قیام شيخ محمد خياباني
«آذربایجان جزء لاینفک ایران است».
در فراهمآوری زمینه برای انفلاب مشروطه، عالمان بزرگی چون آخوندزاده، زردابی و طالبوف نقش اساسی داشتهاند. این اندیشمندان آذربایجانی برای آمادگی انقلاب مشروطیت، میدان گشوده و مردم را با سخنانی چون قانون، مجلس و دموکراسی آشنا کرده بودند. در نهايت قهرمانانی چون ستارخان، باقرخان، حيدرخان عم اوغلو وارد میدان مبارزه شده و رهبری حرکت مردم را بر دوش میکشند و بالاخره مظفرالدین شاه را به امضای فرمان مشروطه وادار میکنند. اما با پایان یافتن عمر مظفرالدین شاه، فرزند ناخلف او – محمد علیشاه بر جای او مینشیند. از روزی که محمدعلی بر تخت شاهی نشست برای از هم پاشیدن مشروطه چیان و نابودی مشروطه تلاش فراوان کرد. به هر حال به دلیل استواری تبریز در حمایت از انقلاب و مشروطه، محمدعلی شاه به روسیه پناه برد. تبریز می دانست که با خلع ید از محمدعلی شاه میتواند ریشهی استبداد را بخشکاند. اما روس و انگلیس با حمایت کردن از محمدعلی شاه، دوباره به مجلس آمده و سوگند میخورد و در راس سلطنت باقی میماند. با اینحال، مدتی نگذشته بود که مجلس را به توپ بست و برای سرکوب قیام تبریز قشون از پس قشون روانهی تبریز کرد. تبریزیان نیز در پشت سر ستارخان و باقرخان ایستادند و 11 ماه تمام استقامت کردند و در نهایت غلبه یافتند. ابتدا محمدعلیشاه قیام تبریز را حقیر میشمرد و فکر میکرد با افراد قلدری چون شجاع نظام، رحیمخان قرهجهداغی و دیگران خواهد توانست تبریز را به زانو درآورد. اما آنان نیز با مشاهدهی همت تبریزیان پا به فرار نهادند. شاه، عینالدوله را برای این امر به تبریز میفرستد، حیلهها و نیرنگهای او نیز کارگر نمی افتد و تبریز قهرمان، شجاعانه در برابر دشمن سینه سپر میسازد.
ستارخان همراه با دیگران دلاور مبارز، استبداد را به زانو درآوردند. در این مبارزه، زنان نیز همدوش با مردان در میدان پیکار حضور داشتند. بر اساس نوشتههای مطبوعات زمان، در سنگر ستارخان با جنازهی بانوان روبرو میشوند. نه تنها زنان، بلکه نوجوانان نیز پیش ستارخان آمده و برای شرکت در میدان مبارزه اجازه میخواستند. اما ستارخان همواره میگفت: "شما هنوز بسیار جوانید. ما به خاطر شماها نبرد می کنیم. شایسته است که شما درس بخوانید و با کسب معلومات، وقتی مشروطه را ما به دست آوردیم شما نگهبانش باشید".
بعد از 11 ماه استبداد بر خاک مینشیند و مجلس دوم برپا میگردد. برای این مجلس، شیخ محمد خیابانی از آذربایجان به عنوان نماینده ی مرم برگزیده میشود. استبداد در فکر فریب دیگری است. او، ستارخان و باقرخان را در تبریز دور ساخته و به تهران میکشاند. با دادن لقب سردار ملی و سالار ملی، طرح نابودی هر دو قهرمان را در سر میپروراند. هرچند هر دو – ستارخان و باقرخان، نسبت به این امر با توجه به تواضع و فروتنی ذاتی شان مایل نبودند، ولی یپرم خان ارمنی در لباس مشروطه خواهی وارد شده، قهرمان مردمی را در باغشاه به محاصره درآورده و با تیراندازی به طرف آنان، ستارخان از ناحیهی پا زخمی میگردد و باعث میگردد وی بعد از مدتی بستری شده، در نهایت با همان زخمها رخت از جهان بربندد. با بیرون رفتن ستارخان و باقرخان از تبریز، قیام مردم بیرهبر مانده و وثوق الدوله به حکومت میرسد.
بدین ترتیب، انقلاب مشروطه از اهداف اصلی خود دور میافتد و رونه صفتان بر مسند امور نشسته، مردم را سرگرم میکنند. در این زمان شیخ محمد خیابانی با درک اوضاع به پا میخیزد. او که وکالت مردم تبریز را در مجلس بر عهده گرفته بود برای پیگیری اهداف مشروطه به مبارزه ادامه میدهد. او، با تاسیس فرقهی دموکرات آذربایجان[1] مردم را دور جمع میکند و در اندک زمانی بیشتر شهرهای آذربایجان مانند تبریز، ارومیه، اردبیل، خوی، مراغه، زنجان، سلماس و دیگر شهرها را جلب میکند و تحت یک حکومت مردمی گرد میآورد. اهداف خیابانی چنین اعلام میگردد :
1) برقراری حکومت دموکراتیک
2) اجرای قوانین و امتیازات به دست آمده از انقلاب مشروطه
3) استقلال کشور
4) مبارزه با افراد ناصالحی که بر راس امور قرار گرفتهاند
5) برقراری مجلس حقیقی
6) آزادیهای دموکراتیک[2]
البته طبیعی است که شیخ محمد خیابانی از اتهامات دشمنان برکنار نمیماند. بدو مارک تجزیهطلبی میزنند. اما خیابانی دوستدار تمامی ایران بود. او، آزادی را برای همه ی مردم و ملت ایران میخواست. با این حال، مردم آذربایجان بودند که پشت سر او ماندند و از وی حمایت کردند. او با پشتیبانی مردم توانست حکومت را بدست آورده و شش ماه تمام حکومت جمهوری را برقرار نماید. در این مدت اندک، خدمات بزرگی را به منصه ی ظهور آورد که در طول 20 سال از حکومت پهلوی امکان پذیر نبود. وی، پیش از هر چیزی انجمن ایالات و ولایات را در آذربایجان برپا ساخت و این انجمن همچون یا پارلمان به کار پرداخته و تصمیمات قانونی گرفت. این مجلس حتی در زمان نبود مجلس شورای ملی ایران، جای مجلس را در مبارزه علیه بیگانگان گرفت و تصمیم به لغو قرارداد امپریالیستی 1919 بین وثوق الدوله و انگلیس گرفت.
شیخ محمد خیابانی با راه اندازی نشریهی "تجدد" نقش بسزایی در بیداری مردم ایفا نمود. این نشریه را تقی رفعت میگرداند و با همدستی دوستان صدیقش : سعید سلماسی و جعفر خامنهای بر ریشههای پوسیده و تضعیف گشتهی فرهنگ استبدادی و منحط ضربههای مهلکی وارد نمود و ادبیات نوینی را بنا کرد. بعد از انتشار تجدد بود که نشریات دیگری نیز در آذربایجان سر برافراشتند و به نشر پرداختند. چندی از این نشریات را میتوان نام برد:
1- حشرات الارض- ميرزا آقا بلوري
2- نالة ملت- ميرزا آقا ناله ملت
3- شوراي ايران- سعيد سلماسي، حاجي علي دوافروش، سيد حسن شريفزاده
4- اتحاد- محمد علي تربيت
5- بلديه- احمد ميرزا
6- نظميه- محمود اسكندري
7- انجمن- محمود غنيزاده
این نشریات با تیراژهای بالغ بر 5000 چاپ شده، منتشر میشدند.
انجمن در عین حال برای برپا کردن مدارس همت به خرج میدهد. نخستین بیمارستان در تبریز تاسیس میشود، نخستین شهرداری – بلدیه در تبریز بنا میگردد، نخستین شهربانی – نظمیه ایجاد میشود، کمسیون آذرقه تشکیل میگردد، برای اولین بار کمسیون مالیه برپا میشود. در نتیجهی این اقدامات، مبارزه عمق می گیرد و قرارداد وثوقالدوله با انگلیس لغو میگردد.
خیابانی میدان را برای ایجاد صنایع کوچک و ملی باز میکند، بین شهرهای آذربایجان خط تلگراف برقرار مینماید. نخستین مدرسهی دخترانه را افتتاح میکند. برای حمایت از سالخوردگان "دارالعجز" و برای حمایت از فقرا "دارالمساکین" را میگشاید. کمسیون کمک به فقیران تشکیل میشود. در نتیجه، امپریالیزم با تمام نوکرانش برای سرکوب چنین نهضتی متحد میشوند. هنوز شش ماه از برقراری حکومت آزادیستان نگذشته بود که خیابانی به قتل می رسد[3]. خانه ی رهبران قیام غارت میشود و تمامی پیشوایان حرکت از بین برده میشوند و راه برای سید ضیاء، سپس رضاخان باز میگردد.
قیام شیخ محمد خیابانی به فاصلۀ اندکی پس از انقلاب مشروطیت روی داد و شش ماه تمام منطقۀ آذربایجان را تحت پوشش قرار داد (سال1289). چون انقلاب مشروطیت نتوانست خواستههای مردم را به انجام رساند و این انقلاب را خفه کردند ضرورت تداوم آن احساس می شد . بنابراین شیخ محمد که خود در صف مقدم انقلابیون بود و همدوش با قهرمانان آن- یعنی ستارخان و باقرخان- مبارزه کرده بود نمیتوانست نسبت به خواستههای مردم بی تفاوت باشد. شیخ محمد انسانی وارسته، روحانی برجسته و روشنفکری متعهد بود و در میان مردم نیز از محبوبیت خاصی برخوردار بود بطوریکه در انتخابات مجلس با رأی خوبی وکیل مردم تبریز شد در حالیکه جوانی بیش نبود. او علیه حکومتهای روس و عثمانی موضع می گرفت و منافع کشور را بر همه چیز ترجیح میداد، بنابراین دشمنی وابستگان خارجی را به جان میخرید. هر چند که امروز او را متهم به قومیت گرایی میکنند و تشکیل فرقۀ دموکرات آذربایجان توسط شیخ محمد خیابانی را دلیل بر قومیتگرایی او میدانند اما او علیه عثمانيان همزبان خود نیز مبارزه میکرد چرا که آنان چشم در وطن او داشتهاند. ترکان عثمانی که مدتی بر آذربایجان نفوذ کرده و فکر تسلط بر آذربایجان را داشتند شیخ محمد در برابرشان ایستاد و توسط آنان دستگیر و زندانی گشت.
شیخ محمد اهل فکر و اندیشه بود و با انتشار روزنامه تجدد، سهيم عمدهای در آگاهی مردم داشت. او از یک سو در مقالات و بویژه سخنرانیهایش که در روزنامۀ او- تجدد- چاپ میشد مبارزات مردم علیه انگلیسیها و بویژه قرارداد معروف 1919 (وثوق الدوله با کاکس) تعمیق میبخشید و از سوی دیگر روح وطن پرستی در کالبد مردم میدمید و آنان را نسبت به اوضاع کشور آگاه میساخت.[4]
شیخ محمد، فرقه دموکرات آذربایجان را تشکیل داد. هستۀ مرکزی آن در تبریز شکل گرفت و در اندک زمانی دیگر شهرهای آذربایجان مانند ارومیه، اردبیل، خوی، مراغه، زنجان، سلماس و غیره بدو پیوستند و حرکت او مورد قبول همۀ آذربایجانیان واقع شد.[5] اهداف قیام شیخ محمد را میتوان به صورت خلاصه چنین فهرست بندی کرد[6] :
1) برقراری حکومت دموکراتیک
2) احیای دستاوردهای انقلاب مشروطیت
3) احیای استقلال کشور و مبارزه با بیگانگان
4) مبارزه با حکومتی که عناصر ناصالح را بر مسند امور نهاده بود
5) آزادی در کل کشور
6) تشکیل مجلس واقعی
7) آزادیهای دموکراتیک از جمله آزادی زبان و فرهنگ
زمینههای خاصی برای قیام خیابانی وجود داشت که از آن جمله فرستادن افرادی از مرکز تحت عنوانها و مناصب دولتی برای مناصبی که افراد توانمندتر در خود تبریز وجود داشت در حالیکه این افراد غیر بومی حتی نسبت به مردم بومی نیز بیتوجه و شاید بتوان گفت گستاخ بودند. در میان این منصوبین، بیگانههای غیرمسلمان نیز به چشم میخورد از آن جمله بیورلینگ سوئدی که رئیس شهربانی تبریز شد و همراه خود تعدادی سوئدی آورد. در عین حال،تعدادی از مبارزان دوران مشروطیت توسط عوامل حکومت دستگیر میشدند و این امر عملاً مردم را در برابر حکومت مرکزی قرار میداد.
شیخ محمد افرادی را به دور خود گرد آورده بود که صاحب اندیشه، صادق و ترقیخواه بودند که تعدادی از روشنفکران دور اورا میتوان تقی رفعت و سعید سلماسی را متذکر شد. تقی رفعت یکی از بنیانگذاران نقد ادبی و بانی شعرنو در فارسی به شمار میآید که با تنقیدهای ادبی خود در روزنامۀ تجدد یکی از سنتپرستان و ادیبان شناختهشده را به میدان کشاند که از آن جمله بحثهای جدلی وی با ملک الشعرای بهار قابل قید است. او با نگارش نقدهای تند،سنتها را شکست و مدرنیزم را در ادبیات فارسی بنا نهاد و آموختههای خود از ترکیه را در ایران پیاده کرد.
شیخ محمد خیابانی روشنفکری وطندوست بود که کل ایران را دوست میداشت[7] اما به دلیل حساسیت خاص به وطن مادریاش آذربایجان، از طرف مغرضان متهم به قوم گرایی شده است هر چند که او در این علاقه ، صاحب حق است. نکتۀ قابل توجهی که در پرداختن به شخصیت شیخ محمد لازم به توضیح است اینکه دوست و دشمن در تحریف چهره و شخصیت حقیقی او مقصرند. برخی از نویسندگان به خاطر دشمنی آشکاری که با شیخ داشتند اورا از هر جانب کوبیدهاند از آن جمله مخبرالسلطنه هدایت و مشیرالدوله چارهای جز تحریف تاریخ برای خراب کردن چهرۀ شیخ محمد ندارند.[8]
مخبرالسلطنه حاکم آذربایجان بوده و با همدستی و راهنماییهای مشیرالدوله نخست وزیر وقت در سرکوب قیام شرکت کرده است. انتظاری جز این نیست که این دو نه تنها مجبورند چهرۀ شیخ را تخریب کنند بلکه چارهای جز این ندارند که واقعیت های تاریخی را نیز وارونه جلوه دهند. عبدالله مستوفی نیز شیخ محمد خیابانی را دشمن ایران می شمارد و او برای این کار خود دو دلیل میآورد و جالب آنکه دلیل نخست او اینست که شیخ به ترکی سخن میگفته است!؟[9] این نویسنده نمیداند که اگر رهبری به زبان مردم سخن نگوید مردم او را طرد میکنند، آنگاه مردم در انقلاب مشروطیت هم آزادی زبان را میخواستهاند و در قیام شیخ محمد یکی از خواستههای اصلی مردم، توجه به زبان ترکی- زبان مادری آذربایجانیان- بوده است. و دلیل دوم، عبدالله مستوفی برای تخطئه قیام شیخ محمد، اینست که چرا او، نام آذربایجان را تغییر داده و آزادستان نهاده است؟ میدانیم شیخ محمد نه تنها با نام آذربایجان مخالفتی نداشته بلکه برای عدم همکاری خود با بلشویکها تن به این کار داد. او نه تجزیه طلب بود و نه الحاق گرا؛ بلکه آذربایجانیان را از ملت ایران میدانست و معتقد بود مشکل مردم نیز- زبان و فرهنگ- در چارچوب ایران حل شدنی است.[10]
متأسفانه یکی دیگر از مخالفان شیخ محمد، مورخ معاصر باستانی پاریزی است.[11] او نیز قیام خیابانی را با وقایع دوران پیشهوری مقایسه کرده و او را مثل بسیاری از نویسندگان فارس، تجزیهطلبانه دانسته است و موافق با سرکوب این جنبش بوده است. یکی دیگر از منتقدان شیخ خیابانی، احمد کسروی است. متأسفانه او همۀ گناهان در قتل شیخ محمد را به گردن مردم آذربایجان میاندازد و مردم را نالایق و پست میشمارد. کسروی که عملاً از مخالفان نهضت خیابانی بود اما شخصیت او را تخطئه نکرده، بلکه گاه با قیام او موافق جلوه میکند و این ایراد را میگیرد که:
«اورا میباید کشتۀ نمایشهای ریاکارانۀ مردم و آن کف زدنها و زنده باد گفتنهای دروغی دانست. یک پستی فراموش نشدنی که در داستان خیابانی از این دسته مردم نمایان گردید آن بود که چنان در پای گفتههای خیابانی کف زده بودند در گرداگرد جنازۀ او نیز کف زدند و دژرفتاری بسیاری از خود نشان دادند».[12]
از میان نویسندگان معاصر دکتر مجتبی مقصودي هم از منتقدان قیام میباشد از آن جمله هماوایی وی با کسروی را میتوان دانست و بدلیل اینکه تکیه گاه اصلی او «آذری زبانان» بوده قیام را قابل شکست دانسته و نخبگان آذری را در رهبری و هدایت قیام ضعیف دانسته است.[13]
جنبش شيخ محمد خياباني و فرقة دموكرات
شیخ محمد خیابانی به سال 1297 (1258 ش) در خامنه از توابع تبریز به دنیا آمد. پدرش عبدالحمید همانند هزاران مرد آذربایجانی در پی یافتن یک لقمه نان ، تن به سفرهای طولانی میداد. او تاجر کوچکی بود که از راه داد و ستدحلال، نان فرزندانش را درمیآورد و بسیار اتفاق میافتاد که ماهها خانواده اش را ترک میکرد و تنها میگذشت. فرزندش محمد در همان روستای خامنه با ستم و رنج آشنا شد. محمد هنوز به سن نوجوانی نرسیده بود که پدرش به همراه خانواده به تبریز می آید و در «خیابان» ساکن می گردد. تبریز شهری بزرگ و با فرهنگ كه مرکز انقلابات بوده است. محمد با جامعه و ادبیات آشنا میشود، همراه پدر به سفرهای تجاری میرودو به تحصیل می پردازد. با زبان و ادبیات روسی و آثار انقلابی متفکران روس آشنا میشود و با تجربه ای ارزنده به تبریز بازمیگردد. او اعتقاد دارد که «هر نهضتی که بر تکامل فکری و تحول عمیق مبتنی نباشد یا زودگذر است و یا به نتیجۀ مطلوب نایل نخواهد شد». او لباس طلبگی میپوشد و در مدرسۀ طالبیۀ تبریز به تحصیل علوم دینی میپردازد و نزد اساتید بزرگ زمان ، علم و ادب میآموزد و بر زبانهای فارسی، روسی، ترکی، عربی، فرانسوی تسلط مییابد و چون به کمالات عالی میرسد در مسجد «خالا اوغلی» به تدریس میپردازد و امامت نماز را در مسجد کریم خان بر عهده میگیرد و به زبان شیرین مادریش با سخنرانیهای گرم و روانش مردم را آگاهی میبخشد. با خانم خیرالنساء دختر حاج سیدحسین آقا پیشنماز خامنهای ازدواج کرده و بعد از وفات ایشان، امامت مسجد جامع تبریز را برعهده میگیرد.
شیخ محمد در این زمان خطیبی دردآشنا و سخنرانی ماهر بود و با سخنان آتشین خود، ستمگران را رسوا میکرد و مردم را آگاه میساخت. در این زمان علی موسیو، حاج علی دوافروش و دیگران که مرکز غیبی تبریز را به وجود آورده بودند شیخ خیابانی را نیز به جمع خود میپذیرند و از این پس با این روشنفکران زمانه به تدبیر در ادارۀ انقلاب می پردازد. از این پس سخنرانیهای شیخ شیواتر، روشنتر شده و به ازدحام مردم در مسجد اضافه میشود و عمق و معنای گفتارش بیشتر میگردد.
سازماندهی آغاز میگردد. انجمن ملی به وجود میآید تا انجمن ایالتی و ولایتی مندرج در قانون اساسی را عملی سازد. به دنبال انجمن ملی، در محلات تبریز نیز انجمنهای کویها- مانند انجمن سعادت در کوی مقصودیه، انجمن اتحاد در محلۀ چرنداب، انجمن حقیقت در محلۀ امیرخیز، انجمن خیابان در محلۀ خیابان تشکیل میشود و پیشنهادات خود را به انجمن ایالتی یا انجمن ملی ارائه میدهند. جلسات انجمن ملی بطور مرتب تشکیل شده و از اعضای انجمنهای محلات نیز در آن شرکت میکنند.
آذربایجان، انجمن ایالتی و ولایتی را که در حد مجلس ملی کارهای ارزنده را به انجام رساند مدیون تلاشهای شیخ محمد خیابانی است. انجمن، روزنامۀ انجمن را نیز چاپ و منتشر میساخت. یادآوری میشود در این زمان بیش از 15 روزنامه در تبریز منتشر میشد که عبارتند از: آنادیلی، عدالت، مصباح، ابلاغ،اسلامیه، امید، آزاد، دبستان، اتحاد و...
انجمن برای پیشبرد اهداف انقلاب مشروطه دمی ساکت نمینشیند. محمدعلی شاه با تمام توان در پی لغو مشروطه است و از هر حیله و نیرنگ کمک میگیرد و انجمن تبریز برای خلع وی از سلطنت به پا میخیزد. حرکت انجمن بدین گونه است که معتقدند محمدعلی شاه برخلاف سوگند خود، به براندازی مشروطه میکوشد بنابراین باید او را از سلطنت خلع کرد و تلگرافی نوشته بدین مضمون که: «ملت آذربایجان محمدعلیشاه را به جهت این خیانت از سلطنت خلع مینماید». این تلگراف به همۀ شهرها، علما، از جمله علمای نجف فرستاده میشود که پاسخ مثبت میشنود. دومین اقدام انجمن اولتیماتومی بود به صاحب منصبان آذربایجانی که در تهران به محمدعلیشاه کمک میرساندند. حرکت آغاز شده بود و به زودی به نتیجه میرسید. محمدعلیشاه به تکاپو میافتد و به دامن انگلیس و روس میآویزد و با شیره مالیدن بر سر نمایندگان مجلس به سازش کشیده میشوند و محمدعلیشاه ابقا میگردد، اما مگر ظلم و ستم پایان میگیرد؟ انجمن ایالتی آذربایجان روزبروز به سازماندهی بهتر جوانان تبریز میپردازد از جمله مجاهدان، فدائیان و گارد ملی را مسلح و آموزش دیده میکند و در تربیت و آموزش این نیروها برخی از سران فرقۀ اجتماعیون (مرکز غیبی) عهدهدار وظایف میگردند. به فتوای علمای نجف، انجمن ایالتی آذربایجان قائم مقام مجلس شورای ملی اعلام میگردد.
ذکر این نکته خالی از لطف نیست که مبارزۀ مردم به مبارزۀ فرهنگی نیز سرایت میکند و از آن جمله دهها روزنامه منتشر میشود که در آگاهی بخشیدن به مردم خدمات شایان توجهی ارائه میدهند از جملۀ این نشریات:
1)روزنامۀ طنز و انتقادی حشرات الارض- میرزآقا بلوری
2)نالۀ ملت- میرزآقا ناله ملت
3)شورای ایران- سعید سلماسی، حاجی علی دوافروش، سیدحسن شریفزاده
4)اتحاد- محمدعلی تربیت
5)بلدیه- احمد میرزا
6)نظمیه- محمود اسکندانی
7)انجمن- محمود غنی زاده
این نشریات با تیراژ بالا تا 5000 نسخه به طور روزانه چاپ میشدند.
انجمن ایالتی به تأسیس مدارس نیز اهمیت میدهد و دبستانهای جدیدی مانند: فیوضات، معرفت، حیات، ترقی، افتخار، نجات، حقیقت، اتفاق را راه اندازی می کند.
حزب دموكرات در مجلس دوم به صورت مستقل نماینده داشته که ریاست فرقه با سیدحسن تقیزاده بود. البته اين حزب در مجلس دوم متهم به ترور سید عبدالله بهبهانی بود که در 24 تیر ماه 1289 ترور گردید و سیدحسن تقیزاده به ترور متهم شد و مجبور شد از مجلس بیرون آمده و اجباراً راه فرنگ را در پیش گیرد.
شیخ محمد خیابانی اصولاً با هرگونه ترور و حرکت مسلحانه مخالف بود، اما در پایان جنبش آزادیستان دست به اسلحه برد. حزب دموکرات نخستین کنگرۀ خود را در تبریز با 480 نفر برگزار کرد و شیخ محمد خیابانی را به رهبری حزب برگزید (شهریور ماه 1296) و شعار آن «ایالت آذربایجان یک قطعۀ لاینفک از مملکت ایران است» بود.
در این مقطع تاریخی تزار روسیه ساقط شده و بلشویزم در انقلاب 1917 به حکومت میرسد و نسیم آزادی به وزش درمیآید و شیخ محمد خیابانی با مقالهای تحت عنوان «تکیه گاه خونخواران از پا در افتاد» به استقبال انقلابیون رفت. اما فراموش نکنیم که نیروهای لجام گسیختۀ روسی هنوز در ایران بودند و یا در پی فرار از دست بلشویکها وارد خاک ایران میشدند. ارمنیان و آسوریان نیز همگام با اکراد سمیتقو به ویرانگری در آذربایجان میپرداختند بطوریکه در رمضان سال 1335 ق اورومیه را به آتش کشیدند.
لورنس جاسوس انگلیس که به لورنس عربستان معروف است برای اجرای سیاست انگلیس در ایران بعد از سقوط تزاریسم تلاش کرد قزاقان بدون نظام روس، آسوریها و ارمنی های خود فروخته را گرد آورده و ارومیه را به آتش بکشند. خیابانی سازمانی تحت عنوان کمیسیون آذوقه سازماندهی کرد و بدین وسیله گندم را از کشاورزان خرید و به نانوایان سپرد و دست محتکران را قطع کرد و قیمت نان در آذربایجان همچنان پایین ماند.
ارمنیان و آسوریان به دنبال ارومیه به فکر اغتشاش در بندر شرفخانه میافتند تا پایگاه روسها را که انباشته از مهمات و اسلحه بود به دست آورند و بلوا راه بیندازند. انگلستان با تکیه بر اسماعیل سمیتقو که وعده داده بود آذربایجان را از پیکر ایران جدا کرده بدست او و دوستانش همچون مارشیمون و آقا پطروس بسپارد به اين بلوا دامن ميزد. روزنامۀ تجدد ارگان فرقۀ دموکرات آذربایجان که به دست مبارز نستوه میرزاتقی رفعت رهبری می شد پرده از دسیسه های نامردانۀ این طیف بخوبی برمیدارد. تجدد با مقالات آگاهی دهنده اش مردم را در مبارزه علیه بیداد و مقابله با ارتجاع آماده می ساخت و نقطۀ عطفی در فکر و اندیشۀ تاریخ روشنفکری ایران شمرده میشود. قشون روس در هر جایی که استیلا داشت تنها به اشغال نظامی اکتفا نمیکرد بلکه طوایف ماجراجو مانند آسوریها ، جلوها و برخی از اکراد را نیز حمایت کرده و به جان مردم می انداخت. به گفتۀ بسیاری از محققین در این میان خطر آسوریها و جلوها- ارامنه- بیشتر از همه است. در هر صورت تمام نیروهای ارتجاعی در بندر شرفخانه گرد میآیند و از این طرف نیروهای خیابانی وارد عمل شده و با تدبیر و استقامت انقلابی نیروهای ارتجاعی را به عقب نشینی وامیدارند. نیروهای انقلابی در خوی نیز بر نیروهای ضدانقلاب پیروز میشوند. پس از پیروزی خوی، اردوی ملی به سوی سلماس پیش میرود و با پیروزی وارد سلماس شده و آن خطه را از نیروی دشمن پاکسازی میکنند. تفرقه بین نیروهای سمیتقو و آسوریها به این پیروزیها کمک میکند.
وثوقالدوله وارد کابینه میشود. فریاد اعتراض شدت میگیرد و روزنامۀ تجدد این فریاد را به گوش آزادیخواهان میرساند. در چنین وضعی عین الدوله گرگ باران دیدهای است که از نردبان ترقی بالا میرود و زمام امور کشور را در دست میگیرد. به همین سبب،اعتراض آذربایجان شعله میکشد. بزرگترین میتینگ آنروز با 15000 نفر در تبریز برگزار میشود و شیخ خیابانی با آن سخنرانیهای آتشین خود، آتش به جان آزادیخواهان میزند و برای سرنگونی ارتجاع متحدشان میسازد. خیابانی لحظهای آرامش ندارد، با سخنرانیها، درج مقالات و سازماندهی گروهها اوج فعالیت خود را سپری میسازد. عصیان تبریز هر روز شعلهورتر میگردد.
مجلس اول بمباران شد. در مجلس دوم خیابانی وارد گود شد اما عمرش زود به پایان رسید و اساس مشروطه تعطیل گشت. بین مجلس دوم و سوم سه سال فاصله افتاد و در نهایت بدون نمایندهای از آذربایجان تشکیل شد . در فاصلۀ بین مجلس سوم و چهارم، کارها به دست فرصت طلبان میافتد. وثوق الدوله با یک دست دولت مرکزی و دست نشاندهای را تقویت میکند تا به سرکوب نهضت و عصیانهای مردم بپردازد و با دست دیگر مقدمات قرارداد 1919 را فراهم می آورد. مجلس چهارم در چنین اوضاعی با انواع دسیسهها و حیل مختلف تشکیل می شود . با اینحال فرقۀ دموکرات با رهبری خیابانی قادر میگردد شش کرسی به دست آورد و این امر وثوقالدوله را خشمگینتر میسازد. قرارداد بسته میشود اما احمد شاه که هنوز جوانی بیش نیست از امضای آن سر میدواند و میگوید: «مملکت من یک کشور دموکراسی است و باید قرارداد به مجلس شورای ملی ارجاع شده و به صحهّ برسد». از این پس احمد شاه مورد تهدید جدی قرار میگیرد. در چنین اوضاع، فرقۀ دموکرات به رهبری خیابانی قد علم کرده و خیابانی اعلام میکند: «امروز به همۀ جهانیان رسماً اعلام میکنیم که ما علیه این حکومت که قرارداد خانمان برانداز- وثوق الدوله و انگلیس را منعقد کرده، قیام کردهایم». خیابانی عزم را جزم کرده تا مشروطۀ واقعی را در کشور برپا دارد.
عینالدوله به عنوان والی آذربایجان به سوی تبریز اعزام میشود. مجاهدان تبریز پوزۀ خودکامگان را همواره بر خاک مالیدهاند این بار نیز قیام کردهاند. ریاست شهربانی را یک غیر مسلمان و غیر ایرانی بنام بیورلینگ برعهده دارد. مردم تبریز شاهد دستگیری یک زن به دست بیگانهای که رئیس شهربانی تبریز شده است هستند. همه در حیاط تجدد گرد میآیند. جنبش اوج میگیرد. این جنبش نه تنها در تبریز بلکه در دیگر شهرها نیز پا میگیرد و تمامی ادارات به دست مردم به رهبری فرقۀ دموکرات میافتد. خیابانی در سوم تیر ماه 1299 وارد عالی قاپو شده و موزیک فتح به صدا درمیآید. مجاهدان و گارد ملی به رژه میپردازند. خیابانی اعلام میدارد : «ما حاکمیت دموکراتیک را در تبریز تأسیس کردهایم ... باید در سراسر ایران دموکراسی حاکم باشد».
از دیگر کارهای بزرگ انجمن برپا کردن یک بیمارستان 25 تختخوابی بود.
باز کردن عدلیه برای رسیدگی به شکایات مردم از جمله یادگارهای انجمن ایالتی به حساب می آید.
کمیسیون مالیه نیز در حقیقت برای سروسامان دادن به امور مالیۀ شهر افتتاح گردید.
ادارۀ نظمیه یا همان شهربانی جهت ایجاد امنیت در شهر از طرف انجمن ایالتی بنیاد نهاده شد.
ادارۀ بلدیه جهت سروسامان دادن امور شهر به وجود آمد.
در همین زمان با تشویق و ترغیب انجمن بود که کارخانه برق در تبریز دایر شد. تلفن و تراموای در تبریز راهاندازی شد و در هر زمینهای قوانینی وضع گردید. با این اوضاع تبریز آمادگی آنرا داشت که در برابر هجوم همه جانبۀ ارتجاع مقاومت کند.
محمدعلیشاه درهجوم همه جانبه اش با نمایندگانی از تبریز روبرو شد که تسلیم ناپذیر و متکی به مبارزات مردم خویش عزم بر جزم کرده و لحظهای عقب نشینی نکردند. در میان نمایندگان تبریز برای مذاکره با نیروهای ارتجاع شیخ محمد خیابانی، میرزا حسین خان عدالت، میرزا حسین واعظ و میرزا اسماعیل نوبری جای داشتند. بعد از شکست نیروهای ارتجاع، مردم غیور آذربایجان خیابانی را به مجلس دوم شورای ملی فرستادند و او با سخنرانیهای آتشین خود، استعمار روس و انگلیس و دست نشاندگان آنها را به شدیدترین وجهی افشا و رسوا میسازد و نهایت مجلس دوم نیز منحل میگردد. اما در سایۀ مجاهدت آزادیخواهان بعد از سه سال انتخابات مجلس سوم راه میافتد اما با توجه به ضربه ای که ارتجاع از آذربایجان خورده بود این انتخابات درآذربایجان صورت نمیگیرد و مجلس سوم بدون نمایندهای از آذربایجان توسط احمدشاه افتتاح میشود (1333ق- 1293ش).
شیخ محمد خیابانی عضو برجستهی فرقه دموکرات بود. این فرقه توسط افراد ذیل به وجود آمد:
سیدحسن تقی زاده
محمدرضا مساوات
حیدرخان عمواوغلو
محمدامین رسول زاده
شیخ محمد خیابانی
ابوالضیاء
محمدعلی تربیت
سلیمان میرزا اسکندری
میرزا اسماعیل نوبری
میرزا محمود خان (محمود محمود)
حکومت آذربایجان شش ماه در اختیار شیخ محمد خیابانی و فرقۀ دموکرات بود. پایههای قرارداد 1919 به لرزه درآمد و انگلستان مجبور به عقب نشینی شد. قیمت اجناس عمومی پایین آمد. زمینهای خالصه به رایگان بین روستائیان تقسیم شد. بانکهای فلاحت و ملی تأسیس شد. کلیه آبها- قنات، چشمهها- رودخانهها و... ملی اعلام شد. اول ماه مه روز جهانی کارگر به رسمیت شناخته شد. روزانه 8 ساعت کار و 48 ساعت کار هفتگی به تصویب رسید و اجرا شد. رهبر جنبش معتقد بود: «بعد از نان اولین ضرورت ملت، معارف است».
بنابراین آموزش و پرورش کودکان اجباری اعلام شد. قبل از 1324 ﻫ.ق در تبریز جمعاً 20 مدرسه به سبک جدید وجود داشت که تنها یکی از آنها دولتی بود. اما تا سال 1330 ﻫ.ق 30 مدرسه در تبریز دایر بود که همگی ملی بودند. در سال 1318 اولین «انجمن معارف» که مجمع مدیران مدارس بود در تبریز پا به عرصه نهاد. در این انجمن بزرگانی چون میرزا علی رشديه- برادرِ میرزاحسن رشدیه، سیدحسن شریفزاده، محمدعلی تربیت، سیدمحمد شبستری (ابوالضیاء) شرکت داشتند. انجمن معارف بعد از مشروطه دوباره احیا شد و در زمان جنبش خیابانی به فعالیت مضاعف روی آورد. مدارس دخترانه نوبر، ناموس، مخدرات، شوکتیه در کنار دهها مدرسۀ پسرانه مانند فیوضات، نجات، افتخار، حکمت، شمس، تمدن، رشدیه، نوبر، لیل آباد، تبریز، نظام و... پا گرفت. گروههای تئاتر تشکیل شد و حتی در مدارس نیز به اجرای نمایش پرداخت. جمعیت خیریۀ تئاتر به وجود آمد. بیمارستانهای مختلف در شهرهای مختلف آذربایجان از آن جمله بیمارستان 200 تختخوابی تبریز احداث شد. اصلاحات پولی شروع شد و جنبش به چاپ تمبر پرداخت.
صنایع ملی و کوچک جان تازهای یافت. خط تلگراف بین شهرهای آذربایجان احداث شد. کارخانههای قندریزی، بافندگی، دباغی احداث شده و صدها کارگر به کار مشغول شدند. زنان از قیودات حرمسراها و سنن فئودالی آزاد شدند و صدها دختر در مدارس دخترانه به تحصیل پرداختند.
به دستور رهبران نهضت، کمیسیون هاي مختلف مانند کمیسیون آذوقه، کمیسیون کویها تشکیل شد تا مشکلات مردم را حل و فصل کنند. دارالعجزه برای نگهداری سالمندان، دارالمساکین برای نگهداری فقرا، خانههای تربیت برای نگهداری کودکان یتیم و بی سرپرست، کمیسیون اعانه برای تأمین بودجه جهت حمایت از خانوادههای فقیر تشکیل شدند. این مؤسسات در شهرهای مختلف از تبریز تا زنجان، اردبیل، مراغه، سراب، دهخوارقان، آستارا، خامنه، خوی و ... به وجود آمدند.
سپاه گارد ملی تشکیل شد و مدرسة نظام افتتاح شد و شیخ خیابانی در نظر داشت کلنل محمدتقی خان پسیان را به فرماندهی آن بگمارد که به دلایلی عملی نشد.
جنبش خیابانی برای نشریات نیز میدان گشود و روزنامه هایی مانند تجدد، آزادیستان، ادب، ملانصرالدین را راه انداخت. در این نشریات افکار مترقی ترویج می شد و در راه آگاهی مردم گام بر می داشت و آزادیخواهانی چون محمدتقی رفعت، فیوضات، یحیی آرین پور، محمدعلی صفوت در راهبری این نشریات تلاش می کردند.
امپریالیسم و ایادیش در ایران جهت سرکوب جنبش به تکاپو افتاد. نمایندۀ انگلستان- میجر ادموند بعد از دسیسههای مختلف که از فریب خیابانی ناامید شد خود وارد کارزار شد و شکست خورده میدان سیاست را ترک کرد تا به توپ و تفنگ متوسل شود. آلمان نیز به انواع حیل در پی سرکوب جنبش بود. شوروی از بند تزاریسم رسته نیز در نهضت جنگل درست عمل نکرد و از این طریق بر جنبش ضد امپریالیستی ایران ضربه وارد کرد. اما همۀ عوامل خارجی و ارتجاع داخلی دست به دست هم داده و نهضت آزادیستان را به انواع تهمتهای ناروا متهم کردند و اوضاع را مغشوش ساختند تا از آب گلآلود ماهی مراد را بگیرند. مخبرالسلطنه والی آذربایجان آه و ناله سر داده و نهضت خیابانی را با بلشویزم مرتبط میداند و وثوق الدوله با انواع ترفندها به جدایی مردم از خیابانی دامن میزند. از دیگر سو، انشعابات داخل حزب دموکرات مزید بر علت میگردد.
مخبرالسلطنه با فریب و نیرنگ و با استقبال مردم حتی خیابانی وارد تبریز میشود اما زمینه را برای کودتا آماده میسازد:
1) نیروی نظامی را به سوی قره داغ گسیل میدارد.
2) نیروی قزاق- ضد انقلاب را تقویت میکند.
3) فرمانده گارد ملی- میرحسین ماژور را که خیابانی بدو اطمینان داشت میفریبد.
سپس در جلسه ای با نمایندگان روسپ، انگلیس، آمریکا و... طرح کودتا را میریزد.
معلوم است که خیابانی از پشت خنجر میخورد. خیانت میرحسین ماژور بیشتر از همه او را میآزارد. در 21 شهریور 1299کشت و کشتار تبریز آغاز میشود. خانه های رهبران جنبش یک به یک غارت میشود. در این یورش وحشیانه به زنان و کودکان نیز رحم نمیشود. بعد از غارت اموال آزادیخواهان، خانه هایشان نیز به آتش کشیده میشود. صدها نفر دستگیر و اعدام میشوند. خیابانی راهی ندارد. از زن و فرزند وداع می کند و عزم قرهداغ میکند تا به نیروی نهضت بپیوندد. اما دوست دیگرش نیز او را آنقدر معطل میکند که نیروهای ارتجاعی به خانهاش میریزند. او به منزل استادش حاجی شیخ حسنعلی پناه میبرد و فردای آنروز خائنان جای او را شناسائی کرده و بدان خانه میریزند و میکشند. هیچیک از رهبران آزاد نمیمانند. حتی تقی رفعت که از میدان جان سالم به در برده بود در روستایی خودکشی می کند. افرادی چون محمدعلی بادامچی، گنجهای، اسماعیل امیرخیزی، عبداله زاده فریور، نصراله یکانی و... اسیر و تبعید میشوند.
نهضت شکست میخورد.
از سخنان خیابانی بسیار نوشتهاند. او در طول نهضت، 98 نطق روشنگرانه داشته است که برخی ازسخنرانیهایش دو ساعت طول کشیده است و در این نطقها مسائل مهم سیاسی- اجتماعی کشور را مورد بحث قرار میداد. او با صدها اعلامیه، بیاننامه، مقاله، خطابه توانست قیام را رنگ اجتماعی- فرهنگی دهد. او همواره تأکید داشت:
«آذربایجان جزء لاینفک ایران است».
«ملتی که از مرگ نترسد هرگز نمی میرد. مردن در راه یک آرزوی بزرگ عین موفقیت است».
«من از اعقاب بابک خرمدین هستم که در نزد خلیفۀ عرب آنچنان رشادت و عظمت از خود بروز داد».
«ممکنست خیابانی بمیرد ولی شعلۀ روشنی بخش نهضت آزادیستان خاموش شدنی نیست. آزادی نمی میرد، حقیقت معدوم نمی شود. ما خواهان عدالت و آزادی هستیم. فتح و ظفر با ماست».
«بدبخت ملتی که مداخلۀ اجانب را در کارهای وطن اجدادی خود طلب نماید. هیچ ملتی حق ندارد در تعیین و تحدید آزادی ملت دیگر مداخله نماید».
«آزادیخواهان! روز فداکاری است. آزادی و استقلال وطن در خطر است».
«آذربایجان انقلابی شما را دعوت به قیام و نهضت می کند. پا شوید که تهران ربودۀ سیل ارتجاع و وطن فروشی است! دست به دست هم دهید که صدای لرزناک وطن از فرزندان غیور خودش استمداد و استغاثه می کند. زنده باد آزادیخواهان آذربایجان»!
«خطری ایران را تهدید ننموده که آذربایجان را جانسپاری نیافته باشد. یقین حاصل شده است که ایران را باید در آذربایجان جستجو کرد. تا وقتیکه این پاسبان شب زنده دار و این مرزبان بی پروا سرپای خود قائم و برقرار است ترسی نیست. ترور تولید آنارشی می کند، ناامنی را میافزاید. سوای از این، وجدان دموکراسی را از راه حقیقی خودش منحرف می سازد و گمراه می کند».
«ترور نتیجۀ طبیعی استبداد است. ای آذربایجان غیور، ای قهرمان بی پروای آزادی، گیرم که سر تا پا زخم و جریحهای، باز تو آن سر آبرومندت را بلند کن! تو تنها مددکار خودی. تو خود، خودت را نجات خواهی داد».
(نهضت 19 فروردین 1299 آغاز و در 22 شهریور 1299 پایان یافت).
قيام كلنل محمدتقي پسيان
کلنل محمدتقی خان پسیان تبریزی نیز با توجه به عصیانی که بپا کرد و در برابر رضاشاه سر به شورش برداشت و قیامی راه انداخت شهرت یافته است. او به سال 1891 در تبریز زاده شد و تحصیلات خود را در تبریز آغاز کرد و سپس برای ادامۀ تحصیل به تهران رفته وارد خدمت نظام گردید(1329ق). او استعدادهای فراوانی داشت در عین حال طبع شعری نیز داشته است که برخی از اشعار فارسی و ترکی او موجود است اما قیام او برای آزادی، نام او را جاودانه و در تاریخ ایران ثبت کرده است.
كلنل محمدتقي سلطانزاده تبريزي- پسيان- شاعر، موسيقيدان، اديب، مترجم از روشنفكران و انقلابيون آذربايجان است كه به قيامي خونين دست زد ولي سركوب شد. وي به سال 1309 ﻫ . ق در تبريز به دنيا آمد. تحصيلات ابتدايي و متوسطه را در تبريز گذراند و در سال 1324 ﻫ.ق به تهران رفت و پنج سال در مدرسة ژاندارمري تحصيل كرد. در 23 سالگي موفق به اخذ درجة سرگردي شد. در سال 1335 ﻫ.ق به آلمان رفت و در هوانوردي تحصيل كرد. در آنجا زبان آلماني و رياضيات عالي و موسيقي را آموخت. پس از سه سال اقامت در آلمان به ايران آمد. به رياست ژاندارمري خراسان منصوب شد. حكومت بسيار دوست مي داشت او را براي درهم ريختن نهضت خياباني بكشاند اما او زير بار چنين خيانتي نرفت و از تهران تبعيد شد و در خراسان قيامي راه انداخت كه از طرف سردار سپه رضاخان مير پنج سركوب شد.
او طبعي روان و انقلابي داشت. اشعار زيبا مي سرود و آهنگ مينواخت. نشريات انقلابي آن روز بسيار ي از اشعار او را چاپ كردهاند. او ترجمههايي از زبان آلماني نيز انجام داده است.
تقي رفعت
تقی رفعت را باید بنیانگذارشعر نو در کل ایران شمرد چرا که با جسارت و شهامت توصیف ناپذیر و با قلم تند و تیز خود ادبیات فارسی را درهم ریخت و برای بزرگان این ادبیات خط و نشان کشید و شاعری بزرگ چون ملکالشعرای بهار را از برخورد عاجز نمود.[14] او در ادبیات ترکی نیز با خلق نمونه هایی از شعر نو که با الهام از ادبیات فرانسه و عثمانی می سرود توانست راه نوینی بگشاید و شاگردانش- کسانی چون حبیب ساهر و یحیی آرینپور راه او را دوام بخشند.
او به عنوان یک روشنفکر آذربایجانی، شاعری برجسته و ژورنالیستی جسور بود. او متولد 1890 در تبریز می باشد بعد از اتمام تحصیلات ابتدائی، پدرش آقا محمد تبریزی، تقی نوجوان را برای ادامۀ تحصیل به استانبول میفرستد. او در استانبول زبانهای ترکیه و فرانسه را یاد گرفته و با فرهنگ اروپا آشنا میگردد.[15] او میتوانسته است نه تنها از ادبیات فرانسه بخوبی استفاده کند بلکه قادر بود به فرانسه شعر بسراید. تسلط کامل به شعر و ادب ترکیه نیز پیدا میکند. در اشعار نخستین وی، احوال روحیۀ دموکراتیک احساس میگردد.
او در شهر ترابزون در مدرسۀ «ناصری» که برای فرزندان ایرانیان بنا شده بود به تدریس مشغول می گردد و در همین اوان با نشریات آنجا نیز رابطه برقرار می کند. در سال 1915 به وطن خویش برمیگردد و در تبریز فعالیت علمی- ادبی- سیاسی خود را میآغازد. او به آزادی ترقیخواهانۀ ملی مردم خویش می اندیشید. او با شیخ محمد خیابانی طرح دوستی ریخت و همفکر و همرأی گشته از سال 1915 الی 1921 نشریۀ «تجدد» را با فکر خیابانی و با همکاری دوستانش سعید سلماسی و جعفر خامنهای به راه انداخت و در اندک مدتی در تمامی زمینهها تأثیر خود را بر جامعه و جریان روشنفکری ایران نهاد. او با نشر اشعار و مقالات تند و تیز، عمیق و علمی خود در تجدد و آزادستان با تخلص «فمینا» نقش مؤثری در تقویت حرکت آزادی ملی آذربایجان داشت. او مبارزۀ بیامانی را علیه جریان فکری منجمدی که با توجه به مسائل جدید ادبیات در عصر حاضر همچنان فرم کهنه و مندرس شعر کلاسیک را حفظ کرده و از آن دفاع میکرد آغاز نمود. پرچمدار این حرکت سنتی مجلۀ دانشکده زیرنظر ملک الشعرای بهار بود. این مبارزه، تأثیر شگرف بر ادبیات تجدد یا ادبیات انقلاب ایران نهاد و اساس و پایۀ شعر نو ریخته شد و جالب آنکه او خود نمونه های بسیار زیبایی از این نوع شعر را سرود. اشعار زیبای وی در زبان ترکی نیز نمونههای خوبی برای شعر ترکی آذربایجان محسوب می گردد.
حرکت دموکراتیک شیخ محمد خیابانی که توسط دستههای رضاخان و با تمام قوای وحشت زدۀ مرکز سرکوب شد و شیخ محمد کشته شد، تقی رفعت نیز دچار یأس و سرگشتگی گشت و در حالیکه 31 سال بیشتر نداشت در سال 1921 در روستای قیزیل دیزج خودکشی کرد. البته علاوه بر شهادت شیخ محمد، شهادت دیگر دوست نزدیکش سعید سلماسی نیز روحیۀ او را ضعیف کرده بود و شکست را کاملاً احساس می کرد. هر چند رفعت و دوستانش مردند اما حرکت تجدد تا سالها سایۀ خود را بر ادبیات آذربایجان و فارس حفظ کرد که دهه های بعد نیما یوشیج توانست تداوم گر حرکت رفعت باشد.[16]
سعيد سلماسي نیز از جمله روشنفکران متجدد آذربایجان است که با وجود عمر کم با آثاری که از خود بجا نهاد توانست در جریان روشنفکری ایران تأثیرگذار باشد. وی به سال 1889م در سلماس به دنیا آمد دوران ابتدایی را در خوی و سلماس گذراند و سپس همراه خانواده به باکو رفت و در جریانات انقلابی سال 1906 فعالانه شرکت کرد و با وجود سن اندکش تجربه ها آموخت و یک سال بعد به ایران برگشت و به تبریز آمد. در تبریز حرکات انقلابی در اوج بود و او به همراه دوستانش تقی رفعت و جعفر خامنه ای وارد مبارزه شد و آثار زیبایی نوشت که در آن روزگار در ایران همتا نداشت و این سه یار توانستند تجدد را در روزنامۀ «تجدد» سازمان دهند و بر کل ادبیات و شعر ایران تأثیر بگذارند[17]. سعید در مبارزات شیخ محمد خیابانی با تمام توان شرکت کرد و در همین مبارزات شهید شد. او در هنگام شهادت 20 سال بیشتر نداشت اما آثاری که از خود به یادگار نهاد منبع الهام شاعران آذربایجان و ایران گشت. او نیز نه تنها از ادبیات قفقاز و ترکیه اطلاعات کاملی داشت بلکه با توجه به نبوغ و استعداد ذاتی اش توانست در ادبیات ترکی و فارسی ایران جزو شاعران مؤثر به شمار آید.
جعفر خامنهاي یکی از روشنفکران تجددخواه و آزادیخواه آذربایجان بود که او را همراه با تقی رفعت و سعید سلماسی باید از گردانندگان نشریۀ «تجدد» به شمار آورد. وی از نخستین بنیانگذاران شعر نو در ایران می باشد. وی فرزند تاجر نامدار تبریز- شیخ علی اکبر خامنه ای بود که به سال 1304 ﻫ.ق (1866م) در تبریز به دنیا آمد. زبان فرانسه را بخوبی آموخت و علاقۀ شدیدی به زبان و ادبیات ترکی یافت که توانست با نوآوریهای اروپا از طریق ادبیات عثمانی آشنا گردد. این دو عامل یعنی آشنایی با زبان فرانسه و ادبیات عثمانی، او را با دوستان متجددش- تقی رفعت و سعید سلماسی- متحد کرد که اشعار و آثار نوین خود را در نشریات آن زمان: دانشکده، عصر جدید، شمس، چهره نما به چاپ رساند و سپس با همت سه دوست متجدد و بویژه با مدیریت شیخ محمد خیابانی عضو هیئت تحریریۀ روزنامۀ «تجدد» گردید. مجموعۀ این عوامل او را در سلک روشنفکران متجدد آذربایجان قرار می دهد و آثارش در میان اشعار نوین آذربایجان جایگاه خاصی می یابد.
او به هر دو زبان- ترکی و فارسی- شعر می سرود و مقاله می نوشت و در حقیقت از بنیانگذاران شعر نو هم در آذربایجان جنوبی و هم در ایران به شمار میآید.[18]
محمدعلی صفوت ديگر روشنفکری است که آگاهی دادن مردم را پیشه ساخت و با نگارش «تاریخ فرهنگ آذربایجان» پرده از چهرۀ پلید درباریان که برای دشمنی با زبان و فرهنگ مردم به آذربایجان هجوم آورده بودند و به دستور رضاخان و پسرش مانیفیستهای شوینیستی صادر می کردند برداشت. صفوت در این کتاب محسنی ها را افشا میکند که گروههای تئاتر را که به زبان ترکی اجرا میکردند فراخوانده و به همگی دستور میدهند که از این پس نمایشها به زبان فارسی باشد و تهدیدهای او را ذکر می کند و میگوید: «البته ممکن است شما به جای گربه،گوربه،گیربه،کوربه بگید ولی حق ندارید پیشیک بگید، شیرفهم شد؟»
مرحوم محمدعلی صفوت در جایی می نویسد:
«در سال 1305 شمسی دکتر احمد وارد تبریز شد- به عنوان ریاست کل معارف و اوقاف آذربایجان....
آقای دکتر اصرار داشت که همه ، حتی مستخدمین سرپایی فارسی حرف بزنند. روزی به حسین فراش اداره گفت: پسر تو هنوز ترکی حرف می زنی و فارسی یاد نگرفتی. حسین گفت: حضرت رئیس،تو دارای هوش و سواد و کمال هستی دو کلمه ترکی یاد نگرفتی من با این بیسوادی و پریشان فکری چگونه فارسی یاد بگیرم».[19]
میرزا جبار باغچه بان استاد مسلم فرهنگ آذربایجان نیز از خاطرات خود از دکتر احمد محسنی میگوید که مجبور میشود از دستور فرار کند و آذربایجان را ترک کند.
آری در سال 1326 حکومت مرکزی تحت فشار افکار عمومی مجبور شد دوباره دانشگاه ساختۀ پیشهوری را بازگشایی کند اما تبلیغات دامنهداری را در جهت نفی و تحقیر و تخطئۀ زبان و فرهنگ آذربایجان آغاز کرد. دکتر صورتگر، بدیعالزمان فروزانفر، بیاتی، ماهیار نوابی و دهها استاد پلیدالفکر را به آذربایجان کشاند و 50 سال کوششها کردند تا زبان فارسی را به مردم بقبولانند و عمومیت بخشند و در این راه از هیچ تهدید و تمهیدی خودداری نکردند.
کسروی با همهی جنبههای مثبت و منفی نوشتههایش که به عنوان یک ناسیونالیست افراطی و فاشیستمآب است گاه جرقه هایی از واقع بینی در پژوهشهایش میتوان دید از جمله در «زندگانی من» چنین مینویسد:
«از این کوشش و جستجو نتیجه هایی به دست آمد که از جمله این بود که ترکی از دیدگاه کارواژه ها (افعال) به فارسی برتری دارد. زیرا دیده شده در ترکی شانزده گونه گذشته (ماضی) و چهار گونه اکنون (مضارع) به کار می رود. در حالیکه در فارسی در برابر آنها بیش از چهار گونه گذشته و یک گونه اکنون شناخته نمی بود. این یکی از چیزهایی می بود که مرا از نارسایی زبان فارسی و بیماری آن آگاه گردانید».[20]
این نوشتۀ احمد کسروی ،20 سال بعد از مقالهی معروف او به نام «آذری یا زبان باستانی آذربایجان» نوشته شده است. در این کتاب کسروی به تورق در دیوان مولانا فضولی میپردازد و دیوان هیدجی را گرد میآورد و به ویژگی های ساختاری زبان ترکی میپردازد. بیتردید این عقب ماندۀ ذهنی اگر زودتر خود را از دام شیاطین آزاد میکرد پی به حقیقت میبرد اما عمر بدو وفا نکرد و کشته شد. اگر او دیوان نسیمی، خطائی، حقیقی، نوایی، نباتی، نسيمي، صائب، حبيبي، واقف وصدها و صدها شاعر بلند اندیشۀ آذربایجان را مطالعه میکرد تغییر عقیده نمیداد؟ آنگاه هم باز رأی به طرد زبان ترکی میداد؟ در حالیکه میدانیم نوشتههای کسروی در سالهای حاکمیت رضاخان و پسرش دستمایهای برای کسانی گردید که تحقیر و توهین به زبان قدرتمند ترکی را پیشه ساخته و در ساختار حکومت ددمنش و وحشی صفت پهلوی نقش بارزی بازی کردند، از جملۀ اینان میتوان دهها سگ هار این دربار را نام برد که حیف است و بهتر که قلم به نام زشتشان آلوده نگردد.
صفوت از روحانیون مبارز تبریز و شاعران برجستۀ آذربایجان است که اندیشههای تابناک وی در زمینۀ آزادی قابل تقدیر و تأمل است. او به سال 1275 هجری در تبریز به دنیا آمد و بعد از تحصیلات ابتدایی به قم رفته و علوم مختلف اسلامی را تکمیل نمود و به تبریز بازگشت و در سال 1328 قمری «انجمن معارف» را در تبریز بنا نهاده و جوانان پرشور و علم پرور تبریزی را گرد خود جمع کرد. او کتابهای چندی نوشته است که عبارتند از: میزان الانسان، منابع الحکم، دانش و پرورش، بیر دسته گول ، مین بیر شاعر، داستان دوستان و غیره.
این شاعر روشناندیش در محیط خفقان گرفتۀ رضاشاه به ترویج علم و ادب در میان جوانان پرداخت و از اوضاع مشقت بار مردم نوشت بطوریکه خفقان شاهنشاهی نتوانست او را تحمل کند و مجبور به ترک تبریز گشت و مجبور شد به قم رفته و در آنجا عمر بگذراند. دیوان کاملی از او به زبان ترکی باقی مانده است که در آن بینش اجتماعی- فلسفی و مترقی وی مترنم شده است و مسائل روز در اشعار وی مطرح گشته و بینش آزادیخواهانه ترویج شده است. وی در همان شهر قم درگذشت و همانجا دفن گردید.