Image result for ‫زبان ترکی در بوته زبانشناسی تطبیقی‬‎

   امروزه زبانها از نظر ساختار به انواع و اقسامی تقسیم می­شوند. این تقسیم بندی بیشتر بر اساس ساختار زبانها صورت گرفته است. علم زبان شناسی با وجود تاریخ حدود یکصد ساله­اش، در طول قرنهای متمادی مورد توجه دانشمندان بوده است، اما بصورت علمی مستقل با موضوعات اساسی­اش تنها در قرن بیستم پایه­ گذاری گردید؛ با این حال می­دانیم که از دوران پیش از میلاد، اندیشمندانی به بررسی و شناخت زبانها دست یازیده ­ا­ند. از جمله­ی این دانشمندان باید از پانینی دانشمند هندی نام برد که 500 سال پیش از میلاد، به بررسی زبان سانسکریت همت گماشت و این زبان را از چند نظر به تجزیه و تحلیل نشست. در دنیای عرب، سیبویه با نگارش "الکتاب فی النحو" به بررسی زبانهای سامی – عربی و عبری پرداخت. تا اینکه فردیناندو سوسور، هرچند که کار او زبان شناسی نبود اما ضرورت بررسی دقیق زبان را لازم دانست و به این امر مبادرت ورزید و نتایج ارزشمندی از مطالعات خویش عرضه داشت. بد نیست نگاهی به تاریخچه­ی فعالیت­های زبانشناسانه­ی برخی از عالمان بیندازیم:

1583 – توماس استیونس شباهت زبان سانسکریت را با زبان­های اروپائی کشف کرد. کتاب او در سال 1957 چاپ شد.

1586 – فیلیپو ساستی شباهت­های زبان سانسکریت و ایتالیایی را یافت. اثر او نیز در سال 1855 چاپ شد.

1767 – کوردو گزارشی شخصی به انستیتو فرانسه مبنی بر شباهت­های واژگانی و ساختواژی میان سانسکریت و لاتینی ارسال کرد؛ اما چهل سال بعد منتشر شد.

1786 – سر ویلیام جونز اولین کسی بود که شباهت­های زبان سانسکریت با زبان­های لاتینی، یونانی، گوتیک، سلتی و فارسی را صورت بندی کرد و پیش نهاد.

   برادران شلگل (آگوست ویلهلم فون و کارل ویلهلم) به مطالعات هندی و ایرانی علاقه داشتند. آنها اولین مطالعات رده شناسی را پیش نهادند. رده شناسی آنها بر ضوابط ساختواژی استوار بود. زبانها سه گونه اند:

1)    زبانهای گسسته (هجایی) (Isolating Languages)           

 

2)   زبان­های پیوندی  (Agglutinative Languages) 

 

3)    زبان­های تصریفی      (Inflectional Languages)

در تداوم چنین مطالعاتی زبان شناسی تاریخی Linguistics Historical  مطرح شد و راه را برای زبانشناسی تطبیقی باز کرد.

   زبان­های تک هجایی زبانهایی هستند که کلمات در آن زبانها صرف نمی­شوند و پیشوند و پسوندی نمی­گیرند. گرامر آنها منحصر به نحو و ترکیب و ترتیب کلمات است که معنی کلمات را تغییر می­دهد. زبانهای چینی، ژاپنی جزو زبانهای هجائی بشمار می­آیند.

   زبانهای پیوندی زبانهایی هستند که تنها پسوند دارند و میانوند و پیشوند در این زبانها موجود نیست. مهمترین ماهیت این زبانها ، ریشه­ی ثابت این زبانهاست. زبان ترکی در این طبقه­بندی قرار دارد. وقتی علامت مصدر را از مصدر فعل برمی­داریم آنچه باقی می­ماند ریشه­ی کلمه است مانند: گلمک که "مک" علامت مصدری است و "گل" ریشه­ی فعل می­باشد. یا آلماق که "ماق" علامت مصدری است و "آل" ریشه­ی فعل بشمار می­آید. باید توجه داشت که در اینگونه زبانها ریشه­ی فعل همواره ثابت است مثلا همین گلمک به ترتیب در سه زمان گذشته، حال و آینده چنین صر ف می شود: گلدیم، گلیرم، گله­جه­یم. و اسم­های: گلیش، گلیر و. . . توجه بفرمائید که ریشه­ی "گل" در همه­ی این زمانها و اسمها ثابت و مخصوصا در ابتدای کلمه یا صرف فعل قرار می­گیرد.

   همینطور است فعل آلماق: آلدیم، آلیرام، آلاجاقام؛ که آل به عنوان ریشه در همه­ی زمانها ثابت بوده و در ابتدای صرف افعال قرار می گیرد.

   زبان­های ترکیبی اصولا دارای هر سه پیشوند، میانوند و پسشوند هستند، اما ریشه افعال ثابت نمی­ماند. مثلا در فارسی مصدر دیدن را در نظر بگیرید. زمان مضارع آن می­شود می­بینم. که هیچ حرفی در آن با حروف موجود در مصدر یکی نیست. همینگونه است افعالی چون می­جهم از مقدر جستن / می­سوزم از مصدر سوختن / می­روم از مصدر رفتن. هیچ قانونی وجود ندارد که چرا در جستن، حرف "س" به "ه" تبدیل شده، در سوختن چرا "خ" به "ز" تبدیل شده و در رفتن چگونه "ف" به "و" تبدیل گشته است. تمامی زبانهای ترکیبی چنین وضعی ندارد مثلا در انگلیسی go در گذشته به went تبدیل شده است و الی آخر. وضع دیگر زبانهای ترکیبی نیز چنین است و به عبارت دیگر بی­قاعدگی اصل است.

   زبان‌شناسی همگانی را بررسی و توصیف علمی زبان گفته‌اند و آن را، در شمار علوم تجربی جای داده‌اند كه موضوع آن پدیده‌ای انسانی- اجتماعی است. این علم در آغاز قرن بیستم بنیاد نهاده شده و از آن زمان تاكنون پیوسته در حال رشد و گسترش بوده است.
خاستگاه این علم نوبنیاد زبان‌شناسی تاریخی- تطبیقی است كه در قرن نوزدهم در اروپا رونق بسیار یافت و در آن زمان فیلولوژی نامیده می‌شد. پژوهش­های فیلولوژیایی توانست در ظرف مدتی كوتاه بینش مردم اروپا را در زمینه‌ی زبان به راستی از بُن زیر و رو كند. بینش اروپایی در قرن هجدهم، همان بینش دیرپای ارسطویی بود كه به دست اخلاف ارسطو در یونان از جمله زنون رواقی Zeno, the Stoic و دیونوسیوس تراخیایی Dionysius Thrax و در روم باستان از جمله مارکوس ترنتیوس وارو Marcus Terentius Varro، دوناتوس Donatus و پریسكانوس Priscian تكمیل شده و همچون مبنای نظری برای پژوهشهای زبانی قبول عام یافته بود.

    در چارچوب بینش ارسطویی، تنها دو زبان یونانی و لاتین شایسته‌ی بررسی و شناخت قملداد می‌شدند. بقیه­ی زبانها از آنِ بربرها یا اقوام وحشی پنداشته می‌شدند كه سزاوار هیچ‌گونه توجهی نبودند. همین بینش بسته، و تا حدی خودبینانه، سبب شد كه اروپا قرنهای متمادی از حقایق پدیده‌ی زبان و از شگفتیهای پیوند زبانها با همدیگر بی‌بهره بماند. تا اینكه دوران برخورد فرهنگها و اوج داد و ستدهای علمی و تمدنی فرارسید و بینش ارسطویی نیز، همراه با بسیاری از چیزهای دیگر، جای خود را به بینشی نو داد.

    در دهه‌ی هشتاد قرن هجدهم، اگر دقیقتر بگوئیم در روز دوم فوریه از سال 1786، نخستین ضربه‌ی كاری بر پیكره‌ی بینش ارسطویی وارد آمد. این ضربه را ویلیام جونز - خاورشناس انگلیسی، بر آن بینش زد. در آن روز جونز خطابه‌ی تاریخی خود را در باب زبان سانسكریت و پیوند آن با دو زبان یونانی و لاتین را مطرح کرد. در این خطابه جونز زبان سانسكریت را کامل‌تر از یونانی، استوارتر از لاتین و ظریفتر از هر دو توصیف كرد؛ و افزود كه میان آن سه زبان همانندیها و پیوندهایی چنان نظام‌یافته به چشم می‌خورد كه به هیچ‌روی نمی‌توان آن همه را زاده‌ی بخت و اتفاق انگاشت. با تكیه بر همین همانندیها و پیوندها بود كه جونز مطرح كرد كه این سه زبان ‌باید از زبانی كهن‌تر برخاسته باشند.  

   نظریه­ی جونز، از سویی به افسانه‌ی برتری زبانهای یونانی و لاتین پایان داد و آنها را تا پایگاه شاخه‌های نورسته‌ی زبان كهن‌تری پائین كشید. از سوی دیگر، توجه صاحب‌نظران را به ضرورت سعی در حل معمای زبانها و بازگشودن راز پیوند آنها با همدیگر معطوف داشت.

   راهی كه جونز در پایان سده‌ی هجدهم بر دیگر پژوهشگران گشود، در طول سده‌ی نوزدهم به رشته‌ی علمی تازه­ای انجامید كه از آن به نام فیلولوژی یاد می­شود. در فضای باز این علم تازه، كاشفانی چون یاكوب گریم­(Jacob Grimm، كارل ورنر­(Karl Verner)، راسموس راسك (Rasmus Rask) و ویلیام فون هومبولت (William von Humboldt)، به گشودن اسرار تاریخی زبان و حل معماهای زبانی همت گماشتند. از این رهگذر، خطها و زبانهای فراموش‌شده‌ی كهن بازخوانی شد، روندهای تحولی زبانها در طول تاریخ باز پیموده شد، قوانین ناظر بر آن روندها بازیابی شد، پیوند زبانها با همدیگر بازشناسی شد، خانواده‌های زبانی بازسازی شد و آن زبان كهن‌تر كه جونز وجود آن را پیش از سانسكریت به قراین گمان زده بود، حتی الامکان، بازآفریده شد. و این‌همه، از یک طرف به پیدایش بینشی تازه نسبت به زبان انجامید و از سوی دیگر، زمینه را برای زایش و بالندگی زبان‌شناسی همگانی آماده كرد.

   زبان‌شناسی همگانی به دست فردینان دوسوسور بنیاد نهاده شد. سوسور در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم در دانشگاه ژنو در سویس سرگرم آموزش و پژوهش در زمینه‌ی فیلولوژی بود. در ژرف‌اندیشی، باریك‌بینی و خلاقیت فكری او همین بس كه در سن بیست و یك سالگی به كشف و بازسازی دستگاه مصوتهای همان زبان مفروضی راه برد كه وجود آن را در دوره‌ای پیش از سانسكریت ویلیام جونز به حدس دریافته بود.

   سوسور با آنچه در حوزه‌ی پژوهشهای اجتماعی می‌گذشت ناآشنا نبود؛ و بنا بر قول رایج از دستاوردهای امیل دوركیم در آن حوزه برداشتهای مفیدی كرده بود. همین برداشتها به او كمك كرد تا در اواخر عمر كوتاه ولی پربار خود به این نكته‌ی بسیار اساسی پی برد كه شناخت گذشته‌ی زبان یا كشف تحولات تاریخی زبانها یا تدوین قوانین ناظر بر آن تحولات، هرچند گذشته‌ی زبان را بر ما بازمی‌نماید، خود زبان را آن‌طور كه اكنون هست به ما نمی‌شناساند؛ و چنانچه بخواهیم خود زبان را آن‌گونه كه هست بشناسیم، می‌باید آن را، به دور از تاریخ و تحولات تاریخیش، همچون نظام یا دستگاهی در نظر بگیریم كه از پیوند قانونمند عناصر یا واحدهایی چند ساخته شده است.

   وقوف بر این نكته سوسور را به وجود دو نوع رهیافت متفاوت نسبت به پدیده‌ی زبان رهنمون شد: یكی همان رهیافت تحولی كه زبان را در بستر زمان می‌بیند و به آن به مثابه فرایندی تاریخی می‌نگرد. این را سوسور رهیافت تاریخی نامید و پژوهش­های این رهیافت را زبان‌شناسی تاریخی- تطبیقی خواند، هرچند این نوع پژوهشها را تا آن زمان فیلولوژی می‌گفتند. دیگری همین رهیافت ایستا یا ساختاری كه زبان را در یك مقطع زمانی در نظر می‌گیرد و آن را فارغ از دغدغه‌ی دیگرگونیهای تاریخی و همچون نظام یا دستگاهی مشخص موضوع شناخت و توصیف قرارمی‌دهد. این را سوسور رهیافت ایستا اصطلاح كرد و پژوهشهایی را كه از این رهگذر درباره‌ی زبان صورت می‌پذیرد زبان‌شناسی همگانی گفت؛ و افزود كه در حوزه‌ی بررسیهای زبانی تأكید اصلی می‌باید بر روی رهیافت همزمانی گذاشته شود؛ زیرا كه بدون شناخت واقعیت موجود زبان به عنوان نهادی نظام‌یافته، جستجو درباره‌ی گذشته و تحولات تاریخی آن چندان ثمربخش نمی‌تواند بود.

   راز اینكه سوسور پژوهشهای همزمانی در زمینه‌ی زبان‌شناسی را همگانی نامید در آنست كه در این پژوهش­ها، در درجه‌ی اول به زبان در مفهوم فراگیر، همگانی یا عامش عنایت می‌شود؛ یعنی به همان ملكه‌ای كه مختص انسان است و به كمك آن انسان از انواع دیگر حیوان بازشناخته می‌شود. زبانهای خاص، مثل فارسی و تركی و عربی و فرانسه و جز اینها، در این پژوهشها تنها پس از آنكه نظریه‌ای همگانی درباره‌ی پدیده‌ی عام زبان فراهم آمده باشد، در چارچوب آن نظریه بررسی و شناخته می‌شود.

   سوسور زبان را نهادی اجتماعی قلمداد كرد؛ منتهی نهادی كه نظام یا دستگاهی مجرد و معقول دارد و تنها در مغز افراد هر جامعه‌ی انسانی به طور یكسان نقش می‌بندد و اظهار داشت كه انسان در كودكی این نظام مجرد را از رهگذر برخورد با گفتارهای مردم جامعه‌ی زبانیش فرامی‌گیرد. قول سوسور درباره‌ی سرشت صرفا اجتماعی زبان تا زمانه‌ی نوآم چامسكی به عنوان یك اصل اساسی در زبان‌شناسی قبول داشت. تا اینكه چامسكی آن را به چالش كشید و سخن از ذاتی یا فطری بودن ملكه‌ی زبان در انسان به میان آورد.

   سوسور با توجه به شكلهای مختلفی كه هر زبانی در شرایط و موقعیتهای متفاوت به خود می‌گیرد، و با نگرش در گوناگونیهای گفتار و در پراكندگیهای بی‌شماری كه به حسب ظاهر در هر زبانی به چشم می‌خورد به تمایزی دیگر در حوزه‌ی زبان‌شناسی راه برد. سوسور این تمایز را زبان و گفتار خواند. زبان در این تمایز همان نظام مجرد و معقول است كه در مغز افراد انسان تحقق می‌یابد و آنان را به سخن گفتن و به فهم سخنان یكدیگر قادر می‌كند؛ همچنین آنان را از بروز لغزش در سخن خود یا دیگران می‌آگاهند. و چون این نظام مجرد، معقول و ذهنی در برابر وقوع لغزش در سخن حساسیت نشان می‌دهد؛ و به ویژه چون می‌تواند هرگونه لغزشی را در سخن تصحیح كند، ناگزیر خود از خطا و لغزش به دور است. گفتار، برعكس، اجرای زبانی است؛ یا به عبارت دیگر، بازتاب نظام مجرد و ذهنی و خطاناپذیر و مشترك زبان در ماده‌ی صوتی یا خطی است. و چون این بازتاب مادی از اختلالهای حافظه، از حالتهای روانی شخص در حین سخن گفتن، از سر و صداهای محیط سخن و از عوامل بسیار دیگر اثر می‌پذیرد، ناگزیر از خطا و لغزش به دور نمی‌تواند بود.
سوسور زبان– و نه گفتار– را موضوع زبان‌شناسی همگانی دانست؛ و افزود كه سعی زبان‌شناس در مفهوم همگانی­اش می‌باید بر این باشد تا نظام مجرد، معقول، خطاناپذیر و مشترك میان همه‌ی مردم یك جامعه‌ی زبانی را كشف و بازسازی كند. منتهی چون انجام این كار، به دلیل سرشت مجرد و نامحسوس خود زبان، به طور مستقیم و بی‌واسطه‌ی گفتار میسر نیست، (یا دست كم در چارچوب روش تجربی- استقرایی چنان نیست) زبان‌شناس ناچار است از گفتار بهره گیرد تا با تحلیل و وارسی آن به كشف واحدها و قواعد زبانی برسد؛ بدان امید تا با ترتیب و تنظیم آن واحدها و قواعد، در واپسین گام، به انگاره‌ای از نظام اصلی زبان دست یابد؛ انگاره‌ای كه می‌توان آن را در سطح همگانی «نظریه‌ی زبانی» نامید و در سطح یك زبان خاص "دستور زبان".

    اصطلاح نظام یا دستگاه از نظر سوسور به كلّ متشكلی اشارت دارد كه طبق قاعده از شماری اجزاء ساخته شده باشد و خود بتواند كار (نقش) معینی را انجام دهد. با این حساب نظام همواره دارای ساخت است؛ یا به تعبیر دیگر، خود ساختی است تمام‌شده و نقشمند. این است كه نظام را گاه به اعتبار آرایش اجزای آن، ساخت می‌گویند و گاه به اعتبار كلیت و تمام‌شدگی و نقشمندیش، همان نظام. و از آنجا كه در زبان‌شناسی همگانی هدف اصلی از هر پژوهشی كشف تمام یا گوشه‌ای از ساخت كلی زبان است، به این رشته‌ی علمی از همان آغاز زبان‌شناسی ساختاری هم گفته‌اند. به هر تقدیر، نظام هر زبانی از این دیدگاه آن كلّ ساخته شده و متشكل است كه در یك دستور زبان جامع و نظام‌یافته توصیف می‌تواند شد؛ و نقش هر نظامی از این دست ایجاد ارتباط میان مردم یك جامعه‌ی زبانی است.

   پس از سوسور اندیشه‌های او بیشتر در اروپا و امریكا به طور كمابیش جداگانه دنبال شده: در ژنو، شاگردان سوسور به گردآوری اندیشه‌ها و یافته‌های استاد همت گماشتند. خود سوسور در این‌باره اثر چندانی به جا ننهاده بود؛ حتی بیشتر یادداشتهای درسی خود را هم پس از تدریش گویا به دور ریخته بود. این است كه گردآورندگان ناگزیر كوشیدند تا از یادداشتهای خود و دیگر شاگردان او خطوط اصلی نظرهای تازه‌ی او را بازسازی كنند. حاصل این جستجو كتابی شد كه در سال 1916 با نام «دروس زبان‌شناسی همگانی» به فرانسه انتشار یافت و به زودی به زبانهای دیگر بازگردانده شد.

   در شهر پراگ «حلقه‌ی زبان‌شناسان پراگ» در سال 1926 برپا شد. در این حلقه پژوهندگانی چون تروبتسكوی (N. S. Trubetzkoy) و یاكوبسون (R. Jakobson) شركت داشتند؛ گذشته از آنكه اندیشمندانی چون دانیل جونز (Daniel Jones) و آندره مارتینه (André Martinet) نیز از بیرون با آنان همكاری می‌كردند. زبان‌شناسان حلقه‌ی پراگ پژوهشهای خود را بیش از همه بر اصل نقش نظام زبان و بر نقشمندی واحدهای آن نظام به ویژه واحدهای صوتی استوار ساختند. از همین‌روی نظریه‌ای كه در این حلقه پی‌ریزی شد و سپس به دست آندره مارتینه در پاریس شكل تمام‌شده و نهایی به خود گرفت، به نام زبان‌شناسی نقشگرا شهرت یافت. ماندگارترین دستاوردهای زبان‌شناسان حلقه‌ی پراگ، از جمله، یكی این بود كه اینان برای نخستین بار انگاره‌ای تمام و كمال از نظام یا دستگاه صوتی زبان بازسازی كردند و در اختیار دیگران گذاشتند؛  

    همزمان با حلقه‌ی پراگ، یا كمی پس از تأسیس آن، در دانمارك نیز «حلقه‌ی زبان‌شناسان كپنهاگ» بنیاد نهاده شد. از جمله نامداران این حلقه یكی یسپرسن (O. Jespersen)  و دیگری یلمسلف (L. Hjelmslev) بود. یلمسلف نظریه‌ی تازه و بسیار منسجمی را در زمینه‌ی زبان‌شناسی همگانی پی افكند. منتهی این نظریه بر مبانی منطق صوری و اصول ریاضی استوار بود و از همین‌روی بسیار پیچیده و دست‌نایافتنی می‌نمود.  

   یلمسلف در پی‌ریزی نظریه‌ی خود تأكید اصلی را بر استقلال هر چه تمام‌تر زبان‌شناسی از دیگر شاخه‌های علمی نهاد و برای نخستین بار در پژوهشهای زبان‌شناختی از روش تعقلی- قیاسی به جای روش معهود تجربی- استقرایی) بهره گرفت. سعی عمده‌ی او بر این بود تا بی‌آنكه، همچون زبان‌شناسان دیگر، از تحلیل و بررسی «گفتار» آغاز كند، از طریق تعقل و قیاس به بازسازی نظام «زبان» راه برد. پیداست كه این نیز به جای خود سبب شد تا نظریه‌ی او بسیار انتزاعی از كار درآید.

   در همین زمان در انگلستان نیز «مكتب زبان‌شناسی لندن» آغاز به كار كرد. از میان بنیانگذاران این مكتب، به ویژه دانیل جونز، فرث (J. R. Firth) و هلیدی (M. A. K. Halliday) را می‌باید نام برد. جونز تنها به پژوهش در زمینه‌های آواشناسی و واج‌شناسی بسنده كرد. اما فرث به پی‌ریزی نظریه‌ی تازه‌ای در زبان‌شناسی همت گماشت كه خود آن را نظریه‌ی چندنظامی یا هموندی اصطلاح كرد.

   در همین دوران، آندره مارتینه نیز در پاریس مبانی و اصول رایج در حلقه‌ی پراگ را گسترش داد، كمبودهای آنها را با دریافتهای خود از میان برد، آن‌همه را در چارچوب نظریه‌ای تازه صورتبندی كرد و آن را نظریه‌ی زبان‌شناسی نقشگرا نامید.  

همزمان با این پیشرفتها در اروپا، در آمریكا نیز نظریه‌هایی چند در باب زبان‌شناسی به دست داده شد. در آنجا، گذشته از تأثیر اندیشه‌های سوسور، عامل دیگری هم در زایش و بالش زبان‌شناسی همگانی مؤثر افتاد. و آن عامل، سر و كار زبان‌شناسان آن خطه با زبانهای سرخپوستان بود. این زبانها صورت مكتوب نداشتند؛ ناگزیر بررسی تاریخی- تطبیقی درباره‌ی آنها موردی نداشت. این است كه پژوهندگان از همان آغاز ناگزیر از بررسی و شناخت آنها از رهگذر رهیافت و بینشی نزدیك به رهیافت همزمانی و بینش ساختاری شدند. پیشتازان زبان‌شناسی ساختاری در آمریكا فرانتس بوآز (Franz Boas)، ادوارد سپیر (Edvard Sapir) و لئونارد بلومفیلد (L. Bloomifield) بودند. بوآز كمابیش همزمان با سوسور بود. وی در كتابی به نام «راهنمای زبانهای سرخپوستان آمریكا» دریافتهای خود را فراهم آورد. این كتاب در پیشرفتهای بعدی زبان‌شناسی همگانی در امریكا اثری تعیین‌كننده و بنیادی داشت؛ هرچند نویسنده‌ی آن خود به تمام معنی زبان‌شناس در مفهوم نوین آن نبود.

   به دنبال او دهها دانشمند به بررسی در زمینه ها و عرصه های مختلف زبان روی آوردند و بسیاری از موضوعات امروزی این وسیله ی مهم و ارزشمند ارتباطات، اندیشه و تفکر مورد حلاجی قرار گرفت و در نهایت نوام چامسکی با نظریات خویش توانست انقلابی را در این علم نوبنیاد بوجود آورد و توجه دانشگاهها و مراکزی علمی جهان را جلب نماید. او اثبات کرد که زبان امری ذاتی است و محیط تنها در شکل گیری و اکتساب آن نقش دارد وگرنه، زبان در فطرت انسانی به ودیعه نهاده شده است. ورد دیگر از یافته های این دانشمند عالقدر مربوط به ساختار زبانهاست. در نظر زبانشناسان زبانها به سه گروه اساسی تقسیم می شوند:

زبان های هجایی

زبان های پیوندی

زبان های ترکیبی

   این خانواده­ی زبانی جهان، بر اساس ساختار درونی زبانها تقسیم­بندی شده است و نه بر اساس ارزش، یا قدمت و مسایلی از این دست. ولی متاسفانه در کشور ما، در زمانی که هنوز زبانشناسی علمی مستقل نشده بود برخی به اظهار نظراتی پرداخته­اند که خالی از اشکال نبوده و حتی کاملا غلط شمرده می­شود. از آن جمله نظران استاد ادب ایران – ملک­الشعرای بهار است که در این تقسیم بندی چنین نظر داده است که زبان در طول زمان پیشرفت کرده است و تحولات آن سبب گشته زبانها ابتدا حالت هجایی داشته­اند که بر اثر پیشرفت به نوع پیوندی ارتقا یافته و بعد باز هم در اثر پیشرفت، تحول یافته و به نوع ترکیبی دست یافته­اند. اما زبان شناسان با بررسی­های علمی بدین نتیجه­گیری­ها پایان بخشیدند. از جمله نوام چامسکی ثابت کرد که زبانها از نظر ساختاری در یکی از این سه گروه جای گرفته و اگر امروز زبانی با ساختار پیوندی را در نظر گیریم، اگر ده هزار سال هم پیشتر برویم ساختار آن زبان همچنان پیوندی خواهیم یافت و ده هزار سال بعد هم چنین ساختاری را حفظ خواهد کرد، مگر ماهیت زبان تغییر یابد و به زبانی دیگر تغییر یابد. با این نظر، دیگر ارزش تئوری­های امثال ملک الشعری بهار نفی می­گردد.

   نگاهی کوتاه به ساختار خانواده­ی زبانها ضروری است. زبانهای هجایی زبانهایی هستند که    در آنها، کلمات از هرگونه پیشوند و پسوندی آزادند و ترتیب کلمات در جمله بدانان معنا می بخشد. 

   زبانهای پیوندی زبانهایی شمرده می­شوند که دارای اضافات پسوندی هستند. به عبارت دیگر برای شکل پذیری خود تنها پسوند را می­پذیرند و پسوندها با اصولی خاص به ریشه­ی کلمه افزوده می­شوند.

   زبانهای ترکیبی اصولا دارای تغییرات فاحشی بوده و دارای اضافات پیشوندی، میانوندی و پسوندی هستند و ریشه­ی ثابتی ندارند و بیشتر اوقات، حتا ریشه­ی کلمات تغییر می یابد.

   امروزه زبانهای ترکی جزو زبانهای پیوندی، زبانهای چینی و ژاپونی جزو زبانهای هجایی و زبانهای هند و اروپایی جزو زبانهای ترکیبی بشمار می آیند.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 



[1]  م. کریمی، زبان ترکی در بوته زبانشناسی تطبیقی، امید زنجان، پیش شماره 2، 15 تیر 1372.