نگاهی نوین به تاریخ آذربایجان - 17
تحلیلی بر وجه تسمیه و مرزهای آذربایجان باستانی
مهندس رضا زرگری
در تاریخنگاری متداول، تاکنون اشارۀ قدرتمندی در خصوص ماهیت سرزمینی و اتنیکی آذربایجان باستانی صورت نگرفته است. محدودههای جغرافیایی و مختصات آن هنوز در پرده ی ابهام باقی مانده و گسترههای متفاوتی برای آن ادعا میشود. ضمن آنکه در بسیاری از موارد آذربایجان را مصغر کرده و به مراتب کوچکتر از ریشهها و سوابق تاریخی وانمود میکنند. همچنین در تحلیل وجه تسمیه نیز همین رویه را به کار برده و با سادهانگاری، بعضاً روی نکته نظراتی حتی متناقض پا میفشارند. حال آنکه با توجه به قدمت زمانی و استقرار اتنیکها، اقوام و مخصوصاً حضور و تبلورهای متعدد مفهومی در مختصات آن، بایستی به مراتب عمقیتر بدان نگریست.
با توجه به سوابق و رویهی مرسوم در آذربایجان که اسامی اماکن عمدتاً بر پایۀ نامهای قومی استوار است، لذا منطقی خواهد بود تا انتخاب اول در چنین تحلیلی، همین موضوع در نظر گرفته شود. منتهی، در آنالیز این عنوان سرزمینی، برخی محققین و نویسندگان نام آذربایجان یا آداربایگان را الهامی از نام فرمانروای این سرزمین، یعنی آتروپاتگان آوردهاند (1)- اما منابع چندان مستدل و جامعی در این ادعا در دست نیست. حال آنکه مدارک استدلالی هم غیر از تعابیری از «نگهبان آتش بودن» ارائه نمیکنند. جدا از اینکه هنوز مدارکی مبنی بر زرتشتی بودن مردم این سرزمین- حداقل در اعصار مورد بحث- در میان نیست تا به صورت قدرتمندی بتوان رابطهای با آتشکدهها یا مفهومی از پاسداران آتش را برقرار نمود. همچنانکه حتی نزد دیلمیان البرز که در مجاورت با این سرزمین قرار دارند هم مدارکی بر چنین تعلقاتی وجود نداشته است. (2) اصولاً «آتر» اوستایی که در پهلوی به صورت: «آتخش» و «آدور» بوده، در فارسی نو به شکل: «آتش» و «آذر» خوانده میشود. (3) از این جهت، بسیار بعید به نظر میرسد نام این سرزمین با توجه به قدمتی که واجد آن بوده و نیز تقدمی که اقوام «آس» داشتهاند، الزاماً مفهومی از «آتش» یا وجه تسمیهای تنها متعلق به نام یک فرمانروا را همراه داشته باشد. مگر آنکه زمان اطلاق چنین عنوانی را متعلق به مرسوم شدن کاربرد زبان فارسی نو- آن هم به صورت اتنونیم و نه آندوانتونیم- تصور نمائیم- که آن نیز بسیار بعید است. گو اینکه در بسیاری موارد، برداشتهای مقطعی در نوع تفسیر جامعه از یک ویژگی جغرافیایی یا قومی بیشتر مطرح میشود بدون آنکه الزاماً سوابق دیرین آن مدنظر بوده باشد. در عین حال، افروختن آتش در معابد متعدد آذربایجان (اوجاقها) و یا نشت نفت در بخشهای زیادی از آن، میتوانسته در برقراری پیوندی موضوعی با تعبیر آذر به عنوان آتش موثر افتاده باشد. (نفت را در دوران کهن، «روغن مادی» مینامیدند و در نبردها (4) و روشن کردن مشعلها و یا در ساخت بنا با کمک قیرطبیعی (5) از آن استفاده میشد.) حال آنکه برخلاف تعابیر متداول و سادهانگاری در ارتباط نام آذربایجان با «آذر» و آتش فارسی، احتمالات مستدل دیگری نیز مطرح است. مخصوصاً که اطلاع داریم در میان «مادی»ها به عنوان یکی از ساکنین دیرین آذربایجان، نه تنها الهههای هندواروپایی وجود نداشته بلکه "اسامی که با نام آتش مقدس (آذور- آذر- آتور- آتر) و پهلوانان اوستا ترکیب شده باشد نیز وجود ندارد." (6) مضاف بر موارد مطروحۀ فوق، مدعیان برقراری ارتباط بین «آذر» به معنی آتش با نام آذربایجان و در تمایز با آداربادگان/ آدارباداقان و یا در تقابل با اطلاق اتنیکی به آسها، غافلند که قانون کتابت عربی «ذال معجمه» در نحوۀ نگارش اسناد و تعابیر شفاهی متعاقب آن مسبوق سابقه است. بدین صورت که اعراب در خصوص کلمات بیگانه با زبان آنان، «د» را به شکل: «ذ» ثبت و اطلاق نمودهاند. در اسناد تاریخی نیز اشاره به معجمه بودن «ذال» آذربایجان شده است. (7) از این روی، احتمال زیادی دارد که حتی با فرض تمایز بین آذربایجان با نام آسها، آدار/ آدر ترکی و به معنی بلندی، (8) در مواجهه با چنین ساختار کتابت در دوران اسلامی، به صورت: «آذر» در آمده و متعاقباً با تعابیر فرضی و ذهنی متاخری، مورد تسمیه با آتش قرار گرفته باشد. مخصوصاً که اطلاع داریم حتی با فرض تلفظ آتوربادگان، «ت» پهلوی نیز قابل تبدیل شده به «ذال» است. (9)
بایستی توضیح داده شود که عنوان: آز/ آس/ آست/ اُست به صورت بسیار فراگیری در اسامی اماکن و عارضههای جغرافیایی آذربایجان به یادگار مانده است. نام اماکنی چون: اسکو (اس+ کوی) (نام این شهر را در برخی منابع به صورت: اوشکایای ماننایی و یا اوشکایای اورارتوئی آوردهاند؛ یعنی: سه قلعه)، سلماس و میناس در همین شهر، هریس (هر+ آس) و روستاهایی با اسامی زرناس (زرن+ آس)، آس و آستمال در منطقه قرهداغ (جنوب ارس) و بئلآس (آبادی آسها) در مشگینشهر ساگاواز (سکاواز)، اسکستان، آسبو از اسامی متعلق به سکاها در خلخال و یا اسبمرز (اسمهلی) در سریین (سرعین)، اسبهمرد در الموت، (با بازماندههایی از اسماعیلیه- خرمیه) اسبیشیر به معنی: شهر آسها در مهاباد (سویوخ بولاغ)، اسبهریز در تبریز، آیآس در میانه از آن جمله به شمار میآید. چنین گستردگی برای آن را نمیتوان جدا از تناسبات و پیوندهای اتنیکی و سکونتی در کلیت یک سرزمین قرار داد. اگر میپذیریم که قومی مشخص و پرتعداد در مدت زمانی طولانی در یک جغرافیا استقرار و حیات اجتماعی- سیاسی داشته، طبیعتاً در آنالیز نام عمومی آن منطقه نیز نمیتوان چنین مواردی را از نظر دور داشت. مخصوصاً که بخش اول تشکیل دهندۀ آذربایجان، چنین تعابیری را مشخصاً بیانگری مینماید. کلمۀ آزر در زبان ترکی و علاوه بر «بزرگی»، «مرد منسوب به طایفۀ «آز» را هم دربر میگیرد. (10) بنابراین، میتوان با احتمال عنوان نمود که در دورانی که آزها/ آسها- به عنوان جانشینان سکاها- در این سرزمین معروف شده بودند، اتنونیم یا آندواتنونیم خود را نیز بر کلیت آن تسری داده باشند. به عبارتی دیگر، آزربایگان از ترکیب آز/ آس+ آر+ بای + کان/ گان/ قان تشکیل شده و مشخصاً از قوم «آز» یا «آس» سخن به میان میآید. مطابق روایت شاردن هم این سرزمین آسورپایکان Asurpaican (آس+ آر+ بای+ گان) ذکر شده (11) که چنین ایدهای را بیشتر تقویت مینماید. در چنین نگرشی نباید احتمال اینکه در ترکیب فوق، «بای» انعکاسی از: بی/ پی/ په، علامت جمع پروتوترکی بوده را هم از نظر دور داشت. در اینصورت، آسآرها به صورت گروهی مطرح شده و نهایتاً در ترکیبی به شکل: آسآربیقان معنی سرزمین آسآرها را تداعی خواهد نمود. نهایتاً با توجه به عمومیت و تعدد زیاد اسامی اماکن مرتبط با آسها در این خاک که در تعدادی فراوان مشاهده میشود، تحلیل با چنین ارتباط اتنیکی اندیشۀ غالبی به نظر میرسد. ضمن آنکه این تمرکز، در قسمتهای شرقی این سرزمین شدیدتر و شاید از اولین نواحی اسکان آنان قلمداد میشده است. منتهی با دقت در بعد زمانی و تغییرات سیاسی روی داده در اعصار بعدی، مشخص میشود که الزام و اصرار بر چنین اطلاقی ضرورتی را دیکته نمینماید. به عبارتی دیگر، عنوان مرتبط با نام یک اتنیک در اشکال یا با تعابیری متمایز (با حفظ قالبهای کلی پیشین) میتواند همواره خود را نمایش دهد.
در تعبیری متفاوت از اطلاقی اتنیکی، نام این سرزمین را به شیوۀ دیگری نیز میتوان تفسیر نمود. اصول نوشتاری آتروپاتگان، "از منابع عربی شکل گرفته و پیش از آن به صورت آدوربادقان، آدربادقان نوشته شده است." (12) این نوع اطلاق را میتوان در بازۀ معاصر با هخامنشی تا اسلام در نظر داشت. نام این سرزمین در زبانهای مختلف به شکلهای گوناگون تلفظ شده است. در منابع ساسانی به صورت آدربادگان (آداربایگان)؛ (13) در میان یونانیان آتروپاتئنا/ آذربایگانون (و در مواردی آدارباداقان)؛ در گرجی آدارباداقان؛ در ارمنی آتاراپاتاقان؛ و آذربایغان در زبان سریانی و همچنین آذربیجان در زبان عربی، قید شده است. علییف هم بر یکی بودن آتروپاتن با آتَرپاتَکان (آدربادگان) صحّه میگذارد. (14) حتی ابنندیم کلمهای به صورت آدربازان قید کرده (15) که محتملاً همان آذربایجان بوده است. بدین صورت مقایسه موارد فوق، موضوع تغییر به «آذر» را موردی متاخر نشان میدهد- گو اینکه علاوه بر «آدار» در برخی از گویشهای ترکی، «آذر» معنی: بلندی و غیر از آتش را بیان میدارد. (16) همچنین با مقایسۀ آدوربادگان/ آدربادگان با آذربایجان، ظاهراً طبق روال کاتبان عرب، «ذ» جایگزین «د» شده است. همانطوریکه «ج» نیز «عربی» عنوان شده است. (17) در نقشه سال 1744 میلادی هم که در آمستردام تهیه شده، این سرزمین را به صورت آدیربیجان Adirbeitzan ثبت کردهاند. (نسخهای از نقشه در اختیار نویسنده قرار دارد.)
نهایت اینکه مرکز ثقل عنوان آذربایجان، با فرض تفاوت با «آد/ آدار» بر بخش آغازین به شکل: «آذ/ آز/ آس» سنگینی مینماید. زائور حسناف در این زمینه مینویسد: "ما چنین نتیجهگیری مینماییم که کلمه «آز» در زبان تورکی از معانی: «بزرگ، عظیم، بالا، دوست، خیر و خوب» برخوردار است." (18) "رشیدالدین هم نوشته که، اوغوزخان در بدو ورود به این مکان محلی انتخاب کرده و دولتی به نام: آزربایقان را بنیاد نهاد. «آزر» در تورکی به معنای «بزرگ» و بایقان به معنای «جایگاه بزرگان، دولتها» میباشد." (19) غیاثالدین رامپوری در این زمینه مینویسد: ". . . و بعضی چنین نوشته که آغور (اوغوزخان) نام پادشاهی در آنجا (آذربایجان) مقام کرده فرمود که همه لشکر در دامن خاک آورده پشته سازند و خود نیز شریک شد. چون پشته بزرگ شد نام آن آذربایگان کرد چه در ترکی «آذر» بلند را گویند و بایگان جای توانگران را گویند معرب مجموعه آذربایجان." (20) محیط طباطبائی در نقد داستان اوغوزخان، مینویسد که اگر چنین موضوعی صحت داشت، پس چرا عناوین دیرین آن به شکل اتورپاتکان و یا اتورپاتن بوده است؟ (21) در پاسخ باید گفت که حتی این عناوین نیز با فرضیۀ ارتفاع و کوه شمردن آدر/ آذر قابل توضیح است. صرفاً نمیتوان به دلیل عدم تطبیق زمانی یک داستان، «موضوعیت» را رد نمود. بلکه میبایستی روی تحلیلهای صورت گرفته یا احتمالات محتمل، به تعمق نشست. هرچند که وی به صورت عصبانی و عاری از تعمق داشتن در استدلالهایی قدرتمند، به کوبیدن کامل آن پرداخته، (22) اما داستان تپه ساختن اوغوزخان میتواند تعبیری جدید و منتسب به وی بوده باشد که ریشههایی از سوابق فرهنگی کهن آذربایجانی را در عین حال نمایندگی میکرده است- موضوعی که از جهت اسطورهشناسی کاملاً عادی تلقی میشود. در هر حال، در جواب اینکه داستان اوغوزخان متعلق به دوران ساسانی بوده و قبل از آن چرا اسامی دیگری شامل این سرزمین میشده، باید گفت که اولاً اسامی و وجوه تسمیه در گذر ایام- در این مورد چندین قرن- متناسب با تعابیری که در آن مقاطع زمانی مطرح است، قابل تغییر خواهد بود. ضمن آنکه آداربایقان در تناقض فاحشی نسبت به آتورپادگان قرار ندارد. همینطور به استناد متن رشیدالدین، زمان بالندگی اوغوزها حدود قرن هفتم پیش از میلاد باید در نظر گرفته شود. (23) مخصوصاً باید توجه داشت دین جدیدی که اوغوزخان آورده بود، نوعی خداپرستی بر مبنای ستایش آسمانها بود (24) و با ادیان دوران ساسانی و یا ابراهیمی متاخر چندان مطابقتی نداشت.
به تعبیری دیگر، «آز» در ترادف با «آد/ آدار» به معنی: بلندی- کوهستان- قرار داده میشود. آذر را برهان قاطع نیز به معنی: بلندی میآورد. (25) کاشغری حدود هزار سال پیش هم آن را بدینگونه معنی کرده است. (26) در زبان جغتایی نیز علاوه بر آذر، آدر معنی: بلندی و ارتفاع را دارد. (27) حتی شاید بتوان این مفاهیم را با نام غار باستانی آذیریخ، در پیوندی تاریخی تصور نمود. آس هم جدا از تمایزات اتنیکی، در تعبیر ترکان ساقای معنای: بلندی و اوج گرفتن را میرساند. (28) چنین تعبیری میتواند با انگیزههای ابتدایی در اطلاق عنوان: گؤگتورکلر (ترکان آسمانی) که مدتها در آسیای میانه به عنوان قدرت مطلقه حضور داشتند، در قرابت قرار گیرد. یاقوت حموی در همین ارتباط، آذربایجان را سرزمین «کوهستانهای بسیار» آورده است. (29) نکتۀ جالب آنکه گاهی در ادبیات قرن پنجم هجری نیز هنوز آذربایجان تحت ترجمۀ: «سرجهان» (30) و یا «بام دنیا» (رَأس معنی ارتفاع نیز دارد) آورده میشد که بر کوهستانی بودن آن به صورت قدرتمندی صحّه میگذارد. حتی از منظر جغرافیایی و موقعیت توپوگرافیکی نیز اراضی آذربایجان غالباً با چینشی از کوهها و تپههای مرتفع و متکثر شکل گرفته که از این جهت چنین تفسیری برای این سرزمین، بیشتر قوت میگیرد.
در این ارتباط و برداشتی ذهنی از حدودی که سراسر پوشیده از کوه و کوهستان باشد، بایستی اراضی مجاور آن را نیز که در همین قالب قرار میگیرد مدنظر قرار داد. چراکه اگر این اراضی در تعبیری متفاوت عنوان شده باشد، اختصاص مختصات توپولوژیکی تنها به آذربایجان از قوام لازم آن خواهد کاست. منتهی از لحاظ موقعیت و حدود نواحی، منابعی تاریخی در دست است که علاوه بر آذربایجان کنونی، تمامی کوهستانهای جنوبی خزر و یا دامنههای جنوبی آن نیز متعلق به آدربادگان بوده است. (31) حتی در مورد هیرکانیان و علاوه بر مدارکی که در خصوص قرابتهای باستانشناسی و فرهنگی بین مازندران با آذربایجان مطرح است، همچنین باید افزود بین آنان با هوارها (هوارلار) پیوندهایی برقرار بوده و چاتالاولوک که آنان را به ترکی ایریکلی مینامد، منظور همان هوارها هستند. (32) بنابراین در بحث جغرافیای آذربایجان باستانی، باید با نگاه جدیدی به وسعت آن نگریست. هرچند که چنین تعابیری تاکنون مورد توجه قرار نگرفته است. اصولاً سرزمین تاریخی آداربادگان، علاوه بر آذربایجان کنونی شامل کوهستانهای جنوبی خزر، گیلان، طبرستان و ری نیز میشده است. (33) چنین برداشتی را نتایج استخراجی از سوابق باستانشناسی دیرین این مناطق نیز تایید مینماید. آثار سفالی فرهنگ کورا- ارس که مختص قفقاز و آذربایجان بود، در غرب مازندران نیز کاملا یکسان مشاهده میشود. (34) همچنین گروسه هم تناسبات در یافتههای باستانشناسی بین آذربایجان و مازندران و اشیای سفالی و مفرغی به دست آمده را مطرح نموده است. (35) در مقایسه بین آثار حسنلی اورمیه با اشیای یافت شده در کلاردشت مازندران و یا حتی مارلیک کاشان، پرادا مینویسد: "این روابط به همبستگی نزدیک میان کلاردشت، مارلیک و جام طلائی حسنلو اشاره میکنند." (36) این یافتهها زمانی اهمیت بیشتری به خود میگیرد که مشاهده کنیم جام طلایی قیزیللیقیه که در سالهای اخیر در اطراف مشکینشهر پیدا شده هم در قرابت فوقالعادهای با جام کلاردشت مازندران قرار داشته باشد. در نقوش روی این دو، تعابیر ذهنی همسانی خود را نشان میدهد. همچنین و علاوه بر سایر همسانیها، سر شیرهای بیرون زده در برجستهکاری به شیوۀ یکسانی اجرا شده است.
ما اطلاعات کاملی در مورد مرزهای حاکمیتی اتروپاتگان در دست نداریم؛ اما اگر آن را با ادربادگان یکسان در نظر گرفته باشیم، در این صورت، اراضی بزرگتری را نسبت به حدود کنونی- مطابق مستندات تاریخی و باستانشناسی- شامل میشد. این مرزها در شرق تا طبرستان امتداد داشته و با سرزمینهای شرقی ترکان و آسیای میانه در تماس قرار میگرفت. با همین تناسب تا حدود جنوبیتر و کویر لوت گسترش داشته و محدودۀ غربی هم تا اراضی ماد سفلی میرسیده است. در شمال نیز وضعیت همراه با استمرار شرایط توپوگرافیک و کوهستانی بودن، تا رشته کوه قفقاز امتداد مییافت. به عبارتی دیگر، وسعت سیاسی تقریباً انطباق یافته بود با ویژگیها و عوارض جغرافیایی که نهایتاً اراضی وسیعی را شامل میشد. این مرزها در مقاطعی دلالت دارد که- جدا از ادوار دیرینتر- دولت آتروپاتگان در موقعیت، وسعت و اقتدار حداکثری خود قرار میگرفت. در خصوص محدودهای چون ری که در شرایط کنونی جزو آذربایجان محسوب نمیشود، باید افزود که این نواحی علاوه بر دوران آتروپاتن باستانی، حتی در زمان خرمیان و قرون ابتدایی اسلام هم غالباً در ترکیب آذربایجان جای داشته است. در واقع، اراضی آداربایگان شامل بخش کوهستانی ماد سابق باضافه سرزمین اسکیتها، هیرکانیان و کاسیها قلمداد میشود که آن نیز کوهستانی بود. حتی در عهد فرمانروایان آذربایجان در قرن سوم و چهارم هجری نیز مشاهده میشود که ری و بخشهای پیرامونی آن در درون مرزهای این سرزمین قرار میگرفت. اشپولر مینویسد که حکمران تقریباً مستقل آذربایجان، یوسف بن ابیساج در سال 304 هجری بر ری حاکم بود و وی به رغم تغییر حدود دولت، تا سال 919 میلادی همچنان در اردبیل پایتخت خود، فرمانروایی کرد. (37)
طبری در شرح اتفاقات سال بیست و دوم هجری، از ببر و طیلسان در آذربایجان نام میبرد. (38) یعنی نواحی سکونتی آنان را جزو آذربایجان قلمداد مینماید. ببر و طیلسان توسط مورخین اسلامی از جمله ابنخردادبه (39) و نیز بلاذری (40) انعکاس داشته است. چون بَبَر در متون همواره در کنار طیلسان و بعد از گیلان یا آذربایجان آورده شده، به نظر میرسد که در حدفاصل تالش- با فرض یکی شمردن طیلسان با تالشان- و گیلان و یا در تمایز جلگهنشینی و کوهپایهای (گالشها) تعبیر شده باشند. نتیجتاً، قرارگیری تمامی این مناطق درون یک واحد جغرافیایی و احتمالاً سیاسی در مقاطعی طولانی مطرح بوده است. اعتمادالسلطنه هم به نقل از مورخی، ساکنین نیمه شمالی رشته کوه البرز را چون آذربایجانیها تورانی و از اسکیتها برشمرده است. (41) به عبارتی دیگر از منظر ارتباطات و مشخصات قومی نیز تمامی ساکنین از اراضی کوهستانی را در یک هارمونی و همگونی بیان داشته که میتواند شالوده مشترک سرزمینی- اتنیکی را برای یک هویت ملی بیانگری نماید.
در زمان خسرو انوشیروان، تقسیمات کشوری که به چهار ناحیه منفک از هم در نظر گرفته شده بود، جبال، آذربایجان و ارمنستان، در قالب یک ساختاری سرزمینی قرار داشت. (42) بنابراین، مستندات تاریخی به صورت گستردهای بر اشتراکات هویتی تمامی این نقاط تاکید میکند. حتی پیش از میلاد نیز استرابو اذعان دارد که ارمنستان جزئی از ماد بوده است. (43) (ضمناً فراموش نکنیم که منظور از ارمنستان، ارمنستان کنونی نیست و همچنین ساکنین تماماً ارمنی نبوده بلکه حداقل چهار گروه قومی در آن زندگی میکردهاند. (44) اما در خصوص جبال باید افزود که قسمت کوهستانهای جنوب آذربایجان بعد از حملۀ اعراب، ابتدا جبال گفته شد؛ بعداً عراق، و برای ایجاد تمایز، عراق عجم و عراق عرب تعریف و نام گرفت. در دوران اسلامی تمامی اراضی کوهستانی از حوالی همدان تا خراسان را جبال و به معنی کوهستان مینامیدند. در آن اوان، دیدگاههایی مبتنی بر موقعیتها و مختصات جغرافیایی در تقسیمبندی مناطق مرسوم بود. حتی در سال 214 هجری نیز جبال، آذربایجان، قم و اسپهان (اصفهان) دارای یک والی بودند. (45) به عبارتی دیگر، سرتاسر اراضی کوهستانی از قفقاز گرفته تا جبال، در قالب یک محدوده از تقسیمات سیاسی قرار داشت. شاید این تعبیر علاوه بر چنین موردی، و نیز اینکه تقریباً از یک هویت قومی پهلو و پارتی ریشه میگرفت، در پیوند با تعابیر باستانی آداربایگان و مرزهای آن قرار داشته باشد.
بنابراین مفهوم ارتفاعات و کوهستانی بودن آدوربادگان و «آدر» به معنی: ارتفاع و کوهستان، از جهت مفهومی با بلندیهای جنوب خزر و دامنههای البرز کاملاً در تطابق جغرافیایی قرار میگیرد. حتی باید اشاره نمود که نام این رشته کوه را مطابق برخی منابع تاریخی، «کوههای آذربایجان» مینامیدند. (46) اما نکته قابل تعمق، روایت مینوی به نقل از سید ظهیرالدین است که مینویسد: "طبرستان داخل فرشوادگر است و فرشوادگر، آذربایجان و گیلان و طبرستان و ری و قومش میباشد." (47) به عبارتی دیگر، تمایزی بین آذربایجان مصغر نسبت به آذربایجان باستانی و اراضی بزرگتری که وی آن را فرشوادگر نامیده مطرح میشود. ابن خردادبه نیز سرزمین شمالی را جربی نامیده که عمدۀ آن در اختیار اسپهبد آذربادگان و شامل: ارمنستان و آذربیجان و ری و دماوند و شلنبة بوده است. (48) (تمامی سرزمین شمالی با حدودی که وی تعریف کرده، شامل منطقه سنتی حضور اشکانیان است.) جالب آنکه طبری هم آذربایجان و توابع حاشیهای آن را در زمان ساسانیان، ولایت خور آورده است. (49) در جستجوی بین اسناد و کتب تاریخی، چنین تعابیری را در نوشتههای محمد بناحمد مقدسی نیز مشاهده میکنیم. وی در احسنالتقاسیم، تمامی مناطق شمال غربی را از بالا به ارّان، ارمنستان و آذربایجان تقسیم کرده و این سرزمین را رحاب نامیده است. (50) (منظور وی از ارمنستان الزاما شهرهای ارمنینشین نبوده بلکه شرح وی، اورمیه، سلماس، خوی، و حتی مرند یا مراغه را نیز در بر میگرفته است. (51)) وی در کتابش توضیح میدهد بدین علت این اسم را انتخاب کرده زیرا نامی نیافته که تمامی خورهها (مناطق) آن را شامل باشد. (52) اما اینکه تمامی را بدین صورت نامیده یعنی همانند تعبیر سید ظهیرالدین، سرزمین گستردهتری بوده که آذربایجان تنها بخشی از آن بوده است. این آذربیجان دوران اسلامی را همانطوری که عنوان منطقه آلمانیا در آلمان تنها به بخش کوچکی در جنوب تعلق داشته و بعداً در میان بعضی از کشورهای شرقی به تمامیت آن اطلاق شده؛ بر همین مبنا محتملاً بتوان چنین استنباط نمود که آداربادقان/ آداربادگان نیز شامل اراضی به مراتب گستردهتری بوده که بعدها در زمان سلطه اعراب، تنها به بخشی از آن آذربیجان اطلاق میشده است. اما منظور از خور، رحاب، فرشوادگر، جربی، و یا جبال، در حقیقت تمامی اراضی آذربایجان باستانی یا همان آداربادقان/ آتروپادگان بوده است.
در مورد بخش دوم عنوان: آذربایجان باید افزود: «بی» با فرض تمایز با «بی/ پی» پروتوتورکی، به صورت: «بای» همان بیگ و خان است. بای/ بی، در زبان تركي، مفاهیمی چون: مقتدر، توانگر، حاکم را بیان میدارد. بای گاهی با: پاد/ پات قابل مقایسه بوده و برداشتی از شخص «محافظت کننده» را منعکس میکند. در زبان پروتوترکی سومری نیز «پاتسی» معنی فرمانروا را میرساند. (53) بای همچنین در معنی دارا و یا جزئی از کلمۀ «بایات» یعنی «خدا» به کار رفته است. (54) این واژه نزد بسیاری از اقوام ترک به همین صورت استعمال داشته و علاوه بر آن در ترکیب با کلماتی دیگر نیز همچنان حفظ شده است. «بایداق/ بایداخ» که از آن است، در آذربایجانی هم به همین شکل تلفظ میشود. «بایداق» به معنی: پرچم، به صورت تحتالفظی تعلق داشتن سمبلیک به شخص بای یا بیگ را بیانگری مینماید. با توجه به جایگاه و اهمیت بَی/ بای نزد ترکان، انتساب سمبل یا درفشی مختص به آنان تعبیری بیراهه نیست. همچنانکه «بایقوش»، به معنی: جغد، مفهوم تحتالفظی: بای+ قوش یعنی «بزرگ پرندگان» را میرساند. حتی کلمۀ آبجی/ آباجی، محتملاً از ترکیب بای+ اَچی/ آجی که یعنی: ماما یا مادربزرگ و جده است، (55) تشکیل شده باشد.
در انتها نیز پسوند محل و سرزمین کان Qani (56) قرار دارد. با توجه به تغییرات پیش آمده در تلفظ رسمی کلمات در سالهای بعدی و براساس نحوه گویش اعراب، «کان» یا همان «گان/ قان»، در مواردی جای خود را به «جان» داده است. مناطقی چون: بایلاقان (بیلقان)، ورزقان، قاراقان، کرگان، (فراموش نکنیم که «کرگا» معنی مالیات سرانه را نیز داشته است. (57)) گوگان، گرگان، تالقان (طالقان)، زنگان (زنجان) و .... از این قرار به شمار میآید. در عین حال، قان در ترکی قدیم به معنی: نژاد و اجداد است. (58) ذکیاف هم «کان» را «جد» و «نیا» میداند- (59) پیوندی بین خون و تبار. به بیانی دیگر، مفهومی مشترک از هویتی قومی در کنار نام مکان یا سرزمین پدید میآید- و شاید با تغییراتی زمانی. «آز» در بستر معناشناسی زبانهای آلتای به معنی «عظیم و بزرگ» است. همچنانکه در زبانهای ترکی آسرا، این بنواژه یعنی: «بزرگ» و آس نیز «اوج گرفتن» است. (60) (نباید نادیده انگاشت که اکثریت اسامی اتنیکی همراه بوده با معانی و مفاهیمی که در فرهنگ آنان ارزش تلقی میشده است.) ضمناً مطابق نظر رشیدالدین نیز که «آذر» را در ترکی به معنای: بزرگ و «آذربایقان» را جایگاه بزرگان یا والا آورده، (61) به نوعی دیگر قرابتی بین مفاهیم عنوان شده در بالا و مخصوصاً مابین آذر/ آزر با بای/ بَی و سرزمین بزرگان انعکاس داده میشود. با تعبیری دیگر، «گان» به عنوان پسوند جمع نیز در زبان باستانی ترکی به شمار آمده و در این صورت بایگان مبدل به: بزرگان یا بایها میشود. اطلاق حکمرانی بایها، با نظریۀ پورشریعتی مبنی بر حضور خاندانهای اشکانی در آذربایجان تا سالها حتی بعد از حملۀ اعراب هم مطابقت مییابد. به عبارتی دیگر، سرزمین بزرگان آسآرها یا فرمانروایان کوهستانها و به طور کلی تجمیعی از خانات و بگهای آذربایجان که اسناد تاریخی نیز به نوعی بر استمرار چنین حاکمیتی از این خاندانها بعد از ساسانیان گواهی دارد.
در نهایت و در یک نتیجهگیری، بعد از اسلام، معنی سرزمین کوهستانها یعنی آداربایگان ابتدا در شکل کتابت و معرب شدگی به آذربیجان و سپس با مرسوم شدن آن بدین صورت انعکاس داده شده است. همچنین و در عین حال محتمل است که تا پیش از هخامنشیان- و یا در موازات آداربایگان- بخش آسنشین این نواحی را به صورت: آساربایگان نیز نامیده باشند. در این صورت، «آر» به معنی مردم، وقتی با «آز» ترکیب شده و نام گروه نژادی را به میان میکشید، در واقع بیانی از: «سرزمین خان/ خانان مردم آس/ آز» را در نام آذربایجان نمایندگی مینماید. اما در دوران بعدی آنان و با توجه به مجموعه موضوعات مطروحه، معانی مرتبط با کوهستانی بودن این سرزمین مخصوصاً در ابعاد آذربایجان باستانی که سایر نواحی پیرامونی را نیز شامل بود، قویتر و پررنگتر نمایانده میشود. در عین حال، در بخشهای کنونی آذربایجان که عمدتاً اقوام سکایی آس/ آز در آن سکونت داشتند، ممکن است در مقاطعی و یا حداقل در نواحی خاصی از آن، وجوه تسمیه عنوان اتنیکی آنان هنوز باقی بوده باشد. مخصوصاً که وجود روستایی به نام «آرازبای» در شمال آراز، یا «بایجان» (بایگان) در رشته کوه البرز (62) و نیز ازقان (یا ازگان) در حوالی اهر، مرسوم بودن چنین ترکیبهای واژگانی را بیانگری مینماید. نهایتاً به نظر میرسد که اطلاق اتنیکی: آسآر، بعدها به ترتیب در شکل: آداربایگان/ آتروپاتگان و سپس آذربیجان/ آذاربایجان استحاله یافته و فُرم گرفته باشد. بنابراین در مبحث توپونومی نبایستی الزاماً یک برداشت یا وجه تسمیه را به تمامی ادوار تسری داد. بلکه متناسب با ویژگیهای اتنیکی، سرزمینی و مخصوصاً ادراکات مرتبط با آن، در هر برههای مفهومی خاص و البته منطبق با هویت وابسته را بیان داشته است. همچنین، اینکه آداربادگان یا آسآربایگان از منظر نگارندگان عرب واژهای خارجی بوده، کتابت صحیح این نام متناسب با سوابقی که واجد آن است و نیز نوع تلفظ یا انعکاس مفهومی که در میان بومیان به صورت سنتی و تاریخی برجای مانده، مناسبتر است به صورت: «آزربایجان» نگارش شود.
منابع:
1 دیاکونوف، ا. م. 1345. تاریخ ماد. ترجمه کریم کشاورز. تهران: بنیاد ترجمه و نشر کتاب ص 555
2 مینورسکی، ولادیمیر. 1345. فرمانروائی و قلمرو دیلمیان. ترجمۀ جهانگیر قائممقامی. بررسیهای تاریخی، سال اول، شمارۀ 1 و 2(صص 139- 162). ص 152
3 گویری، سوزان. 1395. آناهیتا در اسطورههای ایرانی. تهران: ققنوس (چاپ پنجم). ص 116
4 علییف، اقرار. 1391. تاریخ آتروپاتن (آذربایجان باستان). ترجمه مهناز صدری. تهران: ققنوس.. ص 13
5 دیاکونوف، . 1345. ص 112
6 همان. ص 458
7 غیاثالدین محمدبن جلالالدین بنشرفالدین رامپوری. 1363. فرهنگ غیاثاللغات. به کوشش منصور ثروت. تهران: امیرکبیر. ص 6
8 حسناف، زائور. 1386. سکیفهای امپزاطور. ترجمه رضا جلیلینیا. تهران: نوید اسلام. ص 305.
9 کسروی، احمد. 1368. مردم و زبان باستان آذربایگان. از مجموعه مقالات: زبان فارسی در آذربایجان، (صص 23-114). گردآوری ایرج افشار. تهران: موقوفات محمود افشار یزدی. ص 94
10 حسناف. 1386. ص 306
11 شاردن. 1335. سیاحتنامۀ شاردن (جلد دوم). ترجمۀ محمد عباسی. تهران: امیرکبیر. ص 396
12 گروه مولفان انتشارات دورلینگ کیندرزلی. 1397. دایرةالمعارف مصور تاریخ جهان. ترجمۀ داریوش دلآرا. تهران: سایان. ص 90
13 پورشریعتی، پروانه. 1397. زوال و فروپاشی ساسانیان. ترجمۀ خشایار بهاری. تهران: فرزانروز. ص 107
14 علیاف. 1391. ص 85
15 ابنندیم، محمدبن اسحاق. 1381. الفهرست (جلد دوم). ترجمۀ محمدرضا تجدد. تهران: اساطیر. ص 21
16 اوزبکی البخاری، سلیمان. 1392. فرهنگ جغتایی- فارسی. ترجمه حسن عبدالهی جهانی (اوموداوغلو) تبریز: دنیزچین. ص 30
17- غیاثالدین محمدبن جلالالدین بنشرفالدین رامپوری. 1363. فرهنگ غیاثاللغات. به کوشش منصور ثروت. تهران: امیرکبیر. ص 6
18 حسناف. 1386. ص 305
19 همان. صص 267- 268
20 غیاثالدین محمدبن جلالالدین بنشرفالدین رامپوری. 1363. ص 6
21 محیط طباطبائی، محمد. 1368. آذری یا آذربایجانی. از مجموعه مقالات: زبان فارسی در آذربایجان، (صص 413-424). گردآوری ایرج افشار. تهران: موقوفات محمود افشار یزدی. ص 418
22 همان. صص 419- 422
23 حسناف. 1386. ص 260
24 همان. ص 258
25 بنخلف، محمدحسین. 1380. فرهنگ فارسی برهان قاطع. تهران: نیما. ص 24
26 الکاشغری، محمودبن الحسین.1384. دیوان لغات الترک. ترجمه دکتر حسین محمدزاده صدیق. تبریز: اختر. ص 83
27 اوزبکی البخاری. 1392. ص 30
28 سیداف. 1381. ص 50
29 حموی بغدادی. 1380. (جلد اول). ص 160
30 ابناثیر، عزالدین. 1383. تاریخ کامل. ترجمۀ حسین روحانی. تهران: اساطیر (چاپ سوم). ص 5621
31 پورشریعتی. 1397. ص 148
32 چاتالاولوک. 1396. صص 168- 169
33 ورشریعتی. 1397. ص 148
34 موسوی کوهپر و همکاران. 1388. سفال سیاه و خاکستری با نقش کندۀ عصر مفرغ قدیم مازندران، خاستگاهی بومی یا فرامنطقهای؟ چکیده مقالات سومین همایش بینالمللی روابط فرهنگی عصر مفرغ آسیای میانه. تهران: پژوهشکدۀ سازمان میراث فرهنگی و گردشگری
35 خودزکو، آلکساندر. 1354. سرزمین گیلان. ترجمۀ سیروس سهامی. تهران: پیام. ص 42
36 پرادا، ایدت. 1383. هنر ایران باستان. ترجمۀ یوسف مجیدزاده. تهران: دانشگاه تهران (چاپ دوم). ص 125
37 اشپولر، برتولد. 1386. تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی، (جلد اول). ترجمه جواد فلاطوری. تهران: علمی و فرهنگی. ص 150
38 طبری، محمدبنجریر. 1352. تاریخ طبری، تاریخالرسل والملوک، جلد پنجم. ترجمه ابولقاسم پاینده. تهران: اساطیر. ص 281
39 خردادبه، عبیدالله بن عبدالله. 1371. مسالک و ممالک. ترجمۀ سعید خاکرند. تهران: میراث ملل. ص 43
40 بلاذری، احمد. 1346. فتوحالبلدان. تهران: بنیاد فرهنگ ایران. ص 156
41 اعتمادالسلطنه، محمدحسن. 1373. التدوین فی احوال جبال شروین. تصحیح مصطفی احمدزاده. تهران: فکر روز. ص 32
42- دینوری، ابوحنیفه احمد بن داود. 1395. اخبارالطول. ترجمۀ محمود مهدوی دامغانی. تهران: نی(چاپ دهم). ص 96
43- Strabo. 1954. The Geography of Strabo (8 Vol. V). Translation by: Horace Leonard Jones. London: William Heinemann Ltd & Harvard University Press. (8 Vol. V). P. 295 (11-12-1)
44 دیاکونوف. 1345. ص 442
45 اشپولر. 1386. (جلد دوم). ص 83
46 زرینی، حسین. 1396. البرز ما جای دیگری بود. تهران: موسسه مطالعات ایران و اوراسیا. تارنما: Iras.ir تاریخ رویت تابستان 1399