سلسله‌ی تُرک اشکانیان

(از کتاب اعتماد السلطنه بنام دررالتیجان فی تاریخ بنی الاشکانیان)

گفته‌ی معروف بزرگان است که: «ملتی که تاریخ خود را نداند مانند نخودی به هر آش می‌ریزند و مجبور به تکرار آنست.» تاریخ ایران سراسر پر از تحریف است و مستشرقین و باستان‌شناسان غرب آنچه سیاستمداران بدانان دیکته کرده اند در تحقیقات؟! خود مطرح کرده اند و علاوه بر تحریف، جعل نیز کرده اند. بدین خاطر به تاریخی که اینک در مدارس ما تدریس می‌شود اعتمادی نیست. تا زمانی که این کتاب‌ها تعویض و تغییر نیابد ازهم پاشیدن کشورمان بعید به نظر نمی رسد. چه بهتر که هرچه زودتر سازمانها و نویسندگان کتابهای درسی عینک‌هایشان را پاک کنند و حقایق را بنویسند.

نخستین پادشاه سلسله ی اشکانیان، اشک نام داشته و از اهالی داغستان (دشت قبچاق) دربند بوده است». (اعتمادالدوله، ۱۳۰۸، ۹۶)

در ادامه پس از قیام اشک علیه آنطیخوس از جانشینان اسکندرمقدونی، اشک چون مردی دانا بود، می دانست با وجود عدم نژاد خاندان شاهی و ترک بودن، سلطنت تمام ایران را پارسیان به او نخواهند گذاشت و تمکین او نخواهند کرد؛ لهذا به کسانی که تقویت و اعانت او نموده بودند، رعایت نموده، هر یک را قطعه ای از مملکت داده و خود قسمت بزرگتر را بدست خود گرفته و رییس کل گردید؛ مشروط که در جنگ دشمنان هم‌پشت بوده خارجی را به مملکت راه ندهند و نگذارند». (همان، ۹۷)

در تحقیق نسل و نژاد قوم پارت: «سلاطین اشکانی اصلا و نسلا ایرانی نبوده بلکه از طایفه تورانی معروف به پارت، که تلفظ صحیح آن: پارث به ثای مثلث است، می‌باشند. » (ص ۹۹)

«من جمله بعضی از محققین گفته اند طایفه پارث، که یکی از قبایل اسکیث بوده، اولا « پارنی » یا « آپارنی » نام داشته، دسته‌ای از آن ها از سمت دریای آزف، جلای وطن کرده به ایران ِ کنونی آمدند و قسمت عمده‌ای در همان حدود ماندند. برخی گویند پارث‌ها از اسکیث‌ها جدا شده به خراسان آمده در آنجا سکنی گرفتند. یکی از مورخین می‌گوید: اسکیث‌ها که یکی از شعب ثلاثه بنی نوع بشر می باشند، از جنس مردم گندم گونبه شمار می آیند و قبایل و طوایف عدیده بوده به اقتضای قرون اولیه به شهرنشینی میل نداشته به زیر چادرها به سر می بردند و گله‌داری می کردند؛ پیوسته نقل مکان می‌نمودند و عرصه نقل و انتقال آنها، وادی‌های بحر خزر و دریای سیاه بوده. » (ص ۱۰۰)

هردوت می‌گوید: اسکیث‌های بزرگ که معروف به ماساگت می‌باشند، با مصری‌ها محاربه داشته‌اند و به طور یقین، سلاطین مصر که به نام رعاة _ یعنی شبانان_ مشهور شده‌اند، از طایفه اسکیث بودند». ( ص ۱۰۱)

هردوت می گوید: یکی از آن طوایف، موسوم به « ایرک» می باشد؛ و «پمپونیوس مالا»، از علمای جغرافی رمن که در سال چهل وسه میلادی کتابی در جغرافیا تالیف کرده، ایرک را تصحیح نموده گوید: صحیح آن «ترکواوترک» است؛ و اهل فن، این تصرف را تصدیق و تحسین کرده اند ». (همان، ص ۱۰۴)

می نویسد: چند صدسال قبل از میلاد مسیح اسکیث ها، که داهی ها باشند، در سواحل جنوب شرقی بحر خزر سکنی داشتند و هنوز بلاد آن ها را دهستان می‌گویند .

سرزمینی که قطعه‌ای از آن را ایران و ناحیه‌ای را توران می‌گویند، جولانگاه قبایل اسکیث‌های صحرانشین بوده. و آن طوایف از پشت یافث بن نوح ( ع ) آمده‌اند، در اصقاع این دو مملکت ییلاق و قشلاق می‌نمودند؛ مطلب ما این است که اسکیث های منتشر در این دو مملکت یعنی ایران و توران را، وطن اصلی همان توران و سواحل جیحون و سیحون و آن حدود بوده. از آن جماعتی که به اقتضای طبع و طبیعت، به ظرافت و لظافت مایل بوده‌اند، اراضی ممالک ما را که حالا به ایران موسوم است، حسب التناسب پسند کرده از رمل های مواج طوفان‌زای ترکستان حالیه یا توران اعراض نموده در این ناحیه رحل اقامت انداختند و بنای شهر و شهرنشینی را گذاشتند...». ( ص ۱۰۴ و ۱۰۵).

« اما اسکیث‌ها یا ترک‌ها، که در توران و ترکستان ماندند و ترکمن‌های حالیه هم یکی از همان قبایل است، بعضی به شهرنشینی و زراعت میل کرده، بلاد آباد نموده و راه ترقی پیش گرفته‌اند و آن‌ها همان طایفه ماساژت یا ماساگت بودند». (ص ۱۰۷).

« ملالا، از مورخین یونانی که تاریخ منتظمی در ده جلد نوشته و [مطالبش] از بدو خلقت عالم است تا فوت «ژوستی نین» _ امپراطور معروف در سال پانصد و شصت و پنج میلادی _ می‌گوید: سزوستریس فرعون مصر، که از قهرمانان بزرگ عالم محسوب می‌شود ودر سنه پانصدوشصت وپنج قبل از میلاد سلطنت داشته، وقتی از توران به مصر مراجعت می کرد، شانزده هزار جوان رشید جنگی از مردم توران منتخب کرد و با خود به ایران آورد و آن‌ها را در اختیار مسکن و یورت مختار ساخت و ایرانی‌ها، آن‌ها را پارث گفتند و پارث به لغت ایرانی ، همان معنی اسکیث یا تورانی را دارد. اگر این گفته حقیقت داشته باشد، تقریبا سه هزار و چهارصد سال است که پارث ها به ایران آمدند. مورخ مشارالیه در ذیل این شرح می گوید: هنوز آن پارث‌ها در ایران سکنی دارند و البسه و زبان و رسوم و عادات و رشادت اجداد خود را از دست نداده مردمان جنگی می‌باشند.

هردوت، که در سال چهارصد و پنجاه و شش قبل از میلاد تاریخ خود را نوشته، نیز طوایفی که در تحت حکم سلاطین کیان بوده‌اند، نام برده و از آن جمله است طایفه پارث. پس معلوم و محقق می شود که این قوم، قبل از هردوت، از سرحد طبیعی ایران _ که رود جیحون باشد _ عبور نموده و به این مملکت آمده اند ». ( ص 107 و 108)

حدود و ثغور پارث‌ها

«بعضی از مصنفین و مورخین مغرب گمان کرده اند مملکت پارث، که قوم اشکانی در آن توطن اختیار کرده اند، همان پارس است که فارس معرب آن باشد؛ و سلاطین پارت را همان سلاطین فارس دانسته اند. اما این اشتباه است، چه هردوت و مورخین مخصوص اسکندر و مورخین ارمنی از قبیل «آقاتانجلوس» و «فسطوس» و «الیزه» و «موسی خورنی» و «لازار» و دیگران، به توضیح این مسئله پرداخته و باز نموده اندکه پارت، اقامتگاه اشکانیان، به دریای خزر نزدیک است و در سمت مشرق آن واقع؛ و حال آن فارس، در جوار دریای عمان می باشد. به علاوه تمام علمای یونان و روم تصریح کرده گفته اند پارثی یا پارثین، یکی از ایالات پرس است که ایران باشد.

ژوستن، مورخ لاتینی که [در] سده‌ی دوم مسیحی بوده و تاریخ «ترک پمپه» لاتینی را که در سده‌ی اول مسیحی می زیسته تلخیص نموده، شرحی در باب اشکانیان می‌نویسد و چون آن هر دو با این طبقه از ملوک عجم، معاصر بوده اند، آن چه ژوستن در این باب طرف وثوق و اعتماد است؛ از جمله گوید:

« سلاطین اشکانی اصلا تورانی و باختری بودند. مملکت پارسیان را به غلبه گرفتند و مرکز دولت خود قرار دادند و به این جهت معروف به سلاطین پارث شدند. و وجه تسمیه آن ناحیه به پارت این که قبل از غلبه اشکانیان بر مردم این ناحیه، در عهد قدیم مهاجرین و فراری های قوم اسکیث از توران به اینجا آمده رحل اقامت انداختند؛ و پارت، در لغت اسکیث به معنی مهاجر است. به مناسبت مهاجرین این جا موسوم به پارت شدند. » (همان، ۱۱۵).

از این گفته ژوستن نیز معلوم می شود که پارث، ایران نیست[ بل که ] ناحیه یی از آن است. خلاصه، مصنف مزبور می گوید:

«حال بر این منوال گذشت و پارث ها نسبت به سکنه بلاد مجاور، حالت عبودیت داشتند تا طلوع اختر ارساس یا اشک اول، که این ملت گمنام را نامی نمود و به جایی رسیدند که با قیاصره روم زد و خورد می‌کردند.»

استرابن یونانی، می گوید:

«ارساس، که نسلا اسکیث بود، به امداد طایفه دایی یا داهی که پارنی هم نامیده می شدند و در سواح جیحون در بادیه سکنی داشتند، وارد پارثیا شد و آن جا را تصرف نمود. ابتدا در کمال ضعف و ذلت می زیست و با چند تن از فرزندانش به زحمت مشغول مدافعه بود و از دست سلاطینی که بر آن ها شوریده بود، آرام نداشت. رفته رفته قوت گرفته بر همسایه ها غالب آمد و فتوحاتی نصیب او شد؛ و بعد از او، اخلافش از فرات تا پنجاب را مالک شدند، با سلاطین اکراتید یعنی باختر نیز جنگ کردند و با قوم اسکیث، مصاف سختی دادند و قسمت عمده باختر را هم متصرف شدند. و حالا که من به تالیف این کتاب مشغولم، اشکانیان در مملکت وسیعی سلطنت می کنند و حق همسری با دولت معظمه روم دارند؛ و این قدرت، آن ها را حاصل نشده مگر از وضع زندگانی که به طرز صحرا گردان اسکیث است. اگرچه اسکیث ها وحشی اند اما زندگانی ساده یی دارند که اسباب خیلی پیشرفت است.» انتهی. ( ص112)

« یکی از علمای جغرافی می نویسد: حد مملکت پارث، از سمت مشرق، هرات است و از جانب جنوب، کرمان و از طرف مغرب، عراق عجم و گرگان و سواحل بحر خزر و از جهت شمال، صحرای وسیع طوایف اسکیث یا سیته یا سکسار یا «ترکمان» که مسکن آن ها از یک سمت به رود جیحون می رسید». (ص 113).

«اما هردوت می گوید: "مملکت پارث، محدود بوده است به خوارزم و هرات و گرگان و جیحون و مرو". و در زمان جهان گیری اسکندر کبیر، پارث ها در همین ناحیه سکنی داشته اند». ( ص 114)

«اشکانیان در اوایل سلطنت خواستند مغلطه کنند و با آن که تورانی بودند، خود را ایرانی قلم دهند تا مردم این مملکت آن ها را اجنبی نخوانند و از خود بدانند. این بود که گفتند: « ما از نژاد سلاطین کیانیم»، این حرف به خرج ایرانی ها نرفت و سودی نبخشید، به آن ها نگرویدند و اظهار مخالصت و مخالطت ننمودند، به ظاهر با آن ها راهی می رفتند و در باطن، رغبت و میلی نداشتند». (194).

«یک مطلب دیگر هم پارث ها را بر آن می داشت که با یونانی ها مهربانی کنند و گرم گیرند و آن، این بود که خود را مثل آن ها اجنبی می دانستند؛ از بیم آن که ایرانی های حقیقی، به واسطه خارجی بودن ایشان بر آن بشورند، به استمالت یونانی ها می پرداختند که اگر غایله و مخمصه یی رخ نماید، کمک و رفیق داشته باشند و از عهده طغیان بر آیند». (ص 179 )

در مسکوکات سلاطین اشکانی

اعتمادالسلطنه بیش از 176 یکصدو هفتاد و شش سکه مورد بررسی قرار داده شده که به بعضی از آنها اشاره می کنیم.

«سکه ای در دست داریم که در یک روی آن، صورت شخصی است نشسته با لباس مشرق زمینی و کلاه فریژی، که کمانی در دست دارد و در حاشیه این سکه نقش شده است: " باسیلئس آرزاکوی "، یعنی آرشاک شاه » (ص 130)

« گویند بعضی از اشکانیان، لقب خدایی به خود دادند امادر مسکوکات آن ها این لقب دیده نشده بل که لقب « تئوپاتر» _ که به معنی « ابن الله» است _ دیده می شود؛ و اما آن ها هم که لقب خدایی قبول کرده‌اند، مقصودشان این نبوده که خالق عالم اند بلکه « تئوز» ، که برخی خدا ترجمه کرده اند، در لاتین به « دی ووس » ترجمه شده و دی ووس ، آن کسی است که به خواست خدا قوی شده باشد و نظیر همین لقب است « خداوندگار»، که سلاطین عثمانی دارند». ( ص 171)

« سکه دیگر، روی آن، سر پادشاهی است با تاج؛ پشت آن نیز سر پادشاهی است که ریش بلند دارد و کلاه خود تورانی بر سر گذاشته». ( ص 155)

« سکه دیگر، نیز روی آن، سر ارودس است با پیشانی بر آمده، و در طرف شقیقه راست، صورت ستاره یی رسم شده و عقب سر هم ستاره و هلال؛ پشت سکه، مثل سکه سابق است به علاوه صورت لنگری در سطح سکه». ( ص ۱۵۸)

« ژوستن مورخ لاتینی می گوید: اشکانیان، چه در اوقات بدویت و چه در زمان مدنیت و اوان دولت و سلطنت، مسلح به اسلحه اصلی و نسلی خود که اسکیثی و تورانی باشد، بودند و سوار و اسب در وقت جنگ، غرق در آهن و فولاد می شدند[...]». ( ص205)

«نجبا در دربار و دولت اشکانی، به چند رتبه و درجهاز یکدیگر متمایز بودند: بعد از پادشاه، بالاترین مناصب و مراتب، منصب «سورنا» بود که سپهسالاری باشد. خانواده سورنا از حیثیت مکنت و قدرت، یک درجه از پادشاه کم تر بود و سورناها علاوه بر سپهسالاری کل قشون اکانی، از خود هم تا ده هزار قشون در میدان جنگ حاضر می نمودند؛ و وقتی که سلاطین اشکانی می خواستند به تخت سلطنت جلوس نمایند، سورنا باید تاج سلطنت را به سر پادشاه گذارد». ( ص 191)

« ژوستن می‌نویسد: اشکانیان، اغلب اوقات زیر چادر و آلاچیق به سر می برده و متصل، ییلاق و قشلاق می کرده‌اند. زوجات متعدد می گرفته، اما نسبت به زنان خود، زیاده از حد، غیور بوده‌اند؛ اگر خلافی از آن ها دیده می شد، یعنی با اجنبی راهی به هم می‌رسانیدند، جانبین _ هر دو _ معدوم و نابود می شدند. کلیه زن‌های پارث، باید از مرد غیر رو بپوشند و در مجالس مردانه داخل نشوند». ( ص 237 )

« مورخ دیگر در عواید ملت پارث می گوید: وظیفه نسوان بود که مقیم خانه ها یا چادرها و آلاچیق ها باشند و با کمال عفت و عصمت راه روند، چه می دانستند زانی و زانیه _ حکماً _ مقتول می شوند و راه خلاص برای آن‌ها نیست. نیز زن ها _ کلیتاً هرگز با اجنبی تکلم نمی‌کردند، فقط طرف گفت و گوی آن‌ها شوهرها و برادران و پسران ایشان بودند و هر وقت، به ضرورت، از منزل بیرون می رفتند، رو بند به صورت می بستند و فرقی میان زن بیوه و شوهردار نبود؛ و همین که زن از شوهر ناراضی می شد، اگرچه شکایت او جزیی بود، طلاق می گرفت». ( ص 238)

بعضی بر این اند که اشکانیان، منکر بقای روح و نفس ناطقه نبوده و به همین جهت، اجساد اموات خود را دفن می نموده و بعضی لوازم زندگانی، در قبور آن ها می گذاشته [اند] که چون روح به بدن عود کند، در عالم آخرت یا زیر خاک از مایلزم حیات، محروم نباشند ». ( ص 242)

«آفتاب و ماه را نیز از معبود ها شمرده و هنگام طلوع خورشید به عبادت این جرم می پرداخته و قربانی ها در راه آن می کرده اند؛ و مجسمه ها[یی] برای جرم آفتاب می ساخته[اند] و به وجود بعضی خداها را که رب النوع های خانواده سلطنت می دانستند _ قایل بوده و این خداها را از جنس روحانیات یا وزرای اورمزد می پنداشتند. سلاطین اشکانی، در مواقع مخصوصه به این قسم خداها، قسم می خوردند؛ سایر اجزای خانواده سلطنت نیز _ به همین منوال _ سوگند یاد می کردند». ( ص 241)

«آقاتانجلوس می گوید: اشراف و ارکان اهل ایران، که از تعدی اشکانیان به ستوه آمده بودند، به اردشیر _ سلطان فارس _ ملتجی شدند. و او ، از نژاد ساسان بود و نسبش به کیان می رسید». ( ص289)

موسی خورنی و لازار و سایر مورخین ارمنی، تاریخ آقاتانجلوس را معتبر دانسته و اقوال مسطوره را تصدیق می نمایند و اصراری در اجنبی بودن اشکانیان دارند؛ و علت عمده انقراض آن را همین می دانند و می گویند: این که نویسنده های مشرق زمین، به نگارش تاریخ این سلسله و خانواده نپرداخته [اند] و از تمام سوانح اعمال و وقایع مهمه قرون سلطنت ایشان، به نوشتن چند سطر اکتفا نموده [اند] ، بلکه اغلب اسامی سلاطین اشکانی را از درج کلام ساقط کرده[اند]، جهت ، همان خارجه بودن آن هاست». ( ص 287)

« ایزی درشاراکسی » که یکی از مورخین است و بعضی او را یونانی و جمعی ایرانی دانسته اند، با اشکانیان معاصر بوده و تاریخی از این سلسله نوشته، اما آن کتاب مفقود شده و از میان رفته، قطعه قطعه یی از آن _ گاهی _ به دست می آید؛ این مورخ می گوید: «پادشاهان اشکانی، با سلیقه و ذوق بودند و به سبک سلاطین سلف _ یعنی کیان _ میل زیاد به ساختن عمارات و ابنیه و طرح باغات و بساتین داشته، و حدایق و بیوتاتی [را] که آباد می نمودند، از فرط آراستگی و صفاء بهشت می نامیدند. و دارای چندین شهر سلطنتی بودند که از جمله شهر « دارا » بود و پای تخت حقیقی آن ها محسوب می شد؛ و در حوالی همان بلد، مقبره یی از برای اجساد و اموات سلاطین داشتند»( ص 222)

« مورخ دیگر « آتنئوس » نام، گوید : مهرداد و اخلاف او، در فصل بهار در شهر ری اقامت می نمودند و از مهرداد به بعد، کم تر پادشاهی از پادشاهان اشکانی برای توقف به پای تخت اولیه این طایفه _ که دارا باشد و به پایتخت دوم _ یعنی دامغان رفته؛ هر پادشاه اشکانی که بدرود زندگانی و تخت و تاج می گفت، جسد و نعش او را یا به دارا می بردند، یا به دامغان». ( ص 392)

«مورخین و علمای علم انساب قبایل و امم، می گویند: این طایفه، شعبه‌ای بوده اند از شعب قوم اسکیث یا سیت، که در توران سکنی داشته‌اند؛ یعنی وطن و مسکن اصلی آن‌ها شمال آسیا است و از آن سرزمین، به طرف جنوب مهاجرت نمودند؛ مثل هیاطله و «قالموق» و «ایغور» و «اوزبک» و غیرها. و تراکمه حالیه را باید باقی مانده قبیله پارث دانست. و در آن وقت که کیخسرو ، پادشاه کیانی در اوج اقتدار بود، مملکت پارث، آن تمکین که باید، از این پادشاه نمی نمود؛ و حال به همین منوال می گذشت تا وقتی که سلطنت این طبقه به دست اسکند کبیر منقرض گشت. یعنی هرگز سلاطین کیان ایالت پارثیا را مثل سایر ایالات، محکوم و مطیع خود ندیدند.

«مورخی می نویسد: پارث های تورانی الاصل، اگرچه ایرانی نبودند، [...] با یونانی ها که سلطنت ایران را بر هم زده بودند، عداوت مخصوصی داشتند و کینه آن ها را می ورزیدند. و بی میلی پارث ها به ملل اجنبی، مشهور تمام دنیاست ». (ص 299)

مورخ دیگر می گوید: ساکاس و اسکیث و داهی و تورانی، همه اسم یک طایفه است؛ و آن قسمت از ایران، که مسکن طایفه ساکاس یا اسکیث یا داهی یا تورانی بوده، هرگز حالت انقیاد و اطاعت کامل به مرکز دولت نداشته، چه در عهد کیان و چه در اوان استیلای اسکندر کبیر بر آسیا. و این فاتح مقدونیه، با آن جلالت و جبروت، به همین راضی شد که از شوارع عام عبور کند و به طرف ترکستان رود، بدون این که پارث ها معترض او شوند؛ بل که جماعتی از اهل خبر را عقیده این است که اسکندر در مراجعت از هندوستان، از راه سخت و صعب کم آب و آذوقه بلوچستان، به خاک ایران ورود نمود، و متحمل آن همه حرمان و مرارت شد که از نزدیکی پارثیا و پارث ها گذر ننماید؛ و از تصرف ناحیه پارثیا به همین قناعت کرد که در قلعه های خط راه، که خود ساخته یا ابنیه قدیمه بود، مستحفظ بگذارد؛». ( ص299)

« هردوت می نویسد: از طوایفی که تمکین کیخسرو می نمودند، یکی نیز طایفه داهی بود. از این گفته و مسطورات دیگر این منصف و سایر مصنفین مستفاد می شود که طایفه « اسکیث» و « ماساژت» و «ژت» و « داس » یا « داز» و « داهی » و « پارتی » _ همه _ یک قوم بوده اند و جمله را یک طریقه و رسم و داب و دین و آیین و زبان بوده؛[...] و جهت اختلاف اسامی آن ها، این که هر وقت قبیله یی بر سایر قبایل مسلط می شد؛ آن وقت همه را به اسم خاص آن قبیله می نامیدند و چون درست ببینیم این طوایف، همان قبایل تورانی یا تورانیان مورخین مشرق زمین می باشند، و لفظ تورانیان برای آن ها، کلمه جامع وو مانعی است [...] از مائه چهارم و پنجم میلادی، طوایف مذکوره را به اسم هون و هیاطله و اسلاو و تاتار نام برده [اند] و طایفه « خزر نیز از همین قبایل بوده [...] ». ( ص 300)

« محققی می گوید: شک نیست که طایفه داهی، [...] و طایفه پارث یا اشکانی _ بدون تامل و تردید _ از این طایفه بوده [اند] ، علی الخصوص از آن قسمتی که در داخله خراسان حالیه، یورت داشتند و به اشکانیان کمک کرده آن ها را به سریر سلطنت جالس و نایل نمودند. و « سلاجقه »، که از طایفه « غور » به شمار آمده و ابتدا در ساحل رود دن و ولگا ساکن شده [ بودند] ، نیز داهی و از اقوام اشکانیان بوده اند که به سمت مشرق آمده در ترکستان و خراسان و بلاد دیگر ایران و آناطولی، سلطنت مستقله سلجوقی را تشکیل دادند». ( ص 302)

در مسکوکات سلاطین اشکانی سکه ای داریم که نشان هلال ماه و ستاره را دارد و هلال ماه و ستاره نیز نماد ترکان می باشد و امروزه در پرچم ترکمنستان و سایر ملل ترک منعکس شده است.

حد مملکت اشکانیان ، محدود بوده به خراسان؛ خوارزم و هرات و گرگان و جیحون و مرو؛ چنانچه هردوت و سایرین گفته اند. شهر های مرو ( که با نام ماژیانا هم آمده )، داهستان ( که دهیستان می باشد ) و دارا ( که بدون شک نوسای می باشد ) از شهر های تاریخی و باستانی ترکمنستان می باشند و در فهرست میراث جهانی یونسکو ثبت شده‌اند.

کلمه « تراکمه » ، « ترکمن » ، « ترکمان » و « سلاجقه » در کتاب آمده و از آنها به عنوان باقیمانده پارت چ‌ها یاد می‌شود.

منابع:

راهنمای زبان پارتی، دکتر حسن رضایی باغ بیدی، نشر ققنوس، تهران 1385 ص 15

تاریخ زبان فارسی، دکتر مهری باقری، نشر قطره، 1381 ص 82

زبان پهلوی، ادبیات و دستور آن، ژاله آموزگار، احمد تفضلی، نشر معین، تهران 1380، صص 12-13

آموزگار، تفضلی. زبان پهلوی:ادبیات و دستور آن. تهران. ناشر: معین. صفحه ۱۳-۱۴ سال ۱۳۸۰

راهنمای زبان پارتی پهلوی اشکانی دکتر حسن رضایی باغ بیدی، صفحه ۱۷-۱۸ نشر ققنوس ۱۳۸۵


[1] محمد حسن خان اعتماد السلطنه، دررالتیجان فی تاریخ بنی الاشکانیان، به کوشش نعمت احمدی، سه جلدی، تهران، ۱۳۰۸.