قواعد دستور زبان درآثار مکتوب ایران باستان و تطبیق آن با زبان ترکی آذربایجانی

نویسنده: دکتر امیرعلی نثار نوبری



سخن به‌نام نامی صاحب تمامی زمان‌ها و زبان‌ها آغاز می­کنم، همو که به اذنش در جهان باقی به هر زبانی که بخواهد سخن گفته خواهد شد، باشد در روز محشر از سخن­گویان باشیم چرا که برای کسانی میزان نخواهد بود و به آن امید که فیض عفوش کلامی را که حجت رستگاری ماست، خود بر زبانمان جاری سازد.

ابناء هر قوم، وقتی شروع به سخن گفتن نمود، جملات و سیاقی را در سخن گفتن انتخاب و آن‌را تکرار نمود، بدین ترتیب ادبیاتی را بکار برد که به‌تدریج آن‌را مکتوب ساخت. با این ادبیات مکتوب به بیان وقایع تاریخی و ثبت آن‌ها پرداخت. رفته - رفته این تاریخ مکتوب، شامل علم ادبیات هم گشت. نمی ­دانم ادبیات به‌کار رفته در بیان تاریخ قدمت بیشتری دارد یا تاریخ علم ادبیات ولی آن‌چه به نظر تاریخ ادبیات آذربایجان یا برعکس ادبیات تاریخ آذربایجان را به‌وضوح روشن و پر نور می­سازد، دستور زبان بکار رفته در کتیبه­های ایران باستان است. بررسی این مقوله هم بررسی تاریخ آذربایجان است و هم بررسی ادبیات مرسوم در آذربایجان باستان.

در اصل، زبان موهبتی الهی است. هر آن‌چه از کارگاه صنع الهی حاصل شود، با نظم و ترتیب بیگانه نیست و این اراده پروردگار است که چنین باشد. اصطلاحاً نظم و ترتیب خاص گفتار در هر زبانی را که مخصوص آن زبان است و با زبان‌های دیگر متفاوت، دستور زبان می­نامند. بررسی قواعد دستور زبان هر زبانی، بررسی نظم خاص بوجود آورنده آن زبان است و این نظم مختص هر زبانی است و به‌ندرت زبان‌ها در این قواعد با یکدیگر وجوه مشترک خواهند داشت هر چند نکات مشترک فراوان است. بخصوص که این زبان‌ها از گروه‌های جداگانه زبانی باشند مانند تحلیلی و التصاقی و قالبی. مثلاً اینکه گرامر دو زبان که یکی التصاقی و دیگری تحلیلی است، یکسان باشند، بسیار نادر خواهد بود.

بررسی دستور زبان یا به عبارت دیگر قواعد صرف و نحو هر زبانی در یک مقاله دشوار است ولی ارتباط عمیقی بین زبان ترکی آذربایجانی و آثار مکتوب ایران باستان وجود دارد که این بررسی را ممکن می­سازد.



مقدمه:

زبانی که در فلات ایران باستان قرن‌ها قبل میلاد ساری و جاری بوده است، اگر نگوییم که با ترکی آذربایجانی یکی است، تا مورد ایراد برخی قرار نگیریم که اظهار می­دارند در آن زمان زبانی بنام ترکی وجود نداشت، ولی به جرأت می‌توان گفت زبانی بوده که تشابه بالای نود درصد با زبان ترکی آذربایجانی فعلی دارد. در آثار مکتوب ابتدا ما با زبان اکدی لولوبیان مواجهیم. نوشتجات میخی اورارتویی مورد بعدی است. همان دوران نگارش میخی به‌نام بابلی را در عراق باستان داریم. عیلامی خط دیگری از این زبان در مرکز ایران است. در نهایت نگارش‌های خطوط میخی دوران شکوه خود را با خطوط میخی پارسی باستان ادامه می­دهند تا به رسم الخط بعد سلوکیان و زمان ساسانیان و نگارش اوستا برسیم، که دیگر نشانی از خط میخی نیست و خطوط پیوسته جای آن‌را گرفته است. وجود قواعد دستور زبان خاص این نوشته‌های باستانی که قانونمند باشند، نشان از درست بودن ترجمه­ها خواهد داد. اصولاً این کار در آینده همت اساتید زبان و ادبیات ترکی را می‌طلبد. ولی چون تسلط به لغات باستانی در متون مختلف، کاری زمان بر است و دسته­بندی این لغات و قانونمند ساختن ارتباطات بین لغات، فرصت فراوانی می‌طلبد، لذا اینجانب فتح بابی در این زمینه به امر دوستان آغاز کردم تا در آینده علم اساتید توانای زبان ترکی از جمله جناب آقای دکتر صدیق و جناب آقای دکتر کریمی روشنگر این راه باشد.

ساختار جمله در زبان باستان فلات ایران و برخی خصوصیات این زبان:

محمد داوود سلوم در کتاب فرهنگ واژگان اکدی در مورد زبان اکدی و تفاوت‌های آن با زبان عربی در ص 12 می­نویسد:

زبان اکدی با خط میخی نگاشته و تدوین می‏شده است و برخی ویژگی‌های آن عبارت است از:

1- این زبان فاقد اصوات حلقی است.

2- این زبان فاقد افزوده‏های تکمیلی مانند تنوین در زبان عربی است.

3- حرکه ندارد برخلاف عربی.

4- فعل در اکدی در انتهای جمله است بر خلاف سایر زبان‌ها که معمولاً در آغاز جمله می‏آید. (منظور عربی است که فعل در ابتدا است زیرا نه در فارسی و نه در انگلیسی فعل در ابتدا نیست، در فارسی و ترکی فعل در انتها است، اما می‌توان پذیرفت در سایر زبان‌ها به‌ندرت فعل در انتها است - تأکید از من است).

در فارسی فعل در انتهاست درست مانند ترکی.

ذَهَبَ علیٌ .

علی رفت .

علی گدی .

در این زبان فعل اغلب در انتها است مگر آن‌که متن دعا باشد مانند کتیبه پارسی باستان و یا تأکید به امری مانند دادگاه و حرمت امر قضاوت. در ابتدای جمله فاعل و پس از آن قیود و مضاف و مضاف الیه و صفت و موصوف را داریم. در جملات کوتاه فاعل و مفعول و فعل را داریم. در جملات کوتاه که اغلب اسامی اشخاص هستند، فاعل جمله به شکل /اُ / یعنی اوی فارسی قبل یا بعد فعل قرار می‌گیرد.

سایر خصوصیات زبان باستان که مشابه زبان ترکی آذربایجانی است، عبارت است از:

این زبان مفرد و جمع دارد ولی تثنیه ندارد. جمع کاربرد زیادی ندارد.

بن فعل به تنهایی ارزش امر مفرد را دارد.

صفت و قید از یکدیگر متمایز نیستند.

فعل برای بیان مفاهیم ضرورت، امکان،شرط،نفی و... پسوندهای مختلفی می‌گیرد.

صفت مطلق قبل اسم و مضاف‌الیه قبل مضاف قرار می‌گیرد (برخلاف زبان فارسی).

حرف تعریف در این زبان وجود ندارد.

بعد اعداد، علامت جمع به‌کار نمی­رود. مانند اوش خنو، اوش کایا،بیری سخادیر، ایلیشیر بیرینی ایکی ایپ .

در صرف اسماء، پسوندهای ملکی به‌کار می­رود. مثلا علی نین توپی – آلدی نی نی.

پسوند سوال و نفی و... موجود است. مانند سس سالمین (سرو صدا نکنید) - آننومو ( آیا می‌فهمد؟)

به جای حروف ربط از اشکال فعل استفاده می­شود. مانند باخایمش – اینه آشوم سا.



بررسی دستور زبان متون مکتوب ایران باستان :

الف- در انتها بودن فعل:

در جملات متون ایران باستان فعل در انتها است. این موضوع مهمی است و در سایر زبان‌های تحلیلی اروپایی و قالبی فعل در انتها نیست. در انتها بودن فعل خصوصیت زبان‌های مختلف فلات ایران باستان است.



زبان اکدی:

اینه تیمتریپتش او گودوزولوشر آبی یانو، آبی ایلی آناکوکدر، آناشیمی گامّری.

جمله فوق از مقاله آیین دادرسی در عیلام باستان که توسط اقای دکتر بادامچی انتشار یافته است و به زبان اکدی است، می­باشد.

گاممری فعل اصلی جمله در انتها است. یعنی نمی­فهمد. چه چیز را؟ آنناشیمی یا تفاهم مرا. حال چه کسی نمی­فهمد؟ آبی ایلی آنا کوکدر یا عالی مقامی که ایلش ماده­ها را پرورش می­دهند تا از آن‌ها فرزند گیرند. این فعل ساختار متعدی دارد و علی درس را نمی­فهمد. پس تفاهم من مفعول جمله است و فاعل آبی ایلی آنا کوکدر است. حال قید مکان به علت اینکه جلسه دادگاه شرح داده می­شود و بخاطر اهمیت موضوع در ابتدا آورده شده است. در کجا نمی­فهمد؟ در نزد آن عالی مقامی که با محافظ ظاهر می­شود، او گودوزولوشر آبی یانو. او در این شبه جمله که خود قید مکان است، هم معنی ضمیر اشاره آن در زبان فارسی است. ابتدای جمله با یک جمله معترضه شروع می­شود، دوباره توسط دیگری بیان کرده است. اینه تیمتریپتیش. دیمدیریپتی به معنی از زبان دیگری بیان کرده است. این یک اصطلاح دقیق حقوقی است که به وکیل اشاره دارد که سخن شاکی را بیان می­کرده است. مثلاً شما نزد قاضی می­روید و او به شما می‌گوید برو بگو وکیلت بیاید. معنی این سخن این است که حرفت را از زبان وکیلت بیان کن یا کاری کن سخنت بیان شود توسط فرد معتمد دادگاه که همان وکیل است و این همان دیمتریپتی است. پس دیمتریپتی­ها نباید به شاهان اشاره داشته باشد بلکه به وکلا اشاره دارند.

پس در این جمله، ما جمله­ی معترضه و قید مکان را به علت اهمیت و مقام دادگاه در ابتدا داریم. پس از آن فاعل ومفعول و فعل جمله را داریم. این درست مشابه زبان ترکی و فارسی است. گرامر زبان ترکی آذربایجانی و گرامر زبان فارسی منطبق بر هم است.



زبان اکدی با کاربرد در میان عیلامیان:

دینقر ایکی سونی ایمیددو اوشوما:

این جمله هم از همان رفرنس قبلی است. دینقر به معنی خدا و بزرگ که در اینجا رییس دادگاه باید باشد و فاعل جمله است. ایکی سونی یعنی هر دویشان را که شاکی و متشاکی را شامل است که تواماً مفعول جمله هستند و ایمیددو یا در خواست کرد که فعل جمله است. درخواست برای چه؟ اوشوما یا برای کار اندازه‌گیری که تکمیل کننده فعل خواستن است.



زبان اکدی در میان لولوبیان:

شاه مائل سالماموش سزی:

شاه درمانده، نینداخته، وا می­رود. شاه فاعل جمله است، مائل مخفف مائلموش درمانده و عاجز صفت اوست و یا قید حالت و اینست که صفت و قید در این زبان کاملاً جدا نیستند، سالماموش (نینداخته) یعنی قبل اینکه طناب انداخته شود، قید زمان است و سزی به معنی وا می­رود فعل جمله است. از جملات کتیبه آنو با لی لی که به زبان اکدی است. مائل می­تواند مخفف جمله معترضه باشد، شاه کی مائل موش دی، سزدی.

پس ساختار جمله در این زبان‌ها، نهاد و گزاره یا همان فاعل و مفعول و فعل است. قیود زمان و مکان، صفات را هم بعد فاعل و قبل فعل داریم. یعنی فاعل + جمله منهای فعل از جمله + فعل. این درست گرامر زبان فارسی هم هست. فارسی تحلیلی است و ترکی التصاقی. آیا شباهت ترکی ایرانی و فارسی شگفت آور نیست؟



اورارتویی:

آلدینی نی اوشمَه سینی، مینوا آشی.

در این جمله آشی به معنی راهی شدن در انتهای جمله است. مینوا فاعل است، مینوا برای چه راهی می­شود؟ علت بصورت قید در ابتدای جمله بخاطر اهمیت موضوع تصرف و فتح مینوا آمده است آلدینی نی اوشمَسی نی یا: برای اندازه­گیری آنچه تصرف کرده است.



عیلامی:

اون اوچی سی بارلک گورمین، آمما اوردا نابارا گیله گالمادو.

گالمادو به معنی نماند فعل جمله در انتها است. چه چیز نماند؟ نابار یا عصاره میوه کهفاعل خواهد بود. اوردا قید مکان و به معنی آنجا است، آمما حرف معترضه یا ربط خواهد بود که در آن دوران هم به‌کار می رفته است. حال اوردا به کجا اشاره دارد؟ به بازرسی یا گورمین محموله سیزدهم.



پارسی باستان:

گردم آوا اویسام اوشَنَه.

مردمان سرزمینی که من از آن‌ها کشتم، اگر غفلت کنم می­ترسند. اوشَنَه به معنی می­ترسد، فعل جمله در انتها است. لغاتی را که در ابتدای آن‌ها /واو/ است به اشتباه /واو/ خوانده­اند و اگر این لغات را که بیش از بیست مورد است، با /او/ بخوانند، لغات معنی­دار ترکی خواهند بود. فاعل ترس کیست؟ مردمانی که من در سرزمین آن‌ها از آن‌ها کشتم، که به‌صورت گردم آوا آمده است. چرا خواهند ترسید؟ بخاطر غفلت من از سرکشی به امور آن‌ها و وانهادن آن‌ها در حالی که من با آن‌ها جنگیده­ام و نظم ملک آن‌ها را از بین برده­ام، پس غلت جایز نیستو باید نظم جدیدی را برقرار سازم. جمله­ای که گوینده به نصیحت خود می­پردازد که در زبان ترکی بسیار می­بینیم مانند نصیحت خاقانی به خود:

هان ای دل عبرت بین از دیده عبر کن هان

خاقانی از این درگه دریوزه عبرت کن



بابلی:

اومانی سورپ.

اضافه خواهنده را می­راند. سورپ به معنی رانده است، فعل جمله در انتها است. اومانی به معنی خواهنده و مفعول جمله است. فاعل جمله کور آش است که ذکر نشده است. داستان در رابطه با کارهای کوروش است.

گاهی در برخی جملات دعایی بخاطر اهمیت موضوع فعل در ابتدا است:

مثلا در کتیبه پارسی باستان داریم:

باکا اوزرک اورمزدا:

بنگرد صاحب اختیار در تقدیر ما. یعنی خدا به ما ارزانی دارد. ارزانی دارد در ابتدای جمله آمده است. جمله­ای از کتیبه پارسی باستان است. باکا به معنی بنگرد. فاعل جمله اوزرک به معنی قادر است که بنگرد قادر و صاحب اختیار . حال در چه بنگرد؟ در تقدیر مان یا اورمزدا که مفعول جمله است. یعنی خدا در تقدیر ما این‌گونه قرار دهد. به علت تأکید به درخواست از خدا، فعل در ابتدا آمده است.



اوتاددو اونی باشون قیش توکولموش سونو:

این جمله از منشور کوروش است. اوتتادو اونی باشون قیش توکولموش سونی. اوتتادو فعل جمله به معنی آتش زد، می­باشد.

اونی او را یا آن را که مفعول جمله است و اونی باشون یا سر منشأ آن‌را (قیام یا اخلال را) که مضاف و مضاف­الیه است. کی این کار را کرد، قیش توکولموش سونو یا پس از سپری شدن زمستان که قید زمان است. در اصل سون به معنی بعد و قید زمان است که مضاف است به ترکیب قیش توکولموش که خود مضاف و مضاف الیه دیگری است.



ب - زمان در زبان باستان و تصریف افعال در زمان‌های اصلی:

متأسفانه چون تشخیص فعل جمله در اسناد باستان به‌درستی صورت نگرفته است، پس زمان افعال در اسناد باستان به‌درستی بیان نشده و تصریف افعال هم به هیچ­وجه درست نیست. اغلب فعل جمله را اسم خاص دانسته­اند.

در صرف افعال، مفرد و جمع و اول شخص و دوم شخص و سوم شخص کاملاً واضح به چشم می­خورند و هرگز تصریف مونث و مذکرو تثنیه نداریم.



زمان ماضی:

در اسناد ایران باستان، اکثراً افعال ماضی یا مضارع هستند که شرح لشکرکشی­ها و کارهای انجام­یافته است. آن‌چه اشتباه آفرین است، عدم دقت به این موضوع است که زبان ترکی آذربایجانی و یا ایرانی، گرامری مشابه فارسی دارد به‌طوری‌که صرف فعل اول ­شخص حال در این دو زبان یکی است.

اسیرم در هر دو زبان به معنی اسیر هستم است .

بنابراین لغاتی مانند کرتم (گردم به معنی کشتم در عبارت اوت آت تمی­کرتم یا آنی را که به من آتش افکند، کشتم) را به غلط (و کردم) محسوب کرده­اند.

خوشبختانه انواع تصاریف گذشته را در این افعال می­توان دید. به‌عنوان مثال:

آنناتتوم:

به معنی فهماندم و اول شخص مفرد است. زمان فعل ماضی است.



انواع زمان ماضی:

در آذربایجانی انواع زمان ماضی شانزده قسم است که در اسناد هم به چشم می­خورند:

1-ماضی ساده خبری:

بیلدیم – بیلدین – بیلدی

بیلدیک – بیلدیز – بیلدیلر

از این ریشه بیلدیما به معنی دانستم­ها را داریم.

2-ماضی حالت خبری:

بیلیردیم – بیلیردین – بیلیردی

بیلیردیک – بیلیردیز – بیلیردیلر



3-ماضی استمراری خبری:

بیلردیم – بیلردین – بیلردی

بیلردیک – بیلردیز – بیلردیلر



4- ماضی مقدم خبری:

بیلمیشدیم – بیلمیشدین – بیلمیشدی

بیلمیشدیک - بیلمیشدیز – بیلمیشدیلر



5-ماضی کامل خبری:

بیلمیشم – بیلمیسن – بیلیپ

بیلمیشیک – بیلمیسیز – بیلیبلر



6-ماضی کامل حکایی یا روایی:

بیلمیشم – بیلمیشسن – بیلمیش

بیلمیشک – بیلمیش­سیز – بیلمیشلر



7-ماضی حالت حکایی:

بیلیرمیشم – بیلیرمیش­سن – بیلیرمیش

بیلیرمیشیک – بیلیرمیش سیز – بیلیرمیش لر

مانند پتو وَ باکائیبیش. باکائیبیش همان باکائیمیش و باخائیمیش است

8-ماضی استمراری حکایی:

بیلرمیشم – بیلر میش سن – بیلر میش

بیلرمیشیک – بیلر میش سیز – بیلرمیش لر



9-ماضی مقدم حکایی:

بیلمیش ایمیشم - بیلمیش ایمیش­سن – بیلمیش ایمیش

بیلمیش ایمیشیک – بیلمیش ای میش سیز – بیلمیش ایمیش­لر



این صیغه و مشابه این حالت را در کتیبه­های فارسی باستان می­بینیم. پتو وَ هدا باکا ایبیش. بین در ترکی باستان به مین امروزی مبدل شده است. پس باکا ای بیش همان باکا ایمیش و در گویش تبریزیان باخایمیش است که در جواز تو نظری بوده است. یعنی حکم شاهی تو از سوی پروردگار است.



10-ماضی ساده شرطی:

بیلسیدیم – بیلسیدین – بیلسیدی

بیلسیدیک – بیلسی دیز – بیلسی دیلر



11-ماضی بعید شرطی:

بیلسی­میشم – بیلسی میشسن – بیلسیمیش

بیلسی میشیک – بیلسی­میش­سیز – بیلسی­میش­لر



12-ماضی ساده التزامی:

بیلی­دیم – بیلی­دین – بیلی­دی

بیلی­دیک – بیلی­دیز – بیلی­دیلر

بیلیددین به معنی آشکار ساختی را می­توان بیلِی­دین یا باید می­فهمیدی هم قرائت نمود که نام جاسوس آشور است.



13-ماضی بعید التزامی:

بیلی­میش­م – بیلی­میش­سن – بیلی­میش

بیلی­میشیک – بیلی­میش­سیز – بیلی­میش­لر



14-ماضی ساده وجوبی:

بیلملی دیم – بیلملی دین – بیلملی دی

بیلملی دیک – بیلملی دیز – بیلمیل دیلر

بیلَه­لَه­مَه به معنی ندان، نام شاه عیلامی به نظر صیغه نفی از بیلملی دین که بیلملی دییردن یا به‌طور امری بیلَه­لَه­مَ باشد که وجوب امری است.



15-ماضی بعید وجوبی :

بیلملی میشم – بیلملی میش سن – بیلملی میش

بیلملی میشیک – بیلملی میش سیز – بیلملی میشلر



16- ماضی موصولی :

بیلدیگیم – بیلدیگین – بیلدیگی

بیلدیگیمیز – بیلدیگینیز- بیلدیکلری.



زمان حال:

زمان حال را به دو نوع حال و مضارع داریم.

حال: بر فعلی در حال انجام دلالت دارد .مانند اوغلان گولور به معنی پسر می­خندد.

مضارع: وجه خبری دارد. مانند بیلیرم به معنی می­دانم.

اکثراً سوم شخص مفرد مضارع را در بیان داستان کتیبه آنو بالی­لی داریم.

ایستروخ:

به معنی می­خواهیم در ایستروخ آت به معنی اسب می­خواهیم که نام یکی از قبایل مادی بوده است. اول شخص جمع است. مسلم است که وجه اخباری دارد. می­خواهیم یعنی همیشه خواسته­ایم.

کوپیری:

مانند سگ می­خوابد در عبارت کوپیری سو اوچوم. سوم شخص مفرد است. وجه حال دارد. در کتیبه آنوبالی­لی به شاه وا رفته که بر زمین افتاده، دلالت دارد.

سزی:

وا می­رود سوم شخص مفرد است.

سالمامیرو:

نمی­اندازد، صیغه منفی سوم شخص مفرد. پسوند نفی میر را بنگرید.

داننوم:

انکار می­کنم. اول شخص مفرد از ریشه دانماخ.

بیلیاریک:

وجه اخباری دارد و به معنی می­دانیم (می­فهمیم) است.



زمان مستقبل:

کم دیده می‌شود.

اوشازاخ او در کتیبه آنو بالی لی که اوچازاخ او یا او پرواز خواهد کرد (کنایه از هلاک شدن) و سوم شخص مفرد آینده است. اغلب در مورد مجازاتی که انجام خواهد شد، می‌باشد.



تصریف افعال:

صرف فعل در این زبان‌ها سه شخص مفرد و سه شخص جمع دارد و هیچ ارتباطی بین مؤنث و مذکر و تصریف افعال و ضمایر وجود ندارد.

اول شخص مفرد:

گردم = کشتم .(پ.ب)

یاپشارام = می­پیوندم. (پ.ب)

دوم شخص مفرد:

بیلیددین = آشکار کردی (مادی)

سوم شخص مفرد:

ورشر = مبارزه می­کند(اوستا)

ایلیشیر = گیر می‌کند(اکدی)

اول شخص جمع :

استروخ = می­خواهیم (مادی)

ایزیدروخ = دنبال می­کنیم (مادی)

دوم شخص جمع :

باسترون = بپوشانید (عیلامی)

سوم شخص جمع:

آردناننار به معنی پاکیزه شدگان و اسم فاعل سوم شخص جمع است. از ریشه آردماخ به معنی پاکیزه کردن است و به سوم شخص جمع تعلق دارد و از امثال نادر از اسناد ایران باستان است، این صیغه در اسناد کم به‌کار رفته است و برای مردم صیغه سوم شخص مفرد را به‌کار برده­اند مانند: قره هر یو وآ یاباوا، هاچا خان بو جیه، آبی یاواماسی یاوا اوتا، پارسا اوتا، مادا اوتا، آنیه داهی آوا.

تصریف نمونه فعل با کاربرد فراوان در اسناد مکتوب ایران باستان:

ریشه اومماخ به معنی خواستن را در اسناد باستان صرف شده می­یابیم. حال به بررسی صرفی این صیغه­ها بپردازیم:



اومما در رسیدهای عیلامی باروی تخت جمشید:

در ص 934 از گل‌نبشته‏های باروی تخت جمشید‏، جلد دوم از بخش دوم‏، از ریشه اوم موارد زیر را داریم:

اوما دادا = بخواهنده پخش کند

اوما به معنی بخواهد و فعل مستقبل و بیان حالت احتمال است. ولی در ترکیب با دادا که همان ساختار را دارد، دیگر مفهوم امر می­یابد یعنی بخواهد و پخش کند.

اومماکَا = برای خواستن

اومماک یا اومماخ امروزی به معنی خواستن و مصدر است. فتحه در انتهای مصدر به معنی برای است و برای خواستن معنی می­دهد.



اوممالین = مال درخواست – درخواست تو

اومما به معنی درخواست و خواستن، اسم مصدر است و اومالی صفت نسبی آن به معنی خواستنی است. اومالین در انتها / نون/ تعلق گرفته و به معنی خواستنی تو یا درخواست تو است.



اومانام = خواهنده­ام

اومانم اول شخص فعل حال به معنی خواهنده­ام، می­باشد. شاید مشابه این صیغه یازانام در خشا یازا یا خشا یازانام است.



اومار دادا = می­خواهد و پخش می­کند

اومار به معنی می‌خواهد و صیغه سوم شخص مفرد مضارع است. دادا به معنی پخش کند و از ریشه دادماخ و سوم شخص مستقبل و بیان حالت شرطی است. صحیح این عبارت اومارا دادا است یعنی میان خواهندگان یا به خواهندگان پخش کند است.



اوممایا = برای درخواست

این وجه التزامی فعل اومماخ است. اومایا یاخچیدیر یعنی برای درخواست خوب است.

اومما به معنی درخواست است ودر واقع چون انتهای لغت با الف تمام شده است، فتحه حرف اضافه /به/ که به معنی برای است، با یا آمده است.



اوم بار تاشپ = اوم بار داشب = بار و محموله درخواستی پر شده است

اوم در اینجا به معنی صفت آمده و وجه وصفی فعل است یعنی اومموش بار داشب یا بار مورد درخواست پر (آماده) شده است. اومموش را به‌طور خلاصه اوم آورده­اند.

اومیش­شَا = برای خواهنده

اومموش یا اوم میش به معنی مورد درخواست و صفت مفعولی از مصدر اومماخ است. فتحه یا الف در انتها به معنی حرف اضافه به یا برای در فارسی است.



اومیش دوما = برای خواهنده از من

اومموشدو به معنی درخواست کرده بود و فعل ماضی بعید است. در صرف این ریشه داریم:

اوموشدوم

اومموش دون

اومموش دی

اومموشدوخ

اومموشدوز

اومموشدولار

حال در صیغه اول شخص مفرد در زبان ترکی به‌صورت اصطلاح فعل اول شخص بعلاوه فتحه یا الف انتهایی کاربرد فراوان دارد و برای کاری است که گوینده انجام داده است مثلاً اوموشدوما یا به آنی که مورد درخواست من بوده – الَدوما یعنی به معنی به کرده­ام. جزء دوماً را متأسفانه در لغت اکدی مستقل فرض کرده و آن‌را به معنی و دینوم را هم حکم و پرونده آورده است.

اوم ایترَا = درخواست را گم کند

اوم خلاصه اومموش و به معنی درخواست شده است . ایتیرَا به معنی گم کند فعل جمله در زمان حال است.

اومانا = به خواهنده

اومان اسم فاعل به معنی درخواست کننده از ریشه اومماخ است و فتحه در آخر کلمه به معنی برای است.

اومان نا = برای درخواست کننده­اش

اومانپ پی = درخواست کننده­اش

اومان اسم فاعل است و اومانپ به معنی درخواست کرده است و اومانپ پی به معنی درخواست شده توسط او است .

اومان اونو = درخواست کننده آن

اومان اسم فاعل است و اونو به معنی آن را و در نقش مفعول جمله است.

اومماسا = اگر درخواست نکند

اوم فعل امر وما پسوند نفی است پس اومما صیغه نهی است و سا پسوند شرط است و اومماسا به معنی اگر نخواهد است.

اومی مَنَه = بخواهد از من

اومی صیغه سوم شخص مفرد حال است و مَنَه به معنی به من و در نقش مفعول جمله است.

اوماس دا = دیگر نمی‌خواهد

اوم ماس صیغه نفی سوم شخص مفرد در زمان حال است و دا به معنی دیگر است و به معنی دیگر نمی‌خواهد است.

اومیت کَمَ = به اندازه‌گیری امیدوارش کن – به جداسازی درخواست کن.

اومیت فعل امر است و کم به معنی الک کردن است و درخواست برای جداسازی و اندازه­گیری است.



اوم در کتیبه منشور کوروش:

در این کتیبه که نماینده زبان بابلی است‏، ریشه اوم در موارد متعددی به معنی فعل خواستن ( بی‌جا) با ترکیب ترکی به‌کار رفته است. این موارد عبارتند از:

گیمیر اومان مَن دَه = گاممیر اومان منده = خواهنده نادان (نفهم) از من

اومی سارو = برای درخواست

اومی به معنی درخواست و اسم مصدر است و ساری یعنی به‌سوی.

اومانی = درخواست کننده‌اش را.

اومان درخواست کننده است و اسم فاعل از ریشه اومماخ و /ی/ در انتها معادل را علامت مفعولی در زبان فارسی است و به معنی درخواست کننده را است.

سن دو اومای سا = تو هم می­خواهی

سن دَه اومای سان یعنی تو هم می­خواهی. سن دو یعنی تو پایداری کن و بایست است. اومای سا به نظر اومای سان یا همان درخواست باشد. شاید سا مخفف ساری باشد.

اومانی نی = آنچه را که می­خواهد

اومان اسم فاعل است و اومانی به معنی خواهنده را است و اومانی نی به معنی به خواهنده خواهد بود.

اوم = بخواه

صیغه امر .

اومانی تی = کاری کرد که بخواهد

اومانت دی صیغه سوم شخص ماضی است و به معنی امیدوار کرد است.

اومش ارنکی = سرباز بیگانه خواهنده

اومموش اسم مفعول است. ولی خواسته شده در مفهوم کسی است که خواستن در وجودش نهادینه شده است و به معنی خواهان و درست معادل اومان است و منظور سرباز خواهنده دشمن است.



ج - فعل لازم و متعدی:

لازم آنست که معنی آن فقط به فاعل تمام شود. مانند گون باتدی. (خورشید غروب کرد).

از این نوع باتیر را در جمله اینه شاددیوم باتیر می‌بینیم.

در این مثال شاددیخ باتدی، فعل لازم است و متعدی آن شادیخی باتیر دی است و شاددیوم باتیر به معنی جرأت من یا شادی من از بین می­رود است.

متعدی آنست که محتاج مفعول نیز باشد. سرمایانی باتیردی. (سرمایه را به باد داد).

فعل لازم با افزودن /ر/ ( /ای/ و / ر/ و یا /ای/ و / د/ ) و یا /ت/ به فعل لازم متعدی می­شود. مثال:

قوروماق و قوروتماق

ایتمک و ایتیر مک

بیلماق و بیلیدماق

در صورت تبدیل بیلماخ به بیلیدماخ در صرف ماضی ساده آن داریم:

بیلیددیم – بیلیددین – بیلیددی

بیلیددیک – بیلیددیز – بلیددیلر

بیلدیم به معنی دانستم است و بیلیددیم به معنی دانستندم است که همان آشکار کردن و گفتن اسرار است. اگر دقت کنیم بیلیددین نام جاسوس آشور در خاک ماد است. یعنی کسی که سر را آشکار می‌کند. تمامی اسناد ایران باستان بر پایه قواعد است. بیلیددین صیغه دوم شخص مفرد ماضی ساده از مصدر متعدی شده بیلماخ است.



د- صفت:

انواع صفات را در منابع باستان داریم .



اسم فاعل یا صفت فاعلی :

صفتی که به کننده کار اشاره دارد.

آن مانند آلان در کند آلان او. (خریدار شهر اوست)

یان مانند گالایان، به معنی انباشته­سازان در عبارت یازوبی گالایان. (انباشته سازان نوشته)

اومان (خواهنده)

اوتوران (به‌صورت اوتوران نیما- دست نشانده)

تاخان در عبارت تاخان قریپ مَسی(یعنی نصب کننده)

اَمَش سپندن (روزی دهندگان)

شاخان در عبارت شاخان اوخا (همچون صاعقه)

توتان در عبارت او بالیت تومی توتان (گیرنده)

آننشان در نام شهر آنشان – آننشان نومو (تفاهم کننده)

آچان در عبارت آسپ آچان (گشاینده)

آسان در عبارت سان آسانا (به‌صورت سانازانا به معنی آویزان کننده)

وران در ورانتوش (زننده)

تاپان (یابنده)

کونوشان (رابطه برقرار کننده)

ایران بصورت هیران (رسنده)

دامان به‌صورت دامانم آرتا (چکاننده)

ورشان در سیه ورشان (جنگنده)

دوران در عبارت توران (پایداری کننده)

قزان از ریشه قزماخ در عبارت کیذان (تهییج شونده)

اولان در عبارت ایش اولان او (باشنده)

سوان در عبارت سوان دا خل (دوست دارنده)

دوسان در عبارت دوساننی داری سپردا (چیننده – راست کننده – راست شونده)

باتان در عبارت باتان او – الیک باتان – اک باتان (فرو رونده)

آستان در عبارت کین آستانیه (آویزان شونده)

آدوخان در عبارت آدوکان ایشَه (گرسنه شونده)

اویوخان یا اوی یخان بصورت وی یخان (غفلت کننده)

گالان در عبارت سو گالان (باقی ماننده)

سپان = سپَن در سپن فر – اوی سپن فر بصورت وی سپن فر (پاشنده)

سوردوران (سوردورَن – راننده)

ساتاران( فروشنده)

ساتارپان در عبارت ساتارپان او(فروشنده)

کودورنان (پاییده شونده)

توکان یا توکَن که بعد ها دکان در فارسی شده است.( بساط کننده)



اسم مفعول یا صفت مفعولی:

کلیه عبارات همراه ماش – مش – میش در انتهای اسم یا فعل .

گارگمش (نام دژ در ناحیه آشور به معنی پیر شده)

لو گالامش (در اکدی به معنی نوکر و مرکب از لو به معنی انسان و گالامش به معنی بار نهاده شده و منظور انسانی که بر او بار نهاده شده که همان نوکر است (تاریخ ماد ص 304). لغات مشابه در ایران در سپیده دم تاریخ عبارتند از: لوگال بندا،لوگالانم اوندن، لوگالانادو، لوگالانم اوندو، لو گالب اوندا،لو گالب بندا، لوبدو، لولوبی، لولوبیوم، لولوبوم

سوسارمش (نام شاه مادی – به معنی رد شده)

سن مش شیم اوت (آتش خاموش شده‌ام)

شمشوم – اوکین (سم مش شوم – او کین، آن دشمنم که شکست خورده است)

آلته مش (آلد مش – آلدی مش، تصرف کرده بوده است)

آنناش مش (تفاهم شده)

پارساماش (پر س مش یا یال بر افراشته حیوان)

میم مش (سوار شده)

چاشمش (انحراف یافته)

گیلگمش (آشفته و نامرتب – گیلگامش هم آمده است)

تاشمیش او (نام احتمالا رودخانه فرات – داش میش او یا داش مش او یا او کامل پر شده و سر رفته است، فرزند کومار بی که دجله یا آرانزاه را همراه تشوپ بوجود آورد)

دورمیش (برخاسته – قیام کرده - از نام‌های اجداد قزلباشان)

زمی مش (به‌صورت سمی مش – برای زمین کشاورزی بوده است)

قورخمش (ترسیده – از نام‌های اجداد قزلباشان)

سو پلیومش (به آب بسته)

آن ناش مش (تفاهم کرده – آن‌را آنا شمش یا خدای شمش آورده‌اند)

سالامش او (صالاحمش او یا آن مصلحت است – کتیبه آنو با نی نی)

او تالامش (تاراج گر آهو)

الولمش (ایلش مرده)

ایلالمش (نامی در افسانه دده قور قود – تصرف شده ایل)

اورسی گروماش (اور سی گرومش یا بختش خشکیده – بخشکی شانس)

تازی گروماش

سینوشاماش (سینوش مش یا شکسته شده)

توگدامش (بهبود یافته – شاه اسکیت) توگدامش (بهبود یافته)

اوروموش (تقدیرت بوده – نام سلطان جنگجویی که عیلام را فتح کرد – ص 87 تاریخ ایران سرپرسی سایکس – این موش به معنی مال تو است و اسم مفعول نیست)

آبالگامش:

آبالگامش (دعای پدر و مادر به همراه - نام شاه عیلامی ص 27 ایران در سپیده دم تاریخ)

مرکب از دو جزء آبا و آلقامش است. آبا به پدر و مرد ارجمند و در گویش آذربایجانیان به مادر هم می‏گویند. آلقامش یا دعا شده را گویند. پس آبا آلقامش یا در لفظ آبالقامش به معنی دعای پدر و مادر به همراه را گویند.

بیلگه­مش:

بیلگه خاقان یا خاقان دانا پسر ایستمی خان است و مقارن ساسانیان بوده است.

سَتیش میش :

(دفعتاً به چشم خورده – مجسمه مفرغ محوطه طلوع آفتاب – از اشیای عیلامی)



لغات فوق همگی در ترکی معنی دارند که در اسناد ایران باستان بوده و در تمام آن‌ها مش یا موش یا ماش در آخر کلمه است. پس به قرینه لغات فوق در ماش دایااککو کین گورخو هم چون دایا اکو کین گورخو ترکی است پس ماش بایستی در انتهای لغت باشد پس ماش به لغت ماقبل تعلق دارد. نام این شخص دایا اوککو کین گورخو باید باشد یعنی تیر را نشانه برو دشمن می‏ترسد است.



صفت مشبهه:

آنست که به دارنده صفتی به‌طور دائم و همیشگی دلالت کند. برخی پسوندهای مربوطه عبارتند از:

ماز یا مَز :

مانند

اورمز در هرمز به معنی همیشه جاوید و پایدار- خوش شانس.



صفت نسبی:

آنست که کسی یا چیزی را به جایی یا چیزی نسبت دهد. پسوندهای مربوطه عبارتند از:

لو:

آلا لو (ابلق)

اوشولو در اوشولونی (سرد شده – چاییده)

سو گال لو (جایی که آب می­ماند – سد)

اورولو ( با ارزش – کنایه از مس با ارزش)

الو لو (دارای مرده)

آتتا ایسترلو (کسی که خواستار حذف چیزهایی است)

کوتورولو در کوتورولونی (برداشته شده)

خال لو در خال لو دوش (خالدار)

گودوزولو در گودوزولشر آبی(کسی که با محافظ در جامعه ظاهر می­شود)

آنو بالو(پیشانی بسته)

توکولو (ریخته)

ایکمی لو (انکار نمی­کند)

قویون­لو



لی:

ایلی لی (اهل ایل)

آننو بالی (پیشانی بسته)

ایکی اللی (دو دستی)

ایا بالی بصورت ایابانی (پای بند)

سواردا گالی (مانده در آبیاری)

سپت­لی (آنچه پاشیده)

بالو گاپ­لی به‌صورت بالو گاب­لی (درب بسته – محافظت شده)

شاخانلی به‌صورت شاکالی در عبارت شاکالی ایشکی بَرَتَ (همچون صاعقه)

آشی آشتاتائوک او ایل لی (اهل ایلی که راهی شونده را راهی می­کند)

ایا آخسر ایل­لی (اهل ایلی که پایش می­لنگد)

بل تارسی ایل­لی­لی (اهل ایل خدای ایل)

آلال لی (گیرنده)

آرمالی (متعلق به قهرمان)

ب یان لی(اهل اینطرف)

گوتورولی در عبارت کوتورولینی (برداشته شده)

خاللی در عبارت خاللی دوش به‌صورت کاللی داش (خالدار)

آممالی (اما دار – دارای نقص)

دولی (پر شده)

گالی(پایدار)

کوللی لی (دارای خاکستر)

سیلی لی (تمیز)

اواللی (اهل آن‌طرف)



لوک :

ایسته لوک در ایشته لوکو (خواسته شده)

سالوک ئا در شالوک ئا (برای انداخته­اش)

دالوک در ماریَه دالوک (پخش شده برای کمین)



لوق:

جیلولوق



لیق:

رازلیق

قاضلیق

لیک:

ایتولیک (گم شده)

قیش گشتینلیک (پس از سپری شدن زمستان)

آلیک در عبارت او آلیک کولت سین (فتح )



صفت لیاقت:

شایستگی چیزی را برای منظوری بیان می‌کند. از علامات آن سی در پی افعال است مانند:

ایتتولک سی (به حق گم شده؟)

آلدسی (به حق تصرف شده)



صفت عالی:

برتری چیزی را بر همنوعانش نشان می­دهد. علامت آن /اَن؟ است مانند:

اَن قره مینوک =سیاه‌ترین مرکب‌ها

ان بیلو = به کامل‌ترین دانسته‌ات (ایران در سپیده دم تاریخ، ص 47)



صفت مشبهه:

به دارنده صفت به‌طور دایم و همیشگی دلالت دارد. از علامات آن آر بعد فعل است مانند آخار = جاری

باخار = نگهبان

اومار = خواستار

بیلر = داننده



هـ- معادل حرف اضافه به، به معنی برای در اسناد باستان:

حرف اضافه به معنی برای در زبان فارسی در زبان ترکی آذربایجانی توسط فتحه در انتهای لغت ساخته می­شود. مثلاً ماشینَ = ماشینا به معنی برای ماشین. ماشینا چیراغ آلدی به معنی برای ماشین چراغ خرید. این فتحه در انتهای لغات به‌صورت فتحه یا الف کوتاه قرائت می­شود. نمونه‌هایی در اسناد باستان داریم مانند:

اوممش شا = برای شخصی که می‌خواهد

اومماکا = برای خواستن

اوممایا = برای خواستن - چون انتهای لغت الف است فتحه با یا می­آید. مانند هاوا و هاوایا.

و- صیغه امر:

هر دو نوع امر مفرد و جمع در این اسناد دیده می­شوند.

بیلیت:

آشکار کن، صیغه امر مفرد است.

بن مصدر فعل، صیغه امر است. بیلیتماخ به معنی آشکار کردن است.



باستر:

بپوشان - صیغه امر مفرد است.

باسترون:

بپوشانید، صیغه امر جمع باستر نیز در اسناد وجود دارد.



ز- صیغه نهی:

سس سالمین:

صیغه امر نفی و جمع است. از ریشه سالماخ. در این زبان همانند زبان ترکی، پسوند نفی داریم.



علایم نفی:

مفرد = ما – مَ

بیرینه کویوش ما (کتیبه عیلامی)

گال = بمان

گالما = نمان

گالمادو =نماند

جمع = م

سس سالین = سرو صدا کنید

سس سالمین = سرو صدا نکنید (کتیبه آنو با نی نی)



ح- اسم مصدر :

آننومو:

یعنی فهمیدنی.

بیلو:

آنچه را می دانی.



ط - ضمایر:

ضمایر از ارکان اصلی در سخن گفتن و به تبع آن نگارش است . هیچ زبانی نمی­تواند عاری از ضمایر باشد . ضمایری که در اسناد ایران باستان به‌کار رفته است با ضمایر زبان ترکی ایرانی بسیار تطابق دارد. این ضمایر، ضمایر شخصی، مالکیت، اشاره و... هستند.

ضمایر اشخاص:

من – بن = من

سن = تو

او = او

ضمایر اشاره:

او = آن

بو = ای

من:

ضمیر اول شخص مفرد که اصولاً باید در هر زبانی کاربرد فراونی داشته باشد. این ضمیر بین زبان التصاقی ترکی ایرانی و فارسی مشترک است. عجیب نیست؟ من در پی آن سَن هم وزن آن است در حالی که در فارسی تو می­شود. آیا من از ترکی به فارسی راه یافته یا برعکس؟ در اسناد 4500 سال قبل من را در مواردی می­بینیم که با لغات ترکی به کار رفته است:

مندن اومان

- اومان مندا = خواهنده از من

- آلار مَنَه قار سالی = می‌گیرد برای من برف می­باراند

- مَنَه نی اِ بی = برای چه به من

- مَنَه نی اِ بیمَیَه = چرا به من مگر

- خشا یا مَنَه = کشت زار برای من

- زمیَه مَنَه تاش= برای کشت زار به من کمک کنید

- تیَ مَنَه = به می­گوید

- اومی مَنَه = خواهنده از من

- سَرَه مَنَه = برای من ارائه دهد

- آتی مَنَیَه = برای من پرت می­کند

- هوتتا مَنَه = برای من شروع کن - آتش کن

- ایریدَ مَنَ کَ = برای من افزونش کن

- مئو مَنَه = این مال من

- می مَنَه = میم منه = سوار من شو؟

- بیریزی مَنَه = یکی تان با من

- سالا منه = برای من بیندازد

- آرتا منه = برای من افزون کند

- وه او منه = واه او منه = تشویق او برای من

- اوی منه (به‌صورت وی منو قرائت شده است) = به من فریفته شو

- فر منه = فر برای من

- آریار منه = غمخوار من

- مانا نا (مَنَه نَه) = به من چه

مندَه نَه (به‌صورت ماندا نا) = پهلوی من نیست



مو:

به معنی ایشان است و مون یا مال ایشان معنی می­دهد.

مونا نا = به این چه

مون سو آرتا = سپاه ایشان افزایش یابد

مئو منو = این مال من

سن:

آستا سنَه = به تو آویزد

سَنَه آرتی (به‌صورت سانارتی) = برای تو افزون کند

سن ایتیرَ نَ (به‌صورت سنی تیرنا) =آنچه گم کرده­ای



او:

او به معنی ضمیر سوم شخص که حضور ندارد، در فارسی و ترکی ایرانی مشترک است با این تفاوت که در ترکی اُ تلفظ شده و به معنی او و آن است (مانند فارسی افغانستان) و قبل و بعد فعل به‌صورت تک ضمیر کاربرد دارد. این ضمیر هم علل قاعده کاربرد فراوانی باید داشته باشد.

او در عبارات به دو صورت قبل و بعد فعل آمده است.

نویسندگان خود اذعان دارند که در زبان‌هایی مانند اکدی و عیلامی این او در انتهای کلمات به فاعل اشاره دارد. این اُ در زبان ترکی آذربایجانی همان او در زبان فارسی بوده و به فاعل فعل مربوطه اشاره دارد. این لغات به‌جا مانده فراوانند. اگر جزء غیر او در ابتدا یا انتهای ترکیب لغوی، ترکی آذربایجانی باشد، در این صورت این او همان اوی ترکی آذربایجانی است. این ضمیر بین ترکی و فارسی مشترک است. او در فارسی به شخص اشاره دارد ولی در زبان ترکی به معنی آن هم هست‏، درست مانند فارسی افغانی که او ماشین به‌کار می­رود. زبان فارسی شاید از عربی لغات فراوانی گرفته باشد ولی ساختارهای مهمی از دستور زبان ترکان ایرانی را به ارمغان برده است. از جمله فعل در انتهای جمله –ضمایر- لغات کاربردی در زندگی روز مره مانند قاشق و بشقاب و...

لغات همراه او در ابتدای لغت در کتیبه­ها عبارتند از:

او اولید دی می‏می (آیین دادرسی عیلام باستان) = آنچه من باعث انجامش شدم

او گودوزولوشر آبی یانو (آیین دادرسی در عیلام باستان) = نزد آن عالی مقام اسکورت شده

او آَللی (پسر آزا نام شاه ماننا احتمالاً از شاهزادگان آشور بود) = اهل آن‌طرف

او آدنا اونزا (او آدنا اولسا) = اگر با آن نام باشد

او سی زیر = او وا می‏رود - عقب می‏کشد

او آرتا سیرار = او اضافه زار می‏زند

او آشدیریکَ = آنچه او گشود

او دوران= پایداری او

او شی شی = او باد می‏کند

او لوحی ایشَن = کننده آن لوح

او پوزور در اتین او پوزور (آیین دادرسی عیلام باستان) = آن‌چه را انجام داده او از بین می‏برد

او چوپَ در ایپ اوشو او چوپَ آنید دا (آیین دادرسی در عیلام باستان) = به آن چوپ، کار اندازه‌گیری با طناب را مشخص ساخت

او گار سالی = او برف می‏باراند

او وَخ ایستر (هوخشتره) = او در پی فرصت است

اوقنو (او قَنو نام کرخه) = آن آبراهه

او سالام ایستر = او مصلحت می‏خواهد

هو دیمیری = او دی می‏ری = او نمی‏گوید

او پیس = او بد است

اوداکین = او هم دشمن است

هو بایا = او بَ یَ = به آن مرد



لغات با او در انتهای لغات در کتیبه­ها:

اوشازاخ او (اوچاجاخ او) = او پرواز می‏کند (از بین می‏رود)

پوزور تیپ اونا او (پوزور دیپ اونا او در آیین دادرسی در عیلام باستان) = به او از بین می‌برد گفته است.

کین دَه او (ص 301 تاریخ ماد) = او در دشمنی است

ایش اولان او (افسانه گیلگمیش) = او زن دارد

کند آلان او (نام دست نشانده آشور به‌جای اومانی گاشای) = خریدار شهر اوست

سی زیر او = او وا می‏رود

سالیام او = آن‌را می‏اندازم

گارشیب اوتا او = او به آتش پیوسته است

هانا اسیر او = او کجا می‏لرزد

زابان او سوزَه زوری = او زبون است و قوایش تحلیل می‏رود

آلارودی (آلار او دی) = تصرف کننده اوست، نامی دیگر که به اورارتو اطلاق شده است

آریتو (آریت تو) = او پاکسازی کرد – نام دژ

آشی او = او راهی می‏شود

ساناشتیکو (سانا آشتیک او) = آن‌چه برای تو فتح کردیم اوست

هامان او = همان اوست

اوزیتر کیندئو (اوزی ایتَر کین دَه او) = کسی که گم می‏شود هنوز او دشمن است

ساتارپان او = فروشنده اوست

مندن او آلوسی = آن‌چه از من او گرفته است

لال او(نام رود) = او بی‌صدا است

آرگیشتی سی آلی ها او بی = آرگیشتی می‏گیرد آن دیگری را

مندن او آلوسی = تصرفش توسط او از من

آشی آش تاتائوک او ایل لی= اهل آن ایل که آن‌چه را باید راهی شود راهی می‏کنیم

ایشتومکو (ایستومک او) = خواستنی اوست

اوندا او = او در آنست

هایادانو = او یا دان او = بیدار کننده اوست

شومودو = سومو دو = آب است

شو دانو = سودان او = او از آب است - سو دانو = آب را انکار می‏کند

کیندَه کارب او = کیندَه گالب او = او در دشمنی مانده است

قابیلین او = او مال قابیل است - قابیلت اوست

هیلیمو = ایلیم او

کیشیم او = مردمن اوست

تاش میش او (نام احتمالاً فرات) = آن‌چه لبریز شده و سر رفته است اوست

کیندَه گارب او = او در دشمنی پیر شده است

هیلمو = ایلم او = ایلیم او = ایلم آنست (آن ایل منست)

آننو = پیشانی او

اومانی مینن او = سوار بر آرزو اوست

ایشیکو (ایشیک او) = روشنایی اوست

سوری آلدی او = رمه را او خرید

کینی هامان او = دشمنی‌اش همان است

زریش او (سریش او) = سمج اوست

سالا هامان او = مصلحت همان است

رامان او ایستر (امان او ایستر) = او امان می‏خواهد

تانان او = دانان او

در مورد زیر او به معنی آهو است:

او تالامش = تاراج آهو



این لغات التصاقی هستند. به‌عنوان مثال به یک مورد اشاره می‏کنیم.

توالی التصاقات در ساتارپان او:

سات = بفروش

ساتا = ممکن است بفروشد

ساتار= می‏فروشد

ساتارپ = فروخته است

ساتارپان = فروشنده

ساتارپان او = او فروشنده است

چنانچه دیده می‏شود او (اُ) در لغات فوق به معنی آن و او می‏باشد و در زبان ترکی (اُ) به معنی او و آن هردو می‏آید. مثال:

اُ گِددی = او رفت

اُ باغ = آن باغ

جالب است در مثال‌های فوق (آُ) به معنی آن و او هر دو آمده است. لغات ترکیبی با (آُ) ترکی آذربایجانی هستند و در برخی موارد جمله­ای ترکی آذربایجانی داریم. پس ضمیر او در انتها یا ابتدای لغات خود دلیل دیگری بر نوع زبان باستان ایران است. زوایای زبان فلات ایران باستان بایستی به دقت بررسی شوند. تنها گفتن این‌که از زبان مادها هیچ نشانه­ای باقی نیست، حکمی است که قبل بررسی صادر شده است.



ستیشمیش او:

شی برنزی که شیلهاک اینشوش ایناک ساخت. این شیء را وضو گرفتن در سپیده دم آورده‏اند. ساتشماخ یا دفعتاً برخورد کردن یا دفعتاً به چشم دیده شدن را می‌گویند که در سپیده دم اشعه آفتاب به یک باره به چشم دیده می‌شود (ساتاشار).



جسم مفرغی به‌نام سَتیش میش بطول 60 میلی متر و عرض 40. اهدایی سیلخاک اینشوش اینک به معبد - موزه لوور.

در این مجسمه که بنا به گفته باستان‌شناسان مراسم وضو در سحرگاهان است موارد زیر را در نظر بگیرید:

آثاری از مجسمه بت دیده نمی‌شود.

سحرگاهان اشعه آفتاب دفعتاً به چشم می‌خورد (ساتاشار از ریشه سَا تیش ماخ) پس این نام یا ساتیشماخ به سحر اشاره دارد.

وضو (شستتن دست‌ها) در حال انجام است.

آیا مردمی که سحرگاهان از خواب ناز خود زده و قبول زحمت کرده و وضو می­سازند، بخاطر بت اینکار را می­کنند؟



کاملاً وضو گرفتن مشخص است. شاید غسل هم بوده باشد.

در اسلام کسی نباید در رساندن آب وضو کمک کند.

یانسو بنی = شبیه من شو



اونا:

در عبارت تره ایتن اونا = هر که نسلش نامعلوم است از اوست

اولدور اونی = او را بکش

قابو اونا آشور (به‌صورت قابو آنا آشور) = ظرف را به آن واژگون ساز

ایکی اونو دیله توددومو (به‌صورت ایکی اون دیله توددومو) = دوتایی که به آن راضی کردم

پوزر دییپ اونا او = به او از بین می‌برد گفته است

سات اونی (به‌صورت ساتونی) = آن‌را محکم ساز

سال اونی (بصورت شال هونی) = آنرا بینداز

الانی سخر اوتی سالمتیش اونی = فاتح را آتشی که در او انداخته است، فشار می‌دهد

اومان اونو = خواهنده آن

اومان اونا = خواهنده به آن

آخسیپ اونا = به او متمایل شده است

لوگالانم اوندن = انسان بار زده­ام از اوست

لو گالانم اوندو = انسان باز زده­ام در اوست

لو گالب اوندا = انسان در او مانده است

دور اونداسی = به حق در او پایداری کن

آلنی اونو = آن تصرف می­شود

ایزیپ اونی = آن‌را تعقیب کرده است

تک اونی = فقط آن‌را

اوتتادو اونی باشون = سر منشأ آن‌را آتش زد

اونا عاشیق او = عاشق به آن، اوست.

ایهدو اونا = از او پنهان کرد

سببیش اونو = به او پاشید

هیَ اونی = هی آن‌را

اونایا = برای او

ایشیک اونا = روشنایی برای او

ممه اونا = پستان برای او

هونونَنَ = او نو ن نا = با او

اونابا = به او دیگر

اوننار = آن‌ها

اونا = به او

اون سَسی = صدای او

اونوکمه = او را برای الک (اندازه­گیری)

ایگیب اونی (به‌صورت یگیب اونی) = او را جمع کرده است

پر اونا = پر برای او



ب:

او- ب = این و آن- واژه­نامه پارسی باستان

باخا بنه = به این بنگرد

بیلی بنی = این را می­داند



اودا:

او دا کین = او هم دشمن است



اوردا:

آمما اوردا ناباری گیله گالمادو.



او یردا:

اویردا دانا سورتودَکَ= در آن‌جا انکار می­کند تسویه حساب را.

اوندا :

دور اوندا سی = به حق در او پایداری کن

منو اوندادو = مال من در اوست

من اوندا = من در او

نبو اوندا = پیامبر در او است



ی - شمارش :

در اسناد ایران باستان به وضوح شمارگان از یک تا سه قابل ردیابی است یعنی بیر، ایکی، اوش. متأسفانه مابقی اعداد با ارقام نوشته شده­اند و قابل خوانش به ضرس قاطع نیست.

بیر:

بیری سخادیری (یکی فشار می‌آورد)

بیررَت تی (متحد ساخت - یکی ساخت به‌صورت بیرتی)

بیرینی (یکی را - یکی شان را)

بیرینی کوتیر(یکی شان را بردار)

بیر اوتو (یک بار بنشین)

سو بیر (سپاه مشترک - آب مشترک - آب یکی)

بیرینَه کویوش ما (به یکی شان نده - وا ننه)

بیریت متی ایش (کار یکدست سازی)

او بیر دویَه (او یک بار بزند)

او بیری سن (به‌صورت اوپیری زن - آن دیگری هستی)

بیریمَ (به یکی ام)

بیری (یکی)

بیریتپ (متحد ساخته است)

بیر دن (به‌صورت بیرادان - به یک باره- ناگهانی - نام نوه زرتشت از پسرش که از چکر زن «چاکر زن» بوده و به معنی ناخواسته است)

بیریزَه ایتی (برای یکی‌تان گم می شود)

بیرَّشَن (متحد شونده)

ایکی :

ایلیشیر بیرینی ایکی ایپ (به یکی­شان دو طناب گیر می­کند)

ایکی(دو)

اینه ایستر ایکی سونی (دوباره هر دوشان را می­خواهد)

آننا ایکی سونی (هر دوشان را بفهم)

آرد ایکی اللی (به‌صورت آراد ایکی اللی - دو دستی پاک کن - نام نوکر اکدی)

ایکی کی (دوتا دوتا)



ایکی بیلید دومو (دو دانسته­ام)

ایکی اونو دیلَه تود دومو (دوتایی که به آن راضی کردم)

ایکی سینی (هر دویشان را)



اوش:

اوش کایا (سه صخره)

اوش خنو (سه درد سر)

اوش پایا (سه پایه)



ک - علائم جمع :

علامت جمع، مستقل از جنس است. تثنیه هم ندارد.

لار:

کوللار



ل - افعال یک و دو و سه فاعلی:

در زبان ترکی آذربایجانی ممکن است فعل یک فاعل و یا دو فاعل یا سه فاعل داشته باشد.

یک فاعلی که یک نفر خود کار را انجام می­دهد مانند یازدیم به معنی نوشتم.

دو فاعلی که فاعل اول کار را به مباشرت یک نفر دیگر انجام می‌دهد مانند یازدیردیم یا نویساندم.

سه فاعلی که مباشرت شخص ثالثی به‌جزء فاعل اول و دوم هم هست مانند یازدیتدیردیم یا دادم بنویسانند.

این صیغه شاید به نظر متعدی کردن فعل لازم باشد ولی چنین نیست. من نامه را نوشتم. خود فعلی متعدی است. من نامه را نویساندم. متعدی کردن فعل متعدی است آن هم با افزودن فاعل. ولی بیش از این امکان­پذیر نیست. یعنی یازدردم بشود یازدت دردم. در زبان فارسی گاهی این مورد همان متعدی کردن فعل لازم است مانند خوردم و خوراندم یا گشتم و گرداندم ولی چون فارسی زبان تحلیلی است، کلاً فعل عوض می­شود. ولی این مبحث در ترکی وسیع‌تر است و افعال تا سه فاعل می‌یابند. در فارسی این مورد کاربرد ندارد و نویساندم در اصل به‌صورت دستور دادم نوشتند (حرف زدن طاغوت) و یا دادم نوشتند (حرف زدن مردم عادی) به‌کار می‌رود.

یدیم = خوردم

یدیددیم= خوراندم

یدید دیر دیم = خورانانیدم (توسط شخص دیگری به او خوراندم- دستور دادم بخوردش دادند)

می‌بینیم صیغه سه فاعلی در فارسی قابل طرح نیست.

حال چرا باید فعل بیش از یک فاعل داشته باشد؟ وقتی شاهی یا مقام کشوری بزرگی حرف می­زند، کسر شان است که کار را که به‌خود نسبت می­دهد، خود انجام دهد. در اصل او دستور داده و این کار انجام شده است. پس شاه هم فاعل است و کننده کار هم فاعل است.

در اسناد ایران باستان این وجه فعل را در کتیبه­ها بسیار می‌بینیم زیرا شاه وقتی می‌گوید فلان کار را کردم، که به این‌گونه اغلب در ترجمه‌ها آورده شده است، در اصل می­گوید دادم این کار را کردند. مانند:

دیمدیرپدی:

به معنی کاری کرده بیان شود (یعنی وکیل از قول موکل گفته است). این عبارت در مقاله آیین دادرسی در عیلام باستان به زبان اکدی آمده است.

سالمامیرو:

در کتیبه آنو بالی لی داریم، زابان اوتوروشا سالمامیرو. یعنی به نشستن زبونانه، (طناب) نمی­اندازد (فردی را که از حال رفته به بند نمی­کشد) این گفته از سوی شاه غالب یا راوی است که عمل شاه غالب را وصف می­کند، پس این فعل هم دو فاعلی است یعنی به نشستن زبونانه نمی‌دهد طناب بیندازند. در اصل این فعل سالماتمیرو است که /ت/ در گویش حذف می­شود.

سالمیرام

سالمیرسان

سالمیرو

سالماتمیرام

سالماتمیرسان

سالماتمیرو

سالمات عبارتی است که ما آن‌را در منشور کوروش هم می­بینیم. در بند سیزدهم منشور کوروش داریم:

گور، گوت تویی قیممر اومان ماندا او گانی سا، آنناشب ایشو، اوکمش سالمات، ساگدو، سائوشا اَکسی دو، گَت تَ شو.

در ترکی روان داریم:

گور، گوت تویی گاممیر مندن اومانی، او گانسا آنناشمش ایشو، اوک اولسادا، سالماتماز، ساغ گالار، ساواش اکسی، گت تَشَر.

ببین ، از من خواهنده نافهم را که از میان برداشت. او اگر امر تفاهم را بفهمد، تیر را نمی اندازد و سلامت می‌ماند، برخلاف جنگیدن کرنش می­کند.

سالمات همان سالماتمیر یا سالماتماز یا سالماز است. در اصل سالماز به معنی نمی‌اندازد است و سالماتماز به معنی نمی‌گوید بیندازند است، و سالمات مخفف سالماتماز است. اشاره به پذیرفتن صلح از سوی شاه اومانمانداها دارد که به افرادش فرمان جنگ نمی­دهد.

چون اسناد باستان و کتیبه­ها به اعمال شاهان دوست و دشمن می­پردازد، اگر دقت شود اکثراً ما با ساختار افعال دو فاعلی یا سه فاعلی ترکی آذربایجانی در این کتیبه­ها روبروییم. مثلا در بند چهاردهم منشور کوروش داریم:

امر اوتوئن گالتارو.

اوت گالاماخ یعنی آتش افروختن و آتش را تهیه کردن و در اصل آتش را افزودن. این باید گالار باشد. گالتار در اصل گالتات ترار او است که به معنی فرمان می‌دهد تا آتش را بیفزایند. به‌صورت خلاصه گالتارو شده است. شاید کوروش ذوالقرنین نخواسته مشابه طاغوت سخن بگوید.



افعال دو و سه فاعله را در اسناد باستان فراوان می­بینیم. زیرا این افعال خاص، سخن گفتن طاغوت است. شاهان و بزرگان با این افعال سخن گفته‌اند و زبان ترکی به سهولت ابزار سخن گفتن طاغوت را دارد. طاغوتیان در جهنم هستند و این است که ترکی را زبانی گفته­اند که جهنمیان با آن سخن گویند. از سویی زبان ترکی دو ویژگی منحصر به فرد دارد که باز در جهنم به‌کار آید. ترکی زبان قاطعی است و بن فعل ترکی همان صیغه امر است (در انگلیسی صیغه امر و اول شخص و... است) پس تعارفی با کسی ندارد و زبان متوکلین زندان می­تواند باشد. از سوی دیگر وجوه فعل در ترکی آن‌را به ظریف‌ترین زبان برای بیان حالات روحی و مفاهیم بشری مبدل می­سازد که این می­شود حیدر بابای شهریار.

بیر اوچیدیم بو چرپنان یلینن

باغلاشیدیم داغدان آشان سلینن

آغلاشیدیم اوزاخ توشن الینن

یوم الحسرت و ترکی توان بیان این حسرت جهنمیان را دارد. پس اینکه گفته شده زبان جهنم است، حکمتی دارد وگرنه از عذاب جهنمیان تعدد زبان در جهنم است که گفتار همدیگر را نخواهند فهمید. ما وجه حکایی فعل را در کتیبه­های هخامنشی می­بینیم که توضیح خواهم داد.

از سوی دیگر به عربی بنگرید. زمانی که فرد با مرد سخن می­گوید، به‌طور ذاتی سخن گفتن او و لحن او با زمانی که با یک زن سخن می­گوید، متفاوت است. این تفاوت را حتی در نگارش زبان عربی هم می­بینیم. زبانی که حداکثر عدالت را در بیان مفاهیم دارد. زن و مرد و مفرد و تثنیه و جمع و... این است که عربی را زبان بهشتیان آورده­اند. پروردگاری که حکمتش در آفرینش زبان‌ها و کاربرد آن‌ها هم جاری است. در این میان می‌ماند زبان فارسی، زبانی که لغاتش از عربی و ترکی و گرامرش منطبق بر ترکی است. زبان امپراتوری ایران.

امپراتوری حکومتی را گویند که از اقوام مختلف تشکیل شده باشد. امروزه دشمنان ایران با طرح این موضوع که امپراتوری ایران تنها امپراتوری باقی مانده در جهان است، آشکارا نیت خود را برای از بین بردن ایران به زبان می آورند. اساساً امپراتوری بر پایه استعمار است ولی ایران اینچنین نیست. من ایران را امپراتوری از جانب پروردگار می‌دانم. اقوام ایرانی خلاصه و چکیده‌ای از اقوام عمده دنیای اسلامند که همگی یا بخشی از آن‌ها شیعه هستند. از اعراب، اکراد، ترک، فارس، بلوچ و... که نمایندگان اقوام عمده مسلمان در جهانند. اینان زیر پرچمی واحد گرد آمده­اند و به نظر در آخر الزمان نقش بزرگی در هدایت همزبانان مسلمان خود در جهان خواهند داشت. حتی زبان این امپراتوری هم منحصر بفرد است و به نظر نمی‌رسد مال یک قوم باشد. فارسی یک زبان تحلیلی است ولی به‌طور تعجب­آوری گرامرش منطبق بر زبان ترکان ایران است و لغات بسیاری از عربی (زبان دین اسلام) دارد. زبان فارسی حین ایجاد، نیاز همه اقوام ایرانی را در نظر گرفته است و حرف /ژ/ را برای اقوام کرد و حرف /گ/ را برای ترکان و... دارد. امپراتوری ایران حتی در زبان نگارش هم عدالت را عیان می­سازد. زبان گفتاری هر قوم مختص خود است.



م - شار :

شار را کامرون در کتاب ایران در سپیده دم تاریخ با قاطعیت مثال زدنی به معنی از و به‌عنوان حرف اضافه در زبان عیلامی آورده است. در مورد این عبارت بایستی توضیح مفصلی داده شود. اولا شار در برخی عبارات سار به معنی به‌سوی است و یا فعل سار یا سَر به معنی پهن کردن یا ارائه دادن و یا بیمار و یا رنگ زرد (نشانه­ای از بیماری) و یا خود در ساختار لغت است. در برخی عبارات شار که به‌صورت /شَر/ و /شر / با سکون /شین / و /را/ خوانده می­شود، در انتهای فعل بوده که مفهوم صرف فعل سوم شخص مفرد را دارد. محققین در خوانش این موارد هرجا خواسته­اند شار و یا برعکس سار خوانده­اند. با در نظر گرفتن این عبارات در زبان ترکی آذربایجانی، خوانش صحیح شار یا سار حاصل شده و معانی گوناگون سار هم مشخص می­شوند.

شار در موارد زیر در اسناد ایران باستان وجود دارد:

قابیلینو سینشار ایش گون = مال قابیل باشد روز شکست

دورشار او کین = آن دشمنی که ایستادگی می­کند

کارشار او کین = آن دشمنی که بهم می­ریزد

یاپی شارام = می­چسبم

گولکی شار = به‌سوی لبخند

گودوزولوشر= پاییده می­شود

ایلیشر= گیر می‌کند

ورشرغانا = زد و خورد می‌کند تا سر حد جان

سیه ورشان = تا نا دارد زد و خورد می­کند

آننشار = تفاهم می­کند



سار به معنی زرد:

سارگون = روز زرد - روشن



سار به معنی به‌سوی:

دین ساری = به‌سوی دین

نابو سارو سور = به‌سوی پیامبر برود

مردوک سارو سور = به‌سوی مردوک برود

ساریزه = به‌سوی شما

سونگور سارو = به‌سور گور بعدی

آنو بالی لی سارو = به‌سور پیشانی بسته

سار گالی ساری = پیشگاهش مستدام

ساری سینا = به‌سوی او

تاخا ساروآ = بسوید بنشاند

نبو سار آخه سو = به‌سوی پیامبر آب جاری می­شود

سینه ساریدو = به‌سوی تو است

ورشتمان سار = به‌سوی محل زد و خورد - تضاد آرا

آرتا ساری = به‌سوی برکت

اوی سار آش = به‌سوی غفلت برو

تاریش سارو = به‌سوی کار سخت

بل سارو سور = به‌سوی خدای بل برود

اومی سارو= به‌سوی درخواست

اولو سارو = به‌سوی مرده (در این‌صورت اُلو تلفظ می­شود) – به‌سوی خدا (در این صورت باید عولو تلفظ شود)

اورو سار = به‌سوی تقدیر



سار به معنی پهن کردن (سَر):

سارا = پهن کند

سارامپ = نمی‌تواند پهن کند - ارائه دهد

سارامنه = برای من پهن کند - ارائه دهد

سارا ایکمر = پهن کردن و ارائه را مخفی نمی­سازد

ساراماب = نمی‌تواند پهن کند

سارانا = برای پهن کننده

سارا پیس = پهن کند در شرمگاه - نام لباس مادی که تا زانو را می­پوشانده است



سار که صرف فعل سوم شخص مفرد است:

این مورد را در افعالی که انتهای آن‌ها با /سین/ خاتمه یافته می­بینیم که آخساماخ یا لنگیدن و آس یا آویزان کردن جزء این افعالند.

آخسار -آکسار= می لنگد - لنگ

آسار در آسارخا دون = پیراهن آویزان از پشت - ردا - شنل (مانند شنل زورو)

اورو آسار = به تقدیرت می­رساند



سار به معنی بیچاره - بیمار

سار اتی گوی بین سین = بگذار اسب بیمار را سوار شود

سار آتی = دارای اسب بیمار - اسب زرد؟

ساردوری = بیمار نیست



سار که جزء لغت است:

بیتیریب سوسارایم = تمام کرده یواشکی می‌روم

سوسارمش = یواشکی رد شده

سارما = پهن کردن



ن - حرف عطف:

در مورد لفظ اوت که آن‌را واو عطف آورده­اند، ترکیبات لغوی زیر کاملاً غلط بودن این فرض را بیان می‏کند.

اوت = آتش

اوتا = به آتش

اوت ات = آتش پرت کن

اوت ات تی = آتش پرت کردن

اوت آت تی می‏= آن‌که آتش به من پرت کرد

اوت تا = آتش بزن

اوتامی یَ = آتش نزند

ریشه اوت در کتیبه‌ها عبارت است از:

اوتاتی به معنی آتش پرت کردنش می‏باشد.

اوتادیش (اوتاتیش) یا تبادل آتش است.

اوتاشام (اوتتاشام) یا به آتش نزدیک شوم.

اوتاشی (اوتتا شی) یعنی آتش گرفتنش.

اُوتاشیم (اوتتاشیم) یا به آتش نزدیک شوم.

اوتامایی (اوتتامایی) یا به آتش کشیدنش.

اوت آوا یا سرزمین آتش - سرزمین پرگیاه زیرا اوت به گیاه هم گویند.

اوت انا یا آتش مادر یا آتش اصلی.

اوتتادوش (اوتادوش) به آتش بیفت. در این مورد آخر اوت به نظر آتش نیست و به علف اشاره دارد و اوتا دوشماخ شروع چریدن گوساله یا بره شیر خوار را گویند.



این ردیف پسوند‏های ترکی آذربایجانی در این لغات، کاملاً روند التصاق و ساخته شدن این ترکیبات را نشان می‏دهد. ما با زبانی التصاقی مواجهیم. به‌عنوان مثال به التصاقات ریشه در اوتامی یَ بنگریم:

اوت = آتش

اوتتا = آتش بزن

اوتتاما = آتش نزن

اوتتامایی = آتش زدنش

اوت تا می یَ = آتش نزند



اوتاتیمی چیست؟

آت در ترکی آذربایجانی به معنی پرت کن از ریشه آتماخ به معنی پرت کردن است. آتش با سکون ت و شین به معنی پرت کردن به هم است. از ریشه آتشماخ به معنی تبادل آتش است. آتش با سکون ت و شین صیغه امر به معنی تبادل آتش است. به نظر همین لغت در فارسی وارد و آتش شده است. تبادل آتش به معنی جنگ است. اوت ات تی یا آتش پرت کرد، در دوران باستان وجود داشته است. بشر از دوران باستان به اهمیت سلاح آتشین، میکروبی و شیمیایی پی برده بوده است. تیر‏های با کهنه آلوده به نفت، اجساد مردگان از طاعون، و مار و عقرب و هزارپا توسط منجنیق به‌سوی باروهای شهرها پرتاب می‏شدند. پس واژه اوت آت تی یا آتش پرت کردن کاملاً معنی‌دار است. در کنار این واژه کرتم (گرتم با سکون گ و ر و ت و میم) به معنی کشتم و از بین بردم است که آن‌را کردن آورده‏اند. اینکه ما اوت را (وَ) بدانیم و اوت ات تی می‏ را هم (وَ) فرض کنیم، آیا از نظر عقل سالم پذیرفته است؟

اینان برای توجیح فرض خود /وَ/ به معنی حرف عطف را در حالات فاعلی و مفعولی و اضافه و مذکر و مؤنث می‌آورند. آیا چینین امری در زبان امکان دارد؟ این در صورتی است که تمامی /وَ/ ها در اسناد تصریف فعل است.

در این کتیبه­ها لفظی مانند /وَ/ و یا /اَند/ در زبان انگلیسی، به چشم نمی‌خورد.

اغلب در کتیبه­های پارسی باستان حرف عطف با هَ و هَیَ به معنی آری آمده است.

در زبان ترکی ربط با لغاتی مانند ایستر، بری، بیری، کی، داها، گینه (اینه)، نه، همی، کیمین، تکین، تکی، کیمی انجام می‌گیرد که درکتیبه‌ها هم این موارد وجود دارند.

بیری سخادیر

هابیل کین

او اوری کی

اینه آشوم سا



س - باب مفاعله در زبان ترکی آذربایجانی:

افعال دو طرفه در زبان ترکی آذربایجانی کاربرد دارند که درست معادل باب مفاعله عربی است و آن انجام فعل توسط هر دو سو ( فاعل و مفعول) دارد مانند دویوش یا دعوا کردن. این افعال در فارسی معادل ندارند و از لغت هم برای این مفهوم استفاده می­شود مانند آن‌ها همدیگر را دوست دارند. ولی در زبان ترکی آذربایجانی برای ایجاد این باب قاعده خاصی وجود دارد. به آخر ریشه فعل، /شین/ افزوده می­شود مانند یاخینلاماق به معنی نزدیک شدن که می­شود یاخنلاشماق که به معنی به‌همدیگر نزدیک شدن است. برخی مواقع این /شین / به /واو / و /شین/ مبدل می­شود مانند گورماخ به معنی دیدن که گوروشماخ یا همدیگر را دیدن. گاهی /ای / و شین است مانند گد به معنی برو که گدیش یا با هم رفت و آمد کردن است. بر حسب حرکه آخر فعل این قاعده را برقرار می­بینیم.

این اوش یا اش آخر افعال در زبان باستان است که دیاکونوف اظهار می­دارد معنی آن دانسته نشده است.

اکو تاخش

فره تاخشتی خوم بی گان

دیم دیریپ تش



ع- حالات فعل:

حالت حکایی فعل:

باکایبیش = باخایمیش به معنی نگاهی بوده است (پ . ب.)

این نوع فعل در ماضی دیده می­شود و در کتیبه­های پارسی باستان این وجه فعل را شاهدیم.



حالت خبری فعل:

وجه شهودی هم نامیده می‌شود و گوینده از خبر یقین دارد.

آنناشیمی گاممیری.



وجه شرطی:

فعلی که برای انجام فعل دیگر شرط قرار می‌گیرد. علامت آن سا است.

آشوم سا اینه دیمدیریپتی

آپارسا



وجه امری:

فعلی که طلب انجام کار یا بول حالتی را برساند.

بیلو بیلیت.



ف - قیود:

قید مکان:

اوردا

اویردا

ض- مان در اسناد ایران باستان:

مان در زبان ترکی علامت مکان بوده و به مکان اشاره دارد مانند:

سخ (از ریشه سخماخ یا فشردن) و سخمان یا سیخمان (محل فشار دادن) که به کمربند اطلاق می‏شود.

دارت از ریشه دارتماخ یا آسیاب کردن ودرمان (محل آسیاب)

یال به معنی موی گردن حیوان و یالمان (دهنه - افسار)

آل به معنی سپیده دم – روشنایی و آلمان (محل روشنایی - منظوردهی که در دامنه کوه و در موضع طلوع آفتاب است)

یازمان (محل نوشتن‏، منشی - دبیر).



ریشه مان در اسناد ترکی:

از ریشه مان در کتیبه‌ها موارد زیر را داریم:

کولمان = محل خاکستر

کیلمان (گیلمان) = محل فرآوری دانه

کاداشمان هاربه (گاد داش مان حربه) = حربه محل دولا شدن

تاخری مان = محل نصب (نام شاه عیلامی - ایران در سپیده دم تاریخ)

کاتاشمان = محل دو لا شدن

دورمان = محل ایستادگی

هاچایمان (آچای مان - آتای مان) = محل کمان (هاچا به دوشاخه گفته می­شود که کمان دو شاخه است) محل پرتاب - تیر انداز- نام برادر داریوش

اورمان ( اورمانات ) = محل تقدیر

ایلمان = محل ایل

آلمان = محل روشنایی - محل طلوع آفتاب

آسمان = محل آویخته - افق - کمره کوه

گریمان = گری مان (محل کشتار‏، همانند گرس آوازدا‏، به اشتباه کریمان و فارسی آورده‏اند.)

گروتمان = بهشت در اوستا. قروت + مان که محل خشک شدن (سلامت) است.

ورشتمان = محل برخورد آرا. (نام بخش‌هایی از اوستا یا ورشتمان سار)

کودومان = محل کمین - نام داریوش سوم در نزد یونانیان.

خانمان = خانا + مان همان محل خانه و کاشانه است.

امروزه در زبان فارسی هم مان را می‌بینیم:

خانمان = محل خانه

چیدمان = محل چیدن (حاصل چیدن)

گفتمان = محل گفت (گفتگو)

ساختمان = محل ساخت (سازه)

پرسمان = محل سوال - پرسش



ث – حرف نفی نه و نا در اسناد باستان:

نه حرف نفی در زبان فارسی است ولی در زبان ترکی آذربایجانی کاربرد فراوانی دارد که به‌صورت نه در ابتدا و انتهای لغت و نا در ابتدای لغت کاربرد دارد مانند

نه یاخچی = چه خوب

نه عجب = چه عجب

ناکوندم = راست دست نبودن، موقعیت مناسب کار نبودن

نا تاراز = غیر هموار

نا بلد = نا بلد

منه نه = به‌من چه

در نظر اول چنین به نظر می‌رسد که این حرف نفی از زبان فارسی به زبان ترکی راه یافته است ولی در اسناد ایران باستان با تعجب این حرف نفی در زبان مشابه ترکی آذربایجانی آن دوره وجود دارد.

من ده نه = مندانه = ماندانا

من دَا نا = ماندانا

منَه نی اِ بَی = منَه نی یَ بَه = به‌من چه

منَه نی اِ بَی مَیَه = چرا به‌من

نا بولی = چه می­داند

ما نا نا = منه نه = به‌من چه

نه ئو ترا = برای چه

نه پیف قدمین کین اوسته = نه به اندازه پوفی به سوی قدم

نه پیف حدوث = نه ذره‌ای به سمت حدوث

نه ایتی = چه تیز - چه گم می­شود - چرا گم می­شود

نه سوکه = چه چیز را تخریب می‌کند

مونا نا = به این چه مربوط است

نابار = نا میوه

ناتان = نه دان = برای چه

نَه کونده = به چه نحوی

نه تیکه = چه بسازد - چه کند

این نه را بایستی از نه به مهنی مال او (ضمیر ملکی سوم شخص مفرد) در انتهای افعال و اسامی افتراق داد مانند:

فَرنه = برای فرش

وارنه = برای شهرش

اوشنه = بترسد

پیشنه = برای پزنده



خ- ترتیب صفت و موصوف و مضاف و مضاف‌الیه:

ترتیب موصوف و صفت در زبان ترکی بر عکس زبان فارسی است مانند قرمزی دون که می­شود پیراهن قرمز. البته تا قرون 4 و 5 هجری در زبان فارسی مانند زبان ترکی بوده است و پس از آن فرق نموده است. در دوران باستان هم ترتیب همانند زبان ترکی آذربایجانی است مانند:

لومه آت = اسب دم بریده

زابان اوتوروش = نشستن زبونانه

آرا کس = جدا کننده وسط

آرا گات = مشترک در وسط

گیوروادا گان = خون برای پوششت (نام سلاح اورارتویی)



نتیجه:

ادبیاتی را در نگارش اسناد ایران باستان مشاهده کردیم که دستور زبان ترکی ایرانی را در خود مستتر داشت. قیود، اسامی، زمان افعال، وجوه افعال، تصریف افعال و....

دستور زبان اسناد ایران باستان، قواعدی دارد که مجموع این قواعد در هیچ زبانی وجود ندارد مگر زبانی که این اسناد به آن زبان نگارش یافته است. از جمله این خصوصیات می‌توان موارد زیر را بر شمرد:

بودن فعل در انتها

عدم وجود حرف تعریف و ربط

عدم وجود مذکر و مؤنث در اسامی و صرف افعال و ضمایر

وجوه اخباری – حکایی- شرطی افعال که همگی با التصاقاتی خاص به فعل مورد نظر بیان می­شوند

افعال دو و سه فاعلی که در تصریف افعال آن‌چه در این کتیبه­ها بسیار به‌چشم می­خورد، صرف افعال دو و سه فاعلی است. این افعال برخلاف کاربرد امروزیشان که در محاوره و ادبیات به‌ندرت کاربرد دارد، در نگارش کتیبه‌های ایران باستان، نقش بسیار پر رنگی دارند. این نوع افعال خاص زبان ترکی است و در سایر زبان‌ها شاید فاعل دوم را ببینیم، ولی فاعل سوم حتماً فعل دیگری را خواهد طلبید. مانند نوشتم (یازدم) و نویساندم (یازدر دم) و دادم بنویسانند (یازدت درت دم). فراوانی کاربرد افعال دو یا سه فاعله، ابتدا باعث تعجب است ولی وقتی دقت کنیم که کتیبه سرگذشت شاه غالب است، شاهی سرمست از غرور ظفر، کاربرد این افعال توجیهی منطقی دارد.

مواردی از دستور زبان در اسناد مکتوب ایران باستان (قبل غلبه سلوکیان) را مورد بررسی اجمالی قرار دادیم. دستور زبان حاکم بر متون نوشتاری ایران باستان همان دستور زبانی است که بعدها در ترکی آذربایجانی و ایرانی دیده می­شود. ادبیات آذربایجان و دستور زبان این ادبیات ریشه در تاریخ ایران دارد و جدا از این تاریخ کهن نیست. خصوصیت اصلی دستور زبانی این متون مکتوب افعال دو و سه فاعله است. چون اکثر این کتیبه‌ها داستان شاهان و بزرگان است، افعال دو فاعله و سه فاعله مانند دیمدیریپدی، گودوزولوشر، سالماتمیرو (سالمامیرو به‌طور خلاصه) و... کاربرد فراوانی دارند که شاید با ترکی آذربایجانی رایج در میان مردم عادی (غیراشراف) همخوانی ندارد و در نگاه اول ترکی بودن این زبان را از ذهن دور می‌سازد. بررسی قیود، صفات، ضمایر و... در متون مکتوب ایران باستان شباهت‌های تعجب آوری را که گاهی صرف شباهت نیست و تطبیق صد در صد است، با ترکی آذربایجانی نمایان می­سازد. زبان ترکی ایرانی، زبان نوشتاری اسناد ایران باستان بوده است و اینست که ما بعدها گرامر زبان فارسی را در تطبیق تقریباً کامل با زبان ترکی ایرانی می­یابیم این شباهت و تطبیق زمانی بهت آور است که در نظر بگیریم ترکی ایرانی زبانی التصاقی و فارسی زبانی تحلیلی است. کاتبان ترک ایران باستان، اندیشمندانی بوده اند که اندیشه آنان درنگارش زبان فارسی یا زبان رسمی ما ایرانیان به‌وضوح قابل مشاهده است طوری که هرگز فرد ترک زبان در کاربرد زبان فارسی احساس بیگانگی نخواهد داشت.

در پایان بر خود فرض می­دانم تا کمال قدردانی خود از دوست فاضل و گرانقدر جناب آقای صمد علیون که پیشنهاد نگارش دستور زبان اسناد ایران باستان را مطرح نمودند و نهایت افتخار و قدردانی خود را از استاد فرهیخته جناب آقای محمدرضا کریمی که امر به نگارش مقاله­ای در تاریخ و ادبیات آذربایجان را نمودند، معروض دارم.



فهرست منابع:

تاریخ ماد، دیاکونوف، ترجمه دکتر کریم کشاورز، چاپ هشتم، 1386.

پادشاهی ماد، اقرار علیف، ترجمه کامبیز میربها، چاپ اول، 1388.

فرهنگ فارسی ترکی شاهمرسی، پرویز زارع شاه مرسی، انتشارات اختر، چاپ سوم، 1394

کتیبه‏های هخامنشی، پی یر لوکوک، ترجمه نازیلا خلجانی، چاپ سوم، 1382.

نقدی بر تاریخ ماد دیاکونوف، دکتر امیرعلی نثار نوبری، انتشارات العطار، چاپ اول، 1398.

سیری در زبان‌های باستان، دکتر امیرعلی نثار نوبری، انتشارات العطار، چاپ اول، 1399.

تاریخ کامل ایران، دکتر عبدالله رازی، نشر اقبال، چاپ سوم، 1363.

فرهنگ ترکی نوین، اسماعیل هادی، نشر احرار، چاپ اول، 1379.

تذکره جغرافیای تاریخی ایران، نوشته بارتولد، ترجمه حمزه سردادور، نشر توس، چاپ سوم، 1386.

تاریخ ترک‌های آسیای میانه، واسیلی ولادیمیر بارتولد، ترجمه دکتر غفار حسینی، نشر طوس، چاپ اول، 1376.

کیانیان، آرتور امانوئل کریستن سن، ترجمه ذبیح‌الله صفا، انتشارات علمی فرهنگی، چاپ هشتم، 1393.

جستاری درباره یک نماد هخامنشی فر فروهر، اهورا مزدا یا خوارنه، علیرضا شاپوری.

ایران در سپیده دم تاریخ، جرج کامرون، مترجم حسن انوشه، انتشارات علمی فرهنگی، چاپ اول، 1365.