انقلاب مشروطيت و روشنفكران آذربايجان

انقلاب مشروطیت را باید حاصل بیداری ایرانیان از خواب قرون وسطائی دانست . این بیداری حاصل تلاش عده ای از نخبگان این ملت است و نمی توان صرفا به نسیمی از شمال یا غرب منسوب   داشت . بی تردید بنیاد روشنگری ها از چندین دهه پیشتر گذاشته شده بود و در بحبوحة انقلاب به ثمر   می نشست . آذربايجان نیز به دو دلیل خاص می توانست در رأس این بیداری و انقلاب قرار گیرد که یکی همان موقعیت جغرافیایی اوست که نسیم شمال و غرب زودتر بدو رسیده و دومی فرهیخته گانی است که از این سرزمین سربرافراشته­اند و این دو ، دست در دست هم شرایط اجتماعی- سیاسی و فرهنگی لازم برای بیداری و انقلاب را پدید آورده اند. با این توضیح مختصر می توان به روشنفکران آذربايجان در این مقطع تاریخی پرداخت .

ابتدا همچون دیگر کتابها می بایست از میرزا فتحعلی خان آخوندزاده شروع کرد که در حقیقت اولین کسی است که روی مسائل ملی و فرهنگی دست گذاشت و از ایران و ایرانی دم زد . او که آثار اصلی خود را به زبان مادری خویش ترکی نگاشته ، مقالاتی به فارسی نیز نوشته و نسبت به ایران سمپاتی نشان داده است.  او ، روشنفکری بود که با در هم شکستن سنتها ، جامعة خواب آلوده را تکان داد و به تکاپو واداشت . او برای بیداری مردم تلاش می کرد و صرفا برای همین امر هم فکر تغییر الفبا را پیش کشید هر چند که از این نظرگاه مورد لعن ونفرین نیز قرار گرفت . نخستین بار نمایشنامه های مشرق زمین را به زبان ترکی نوشت ، انتقاد را در ادبیات فارسی و ترکی بنا نهاد . او که زبان های روسی ، فرانسه ، عربی را خوب می دانست با الهام از ادبیات غرب ، آثار ادبی جانداری به ارمغان آورد و به دنبال خود دهها نویسنده و شاعر و منتقد را به عرضه ادبی کشاند و در حرکت های فرهنگی دهه های بعد مؤثر واقع شد . دهة نخست قرن بیستم در آذربايجان ، دهة ظهور روشنفکران بسیاری است که با انتشار روزنامه ، مجله و نگارش شعر و نمایش و مقاله ، حرکت گسترده ای را آغاز کردند و در چارچوب سنتها رخنه و نفوذ کردند . ملانصرالدین ، مکتبی ادبی- اجتماعی- سیاسی بود که در آسیای آن روز تحولی عظیم پدید آورد و سیطرة فرهنگی خود را از هند تا مصر گسترد و تحولات سیاسی- اجتماعی کشورهای منطقه مورد حلاجی های انتقادی خود قرار داد . دهها نویسنده و شاعر ، سیاستمدار ومنتقد ، نقاش و کاریکاتوریست اوضاع روزگار را سنجیده و به آگاهی مردم همت گماشتند . ظهور دهها نویسنده بزرگ همچون جلیل محمد قلیزاده ، علی اکبر صابر ، محمد رسول امین زاده ، نریمان نریمانف ، عبدالرحیم حقوردیف ، عبدالله شایق و دیگران با آثار گرانقدر خود مردم را به حرکت در آوردند . نریمانف و امین زاده در عرصه های سیاسی به بیداری مردم پرداختند و تا به دست آوردن قدرت سیاسی پیش رفتند . محمد قلیزاده و دیگران به تحلیل اوضاع پرداختند و صابر و امثال او به تشویق و تحریک مردم و تحلیل اوضاع و احوال نشستند و از هند تا مصر را به حرکت واداشتند . ستارخان ، باقرخان و دیگر قهرمانان آذربايجان از آنان نیرو گرفتند و به حمله علیه قلعه های استبداد روی آوردند . مسئلة ملی در این دوره و در میان این روشنفکران موضوع عمده ای بوده است اما با اندیشه های تابناک آنان مسئله تجزیه طلبی یا جدایی خواهی توفیر کامل داشت . آنان آزادی همه انسانها را از روسیه تا جنوب ایران ، از شرق هند تا غرب مصر را می خواستند و در هر کجای دنیا علیه استبداد و استثمار تبلیغ می کردند.

در این مقطع از تاریخ ، روشنفکری نداریم که علیه قومیت آذری باشد تا ناسیونالیست افراطی در حد تجزیه طلبی بوده باشد . همة روشنفکران آذربايجان برای سعادت انسانها،پیشرفت کشور و نابودی ظلم و ستم تلاش می کردند . در عرصة علم و دانش بزرگانی چون میرزا حسن رشدیه نخستین مدارس به سبک مدرن را پایه ریزی می کند و کتابهایی تحت عنوان «آنادیلی» می نگارد اما هرگز فکر جدایی آذربايجان از ایران به مخیله اش خطور نمی کند.[1] این افکار ساخته و پرداخته زمانی است که شووینیست ها عرصه را بر آزادی خواهان و حق طلبان تنگ می کنند .

نخستین روشنفکران آذربايجانی با انقلاب مشروطه به وجود آمدند ، این روشنفکران طیفی گسترده اند که در رأس آنان تجددگرایان و سنت شکنان قرار دارند و اندیشه های آنان الهام گرفته از اندیشه های سیاسی- اجتماعی غرب بود . اینان تعاریفی نو از دولت و ملت دارند و خواهان نقش مردم در اداره امور کشورند ، بنابراین خواهان ملتی هستند آگاه ، تصمیم­گیر و انقلابی . این اندیشه­ها نخست از قفقاز و استانبول به آذربايجان می رسید و روشنفکران ایرانی نیز از آنان الهام می گرفتند . اشعار و مقالات ملانصرالدین به زودی به فارسی ترجمه می شد يا تحت تأثیر نوشته های آن رقم می خورد ودر داخل ایران منتشر می گشت . از طریق ترجمه نیز مقداری آرای غرب وارد ایران می شد .

در مجموعۀ روشنفکران عصر مشروطه می توان از افزونی روشنفکرانی که قلم به دست گرفتند و از یک سو با استبداد و ارتجاع جنگیدند و از دیگر سو تخم آگاهی در جامعه و میان ملت پراکندند سخن راند که در نوع خود بی نظیر و شاید در میان کشورهای منطقه بی همتا باشد . در این دوره چندین نشریه پا به عرصه نهاد و در رقابت با یکدیگر در مبارزه علیه پلیدیها پیش رفتند و توانستند شور و هیجان در بیداری مردم بیافرینند .  مقالات ، داستانها ، فیله تونها و شاعراني چون غمگسار ، صابر ، علی نظمی ، محمد سعید اردوباری ، جعفر جبارلی ، عبدالله شایق ، عباس صحت و دیگران بی تردید در ارتقاء آگاهی و فرهنگ مردم مؤثر بوده اند . این دوره را اگر دورۀ تحول و تجدد آذربایجان بنامیم اشتباه نکرده ایم زیرا تعداد مطبوعات ، رونق تئاتر ، پیشرفت موسیقی ، پیدایش اندیشه های سیاسی مترقی ، همه و همه در این دوره پا گرفت و تأثیرش را تا دهه های بعد می توان مشاهده کرد .

به دنبال انقلاب مشروطه که بیداری و آگاهی روشنفکران را به همراه داشت تبریز همچنان در صف نخست حرکتهای فرهنگی- سیاسی ایران ایستاده است و این بار شیخ محمد خیابانی علم مبارزه در راه آزادی و رهایی مردم از یوغ جهل ، استبداد و خفقان را برافراشته است . او روشنفکرانی را دور خود گرد آورده است که در زمینۀ ادبیات و هنر، حرفهای تازه ای دارند و تجدد را در تمام شئونات زندگی مردم خواهانند . روزنامۀ تجدد که تحت مدیریت خیابانی بود تقی رفعت سردبیری آن را به عهده می گیرد و روند تجددگرایی ادبی را رهبری می کند ، او که جوانی بیش نبود (متولد 1268- تبریز) اما به دلیل تحصیلش در ترکیه و آشنایی با زبان فرانسه ، از جریانهای ادبی اروپا با خبر بود با دگماتیسم موجود در میان ادیبان ایرانی به مبارزه برخاست . او اساس ادبیات کلاسیک ایران را زیر سؤال برد و با بزرگان زمان به مبارزۀ قلمی پرداخت و در این میان ملک الشعرای بهار که از ادبیات بی روح کلاسیک ایران دفاع می کرد خود را آماج حملات بی امان جوان روشنفکر و نوجو یافت و در برابر استدلالها و منطق او خود را بی سلاح ماند . منظور رفعت خرد کردن ادیبان نبود بلکه می خواست از این طریق روح نوجویی را در ملت بدمد و او را آمادۀ زندگی و سیستم بهتر جامعه سازد . افسوس که با شکست زود هنگام شیخ محمد ، او نیز جان خود را فدا کرد و در 31 سالگی مجبور به خودکشی گشت .

تقی رفعت با اشعار نوین خود ، زندگی بهتر و متجددی را بشارت می داد و به زبان ترکی نیز اهمیت داده و اشعاری سرود . شعرهای او علاوه بر ایران ، در ترکیه نیز چاپ می شد و دست به دست می گشت . البته مضمون اشعارش عامیانه نبود و به درد عوام نیز نمی خورد بلکه لبریز از اندیشه و تفکر بوده و می توانست روح خستۀ روشنفکران را تسکین بخشد . تقی رفعت در این میدان تنها نبود بلکه از همزبانان خود ، روشنفکرانی چون سعید سلماسی را دور خود گرد آورده بود . سعید سلماسی نیز جزو آن دسته از روشنفکران آذربایجان بود که شعر مدرن ترکی را بر شعر کلاسیک ترجیح داده و خود با مضامین نوینی در فرمهای تازه تر شعر می آفرید .

به دنبال تجدد تقی رفعت ، سعید سلماسی و دوستانشان ، ظهور شاعر ملی آذربایجان ـ معجز شبستری امری اجتناب ناپذیر بود . او شعر را تماماً در خدمت آگاهی مردم ـ تودۀ مردم به کار گرفت و با زبان طنز و شوخی مردم را به خود آورد . زبان او زبان عامۀ مردم است اما مضامین شعرش تمامی جوانب زندگی اجتماعی- سیاسی مردم را دربر می گیرد . او با ساده ترین زبان ممکن در بیداری و آگاه مردم    می کوشد . دروغ و ریا ، جهل و نادانی را با زبان طنز و شیرین به سخره می گیرد . او اندیشه های مدرنی دارد زیرا 16 سال از دوران جوانی را در استانبول گذرانده (متولد 1250) و تجربیات فراوانی از مبارزه­ی سیاسی- اجتماعی و ادبی فرا گرفته است و 32 ساله به ایران بازگشته تمامی تجربیات آموخته اش را به خدمت می گیرد و با زبان عامیانه ترین مردم روستاها ، اما اندیشه ای غنی و اطلاعاتی عالی به نگارش شعر روی می آورد . او جهل و خرافات را به بهترین شکل افشا می کند . او برای اینکه زنان را از جهل برهاند اشعارش را خطاب به همسر خود تکذبان می سراید و از اینکه تکذبان خواندن و نوشتن نمی داند کلاهش پس معرکه است و چون آلتی به دست فرصت طلبان مورد سوء استفاده قرار می گیرد . او با خطاب به مادرو خواهر خود ، زنان جامعه را از جهل و ناآگاهی آگاه می سازد . او نخستین کسی است که مدرسۀ دخترانه در شبستر ـ روستای 30 کیلومتری تبریز بنا نهاد . معجز خرافات را به علمی ترین صورت خود افشا کرد چرا که به اسلام و قرآن کاملاً آشناست و سوء استفاده کنندگان از ناآگاهي­های مردم را بی آبرو    می سازد . معجز نه تنها در زمینه های اجتماعی ، بلکه در ساحت سیاست نیز استثمارگران را افشا می کند و جالب آنکه در اوج خفقان رضاشاهی ، او فریاد جمهوریت را سر داده و مردم را به آگاهی از مزایای جمهوریت فرا می خواهد . معجز از معدود روشنفکرانی است که در میان مرد م زیسته و با زبان آنان سخن گفته و خود را همچون همان مردم شناسانده است . تواضع و فروتنی بیش از انتظار او باعث جلب تودۀ مردم بدو شده اما نظام استبدادی با شناخت این شاعر و عالم بزرگ ، عرصه را بر وی تنگ ساخته و به خراسان- شاهرود- تبعید کرد و در نهایت به سال 1313 جان به جان آفرین تسلیم کرد.[2]

معجز آثارش را به زبان ترکی سرود در حالیکه به تمامی زوایای ادبیات فارسی و عربی وقوف کامل داشت اما در میان مردمي زندگی می کرد که زبانشان ترکی بود و اگر به فارسی می سرود هیچ خریداری نداشت و اندیشه هایش صرفاً به درد خود و کتابخانه ها می خورد در حالیکه امروز هم بعد از گذشت 100 سال ، اندیشه هایش همچنان تازه و نوست و دهان مردم را چون نقل و نبات همواره شیرین    می سازد.[3]

انقلاب مشروطه حاصل تلاش و جان فشاني تودة مردم با رهبريت بزرگاني چون ستارخان ، باقرخان ، حسين خان باغبان و با الهام از انديشه هاي مترقي انديشمندان و روشنفكران دوران و با همت سازمان دهندگاني چون تئوري سازان ، سازماندهان و مبارزان ، انقلاب مشروطه به ثمر نمي نشست و ما مي بايست به قدر ارزش هر يك بدان ارج نهيم و بدان بپردازيم . اما در اينجا بيشتر اشاره اي به انديشمندان و روشنفكران باقرخان و حسين خان باغبان ، اين انقلاب تاب مقاومت در برابر قشون استبداد نداشت و به پيروزي نمي رسيد. ستارخان در سنگر مبارزه و مقاومت چنان شجاعت و رشادت از خود نشان داد كه از طرف مردم لايق لقب ستارخان سردار ملي گرديد و تنديس او امروز برپاست و مهمتر از آن ياد قهرماني هايش با اشعار و ترانه ها و افسانه هاي ساختة مردم در لهاست . صداقت ، عملكرد و گفتار صادقانه­انش همواره در دل مبارزان محبت و عشق به مردم را به جوش آورده و با همين عملش جاودانه گشته است چرا كه مردم از او چهره­اي افسانه اي يا بهتر بگوئيم حماسه ساخته اند .

باقرخان همرزم و همسنگر ستارخان ، همچون رفيق صديقش در عشق به مردم و پايداري و رشادت زبانزد مردم بود و داستانهاي زندگي­اش به حماسه تبديل شد . حسين خان باغبان چنان هنرها از خود بروز داد كه بزرگواري چون پروفسور دكتر زهتابي بهترين خلاقيت خود را وقف سرودن رشادتهاي او در منظومه «باغبان ائل اوغلو» كرد . در كنار اين قهرمانان سازماندهندگاني چون علي مسيو ، حيدرخان عم اوغلو و ديگران قرار دارند .

حیدرخان عم اوغلو یکی از چهره های تابناک علم و سیاست آذربایجان است که با شخصیت انساندوستی و انقلابی اش در تاریخ روشنفکری نامی جاودانه دارد. او اعجوبه ای بود که خصیصه های ملی و حقیقت جویی را در خود انباشته داشت و شجاعت و تهور، بی باکی ، قاطعیت و سرعت عملی که داشت او را یک فرد استثنایی معرفی می نماید. احمد کسروی که در انقلاب مشروطیت موثق ترین کتاب را نوشته و شخصیت های انقلابی را به درستی می شناخته است می نویسد:

«اگر بخواهیم به سنجشی میان قهرمانان مشروطه بپردازیم و برای هر یکی جایگاهی نشان دهیم باید ستارخان را یکم و حیدرخان عم اوغلو را دوم شمرده و سپس دیگران را بیاوریم. این مرد در دلیری و جنگ آزمودگی به ستارخان نزدیک و در بازچشمی و بلند اندیشی یگانه بود»[4].

«آنچه در زندگی حیدرخان بسیار چشمگیر است افکار انترناسیونالیستی وی بود. او خود را همواره مدافع مظلومان جهان قرار می داد و از اینکه این مظلوم وابسته به چه قوم و نژادی است و یا از سوی چه کسی و چه حکومتی ظلم می بیند برای وی اهمیتی نداشت. خواست واقعی او آزادی تمام انسانهای دربند بود».[5]

حیدرخان در سال 1291 قمری (1259 شمسی) در شهر سلماس به دنیا آمد. خانوادۀ وی از افشاری­های اورمیه بودند و پدرش میرزا علی اکبر محبوب مردم بود که همه «عمو» صدایش می کردند و به همین جهت حیدر ، فرزند او را «عم اوغلی» نامیدند. پدر حیدر به کار تجارت می پرداخت و به این ترتیب او از تبریز و اورمیه به شهرهای قفقاز و آناتولی کالا می برد و از این طریق با اوضاع کشورهای منطقه آشنا بود. او ، فرزندش حیدر را از 11 سالگی به این سفرها برد و چشم و گوشش باز شد و در مدرسۀ صنعتی برق مشغول تحصیل شد. وی از نخستین مهندسین صنعت برق بود و چنان شهرتی در صنعت پیدا کرد که مظفرالدین شاه او را به تهران دعوت کرد. حیدرخان کارخانۀ برق مشهد را راه اندازی کرد، در تهران نیروگاه برق راه انداخت، در کارخانجات باکو به عنوان مهندس زبده ای مشغول کار شد و در کنار کارهای ارزنده ای که در عرصۀ صنعت به انجام رساند به عنوان روشنفکری متعهد و انقلابی در پیشبرد انقلاب در کشورهای مختلف ایفای نقش کرد. او به زبانهای ترکی ،  فارسی ، عربی ، فرانسه ، لاتین و روسی تسلط کامل داشت و با ادبیات انقلابی این زبانها آشنایی یافته و از هر یک اندوخته ای به دست آورد. او هنوز جوان بود که با بسیاری از روشنفکران و انقلابیون قفقاز ، آناتولی ، روس و فرانسه در ارتباط بود و با آنان به بحث و بررسی می پرداخت.

حیدرخان پیشنهاد مظفرالدین شاه را به خاطر سرعت دادن به انقلاب مشروطه در ایران پذیرفت و 11 ماه در مشهد مشغول به کار شد و در همانجا افکار عمومی را چنان روشن ساخت که حاکم مستبد خراسان را از کار برکنار کرد. در تهران هم کارخانۀ برق امین الضرب با مشروطه خواهان رابطه برقرار کرد و به کمیتۀ «بین الطلوعین» پیوست که برنامۀ ترور اتابک ریخته شد. حیدرخان معتقد بود که نیروی روشنفکری با برنامه های ضربه زدن می تواند نیروی خفتۀ مردم را بیدار کرده و به میدان عمل بکشاند. اتابک که باعث خونریزیهای عدیده­ای در خوی شده بود مورد هدف قرار گرفت و در دل مرتجعین رعب و وحشتی باور نکردنی به وجود آورد. حتی پرتاب نارنجک به کالسکۀ محمدعلی شاه در 25 محرم 1326 نیز لرزه بر ارکان حکومت انداخت . اما حیدرخان در این رابطه دستگیر شد. حیدرخان لحظه ای آرام نداشت و در زمان مقاومت 11 ماهۀ مردم تبریز، به تهیۀ اسلحه و مهمات برای آنان پرداخت. او از کمیتۀ اجتماعیون- عامیون قفقاز کمک می گرفت.

حیدرخان در هر جایی که استبداد و ارتجاع وجود داشت حضور می یافت و ضربه بر اندامش وارد      می کرد. شجاع نظام که راه جلفا را بسته بود با دریافت سوغاتی از طرف حیدرخان که بمبی بیش نبود کشته شد و نیروی ارتجاع در هم شکست. او در میان مردم تبریز، خوی، جلفا، مرند از محبوبیت زیادی برخوردار بود بطوریکه مردم در مشکلات آرزوی حضور او را می کردند و ترانه های عامیانه در مورد حیدرخان می خواندند. او را سمبل آزادی و رهایی بخش مردم از دست مستبدان و مرتجعان می شناختند. او به عنوان مغز متفکر و نیروی فعال انقلاب در هر شهر و دیاری حضور می یافت و در جبهه های مختلف آذربایجان ، گیلان و تهران حضور داشت. اگر حرکتی در آذربایجان پدید می آید حیدرخان در آنجاست، روزی دیگر شاهد حرکتی انقلابی در گیلان هستیم و حیدرخان دوش به دوش قهرمانان آن دیار در تقابل با دشمن ایستاده است و وقتی انقلابیون دست به عملیات انقلابی در تهران می زنند حیدرخان را در کنار خود می یابند.

حیدرخان شناخت علمی از دسیسه ها و ترفندهای استبداد داشت و حمایت نیروهای استعمارگر روس و انگلیس را نیز شاهد بود. بر همین اساس به فکر تأسیس حزب سیاسی بود تا بتواند روشنفکران را دور هم گرد آورد و در همین رابطه بود که در تأسیس حزب سوسیال دموکرات پیشقدم شد و در تهران حزب اجتماعیون- عامیون را پدید آورد و در تشکیل «مرکز غیبی» تبریز فعال شد.

می دانیم که ستارخان و باقرخان را به تهران کشاندند تا در ظاهر از آنان تقدیر نمایند اما در باطن می خواستند تا کانون انقلاب را خاموش سازند و حیدرخان با آگاهی از ترفند دشمن، آنچه در توان داشت به کار گرفت تا از وقوع فاجعه جلوگیری کند. در باغ اتابک ، مجاهدان و در رأس آنان ستارخان و باقرخان خلع سلاح شدند و حیدرخان نیز بعد از این فاجعه تبعید شد و یپرم خان ارمنی این توطئۀ استعمار و استبداد را بخوبی به مرحلۀ اجرا درآورد.

آوازۀ حیدرخان از مرزهای ایران فراتر رفته بود و همۀ خلقهای شرق چشم به حرکت او دوخته بودند بطوریکه از طرف انقلابیون روس از جمله لنین، حیدرخان به عنوان نمایندۀ انقلابیون در کنگرۀ شرق شرکت می کند. او مدتی بعد به گیلان می رود و حزب عدالت رشت را که در حال فروپاشی بود سامان می دهد. هنگام ورود حیدرخان به گیلان ، نهضت جنگل به دو جناح راست  و چپ- میرزا کوچک خان از یک طرف و احسان الله خان و خالو قربان از طرف دیگر تقسیم شده بود.

این دو جناح خواست مشترکی داشتند اما تفرقه بینشان باعث تضعیف جنبش  شده بود. حیدرخان می خواست با مذاکره بتواند این دو جناح را بهم نزدیک ساخته و به صورت متحد علیه حکومت مرکز به حرکت درآورد. میرزا کوچک خان اعلام استقلال کرده بود و نیروهای احسان الله خان دست به قیام زده بودند. حیدرخان با ورود خود ، امیدی تازه در دل انقلابیون و مجاهدان به وجود آورد. اما مذاکرات سه جانبه  (حیدرخان ، کوچک خان و احسان­الله خان) به درازا کشید. حیدرخان تلاش بر این داشت تا انقلابیون و  جنگلی­ها را به یک ائتلاف واقعی بکشاند و از پریشانی و سوء ظن آنان بکاهد اما واقعۀ «ملاسرا» فاتحۀ این جنبش را خواند.

فاجعۀ ملاسرا بر این اساس بود که به کوچک خان از یک منبع غیر موثق خبر رسیده بود که توطئه ای در کار است که او را از پای درآورند ولی متأسفانه میرزا کوچک شم سیاسی قوی و افکار باز نداشت بنابراین نسبت به حیدر عم اوغلو احساس ترس و بدبینی را بروز داد و دستور محرمانه ای برای دستگیری حیدرخان صادر کرد. حیدرخان با وجود آگاهی از این دستور میرزا کوچک خان ، تلاش خود را برای همبستگی انقلابیون و جنگلی ها به کار برد تا نهضت از شکست رها گردد. روز 29 محرم 1340 طبق قرار قبلی ، همه در محل کمیتۀ ملاسرا جمع می شدند تا دربارۀ مسائل روز بحث  و تبادل نظر بکنند. ملاسرا که در 8 کیلومتری رشت قرار دارد محل ملاقات سه جانبه بود.  در ساعت مقرر، حیدر عم اوغلو به ملاسرا رسید ، پس از او خالو قربان و دوستان دیگر رسیدند. میرزا کوچک خان برخلاف همیشگی تأخیر کرد و در این میان ناگهان شلیک تیر و مسلسل بر روی بنای کمیته آغاز شد. ساختمان کمیته آتش گرفت و دهها نفر در خاک و خون غلتیدند چرا که هیچ کس انتظار چنین حمله ای را نداشتند. خالو قربان به جنگل پناه برد و از خود دفاع کرد و بعد از سه روز در رشت ظاهر شد. حیدرخان نیز با چالاکی از مهلکه بیرون آمد اما دستگیر شد. عمو اوغلو را با دستان بسته به کسما آوردند. میرزا کوچک خان سفارش کرده بود که حیدرخان باید زنده باشد و محاکمه گردد. طرفداران عمو اوغلو نیز به مقر فرماندهی حمله کرده و جنگ معروف 17 روزۀ رشت به وقوع می پیوندد. جنگلی ها تاب مقاومت نیاورده و از هم می پاشند اما زندانبان عمواوغلو ، حیدرخان را به شهادت می رساند.

تاریخ نگاران از شجاعت و دلاوری و جوانمردی حیدرخان بعد از این فاجعه نیز سخن ها گفته اند[6] و از وفاداری حیدرخان به اصول انقلابی و اعتبار بین المللی آن قهرمان معروف روایتها می نویسند. برخی دیگر نیز از اعدام حیدرخان و پنج تن از همراهان او به دستور مستقیم میرزا کوچک خان نیز اشاره کرده اند. جالب آنکه بعد از شهادت حیدر عم اوغلو ، دیگر نهضت جنگل یارای مقاومت در برابر حکومت مستبد و امپریالیسم را نداشته است بطوریکه رضاخان میرپنج 17 روز بعد از شهادت حیدرخان وارد رشت شد و جالب تر آنکه جناح دیگر جنگل- خالو قربان بیش از 30 کیلومتر به پیشواز رضاخان رفته بود.[7] احسان­الله­خان و یارانش نیز به روسیه گریختند. میرزا کوچک خان با سردار سپه  وارد مذاکره شد در حالیکه نیروهای دولتی برای نابودی کامل نهضت جنگل پیش می راندند. رضاخان مذاکره را قطع و دست به یورش می زند. میرزا که در محاصرۀ قزاقهای دولتی گرفتار آمده بود به طرف ماسال عقب نشینی می کند و قصد حرکت به سوی خلخال را داشته است که دچار برف و بوران شد و به حال و روز      اسف­باری دچار می گردد و به دست یکی از تعقیب کنندگانش سر از تنش جدا گشته و به عنوان تحفه به حضور رضاخان فرستاده می شود. این واقعه کمتر از دو ماه بعد از واقعۀ ملاسرا بود.

حیدرخان در تاریخ اندیشه و فکر و آزادی و نهضت های رهایی بخش ایران و خاورمیانه چهره ای ماندگار به حساب می آید. علی امیرخیزی او را سیمرغ انقلاب نامید، فریدون آدمیت روح انقلابی او را ستود و بر ایمان و مدیریت فکورانه و نفوذ  کلامش آفرین گفت، عبدالحسین نوایی اهداف مقدس و اندیشه های پاک و انقلابی اش بی نظیر دانست و احمد کسروی بلنداندیشی وی را یگانه نامید.

 

علی مسیو از روشن­اندیشان بارز آذربایجان در جریان انقلاب مشروطیت بود که با تدبیرهای روشنفكرانه اش ، سربلندی آذربایجان را به ارمغان آورده است . وی با جان بازی های خود نام پرافتخار خود را در صف نخست مجاهدان مشروطه ثبت کرده است . علی مسیو مردی روشنفکر و مدبر بودو توانست با ایجاد مرکز غیبی تبریز ، مدیریت سیاسی انقلاب مشروطیت در آذربایجان را به دست گرفته و استبداد را به وحشت بیندازد و مردم را برای مقابله با استبداد آماده سازد.[8]

مورخان و تحلیل گران انقلاب مشروطه در ایران و دلیل رهبری آن از طرف آذربایجان ، بر این امر اذعان می دارند که تبریز با تشکیلاتی منظم و با سازمان دادن سیستماتیک مبارزه توانستند کمر استبداد را بشکنند . در  زمانی که مذاهب و گروههای مختلفی در بین مردم مایة جدایی و تفرق آنان شده بود سازماندهنده ای همچون علی مسیو باعث شده تا همة این مردم در یک صف واحد بتوانند مقاومت 11 ماهه ای را در برابر استبداد سامان دهند.[9]

علی مسیو فرزند بازرگانی از تبریز بود که دارای فکری روشن و باز بودو همواره در حال گردش و سفر برای تجارت بوده است . علی مسیو در چنین خانواده ای تربیت یافت . جهاندیده شد بطوریکه زبان فرانسه را به خوبی می دانست و به دلیل اقامت طولانی در استانبول و از طریق زبان ترکی با ادبیات و سیاست اروپا نیز آشنا شده بود . وی نخستین کارخانة چینی را در تبریز بنا نهاد . در مسافرتهایی که به اقصی نقاط جهان بویژه آذربایجان و ترکیه انجام می داد با روشنفکران و سیاستمداران مطرح روز ملاقات        می کرد از جمله بارها با نریمان نریمانف ملاقات کرد و از طریق آشنایی با چنین روشنفکرانی بود که به فکر تأسیس فرقة اجتماعیون- عامیون افتاد و نام مرکز غیبی تبریز بر آن نهاد.[10]

علی مسیو از طریق همفکری با مبارزان قفقاز و ترکیه و مطالعة تجربیات اروپائیان بود که توانست نقش روشنفکری بیدار و آگاه را در انقلاب مشروطة ایران بازی کند .

 

ثقه الاسلام عالم روحانی و یکی از مبارزان راه مشروطه است[11] که کتب فراوانی به رشتۀ تحریر کشیده است. آثار او آنچنانکه باید و شاید چاپ و منتشر نشده است در حالیکه تعداد آثارش بالغ بر 20 جلد می باشد که مهمترین آنها عبارتند از:[12]

1) دیوان شعر که هر چند اشعارش به صورت پراکنده چاپ شده اما مجموعۀ آن منتشر نشده است.

2) مرآت المکتبیت اسماء المکتب که هفت جلد و شاهکار او به حساب می آید.

3) «اگر ملت» یا «اگر ما آذربایجانیان غفلت کنیم».

4) «مشروطه یا مشروعه»

5) رساله سیاست

6) علم الرجال

7) تاریخ اماکن شریفه و رجال برجسته ـ این کتاب در مورد برخی آثار باستانی تبریز از جمله بقعۀ سید حمزه، مسجد ائینال ـ زینال، صاحب الامر و غیره است و بخش دوم نیز آشنایی با شخصیتهای برجستۀ تبریزی است. البته در این کتاب اطلاعات جامعی در مورد زلزله های تاریخی تبریز نیز ارائه شده است.

8) «کتاب تحصیل زیج هندی» که کتابی در زمینۀ نجوم می باشد.

9) «لال­لار کیتابی» که در سال 1326 هـ .ق چاپ شده و به گفتۀ ایشان مانیفیست سیاسی ایشان است.

10) تلگرافلار مجموعه سی- که مجموعۀ تلگرافهایی است که در انقلاب مشروطه از باسمنج تبریز به تهران ارسال شده است.

11) ایضاح الاخبار و چندین اثر دیگر.

 

سهيل تبريزي نيز یکی از آزادیخواهان مشروطه بود که دارای فکر روشن بوده و لحظه ای از مبارزه در راه آزادی وطن و ملتش غفلت نورزیده و نهایت در عاشورای معروف همراه شهید ثقة الاسلام به دار آویخته شد.[13] او شاعری خوش زبان و خوش ذوق بود که اشعار او ورد زبان مردم بوده است. وی مجموعه ای از اشعار شاعران کلاسیک فارس و آذربایجانی گرد آورده و به همت بلند خویش در سال 1321 قمری در تبریز به چاپ رساند.



[1] ) م . كريمي ، ميرزاحسن رشديه و آثارش ، اميد زنجان ، 1375 .

[2] ) معجز ، ميرزاعلي ، كليات تركي ، بي جا ، بدون تاريخ .

[3] ) معجز شبستري ، ميرزا علي ، ديوان تركي ، تبريز ، بدون تاريخ .

[4] ) احمد کسروی ، تاریخ هجده سالۀ آذربایجان،

[5] ) زهره وفایی ، حیدرخان عم اوغلو ، تبریز ، 1381 ، ص 21.

[6] ) صمد بهرنگي ، مجموعه مقالات ، تبريز ، 1348 ، ص 52 .

[7] ) بهنام كريمي ، آسيب شناسي نهضت جنگل ، تهران ، 1382 .

[8] ) عبدالحسين ناهيدي آذر ، شيخ محمد خياباني ، ص 39 .

[9] ) همان ، ص 91 .

[10] ) ناظم الاسلام كرماني ، تاريخ بيداري ايرانيان ، به كوشش علي اكبر سعيدي سيرجاني ، تهران ، 1349 ، جلد 2 ، ص 72 .

[11] ) احمد كسروي ، تاريخ مشروطه ، ص 532 .

[12] ) عيدالحسين ناهيدي آذر ، همان .

[13] ) همان ، ص 123 .