آرمانشهر در آثار نظامي گنجوي / م. کریمی
آرمانشهر در آثار نظامي گنجوي / م. کریمی
چکیده:
نظامی گنجوی حکیم و اندیشمندی است که در آثار پنجگانه اش طرحی از یک آرمانشهر را می ریزد و قوانین اسلامی را اصول اولیه ی چنین اوتوپیایی قرار میدهد. او پایههای چنین جامعهای را که عدل، آزادی و تساوی بین انسانهاست بر دوش تک تک افراد جامعه میگذارد و بر عهده ی هر یک مسئولیتی می نهد. از فرمانروا گرفته تا ساده ترین افراد جامعه در ساختن چنین شهر آرمانی یا مدینه ی فاضله (اتوپیا) نقش دارند و عدم پای بندی هر یک از افراد، این جامعه را با اخلال روبرو میسازد.
بررسی چنین جامعهای که مورد نظر حکیم نظامی گنچوی است موضوع این مقاله است که از خلال آثار این شاعر بزرگ و بطریق اولی بروش کتابخانه ای مد نظر قرار گرفته است و نتایج حاصله نشان میدهد که نظامی بعنوان اندیشمندی مسلمان و حکیمی دوراندیش به طرح جامعه ای عاری از ظلم و ستم و بر اساس برابری انسانها می نشیند و از شعر بعنوان وسیلهای برای هدایت جامعه بهره میگیرد. او هرچند از اندیشههای بزرگان ملل مختلف همچون روم و چین و هند و غیره بهره میگیرد اما اساس افکار او نشأت گرفته از اندیشه های اندیشمندان اسلامی مانند فارابی، خاص حاجب و . . . همچنین قوانین و احکام دین اسلام است.
واژگان کلیدی: آرمانشهر، عدل و عدالت، آزادی، انسانها، عشق، زن.
مقدمه:
نظامي گنجوي شاعر و انديشمند بزرگ آذربايجان جزو آندسته از صاحب نظران نادري است كه در پيشبرد افكار بشري از موقعيت ويژهاي برخوردار است. ارث غني وي با مضامين علمي – ادبي گسترده و همه جانبه قرنها را در نورديده و در طول ساليان دراز به ثبوت رسانيده است كه نمونههايي از هنر اعجازگر و جاودانه ی ایران زمین است. آفرينش نظامي از ديد مضمون داخلي، شخصيت پردازي، موضوع و اهداف اخلاقي – فكري يكه تاز عرصه ی ادبي است.
شخصيت نظامي را آذربايجان شكل بخشيد. شاعر در يك خانوادهي سادهي آذربايجان چشم به جهان گشود ولي شهرتي عالمگير يافت. خلاقيت نظامي به خاطر شيوهي بيان، دايرهي احاطه و تأثير، زمان و مكان نميشناسد. آن ايده هاي بشري كه نظامي در تلقين آنها تلاش ميكند، بينشنهاي انسان دوستانه، زندگي شرافتمندانه، آرزوهاي پاك و نجيبش، امروز هم او را همچون معاصر معنوي، زندگي و حيات ميبخشد نظامي با ترانههايي از اصلاحات اجتماعي ـ معنوي، روشنايي، زيبايي و علويت امروز هم با ما همگام است. (کریمی،۱۳۸۱ :۱۲) شناخت هنرمند جدا از زمينه هاي اجتماعي – اقتصادي، ايدئولوژي – فرهنگي به عنوان عواملي در جهت شكل گيري و تكامل وي ـ امكان ناپذير است. زيرا او زاييده و پرورش يافتهي محيطي است كه در آن زندگي كرده و به خلاقيت پرداخته است.
نماي تاريخي، اجتماعي و فرهنگي آذربايجان در زمان نظامي
آذربايجان دورهي نظامي با خصوصيت رشد و پيشرفت و با وسعت پهناورش مشخص ميگردد. در اين دوره بيشتر شهرهاي آذربايجان: تبريز، شمـاخي و گنجه شهرهاي ترانزيتي به حساب ميآمدند. روابط تجاري داخلي و خارجي افزايش يافته و پول رواج بيشتري داشت. دولتهاي مركزي اين سرزمين: ايلدگزها و شروانشاهان نيز به نام خود سكه ميزدند. امروز سكه هايي كه مُهر آذربايجان قرن ششم روي آنها حك شده در موزه هاي مختلف دنيا نگهداري ميشود. پيشه وري و صنايع رواج گستردهاي يافته بود. ابريشم توليد ميشد، پارچـههاي شال و كـتان، قاليـهاي رنگارنگ بافته ميشد. اشيـائی از فلزات مختلف و شيشه ساخته ميشد. راههاي كاروانرو كه مراكز تجارتي غرب و شرق را مرتبط ميساخت از آذربایجان میگذشت. آذربايجان با ارمنستان، آسياي ميانه، ايالات و ولايات عرق عجم و عراق عرب، كشورهاي شمال و غيره روابط تجاري داشت. تجار آذربايجاني مالالتجاره به اين كشورها ميبردند و ميآوردند. در عين حال بازرگانان، سياحان، عالمان و خادمان هنر از يونان، چين و هندوستان به آذربايجان رفت و آمد ميكردند و روابط تجاري و فرهنگي را تقويت ميكردند.
دوران رشد و توسعه متضادي بود. قدرت سياسي شروانشاهان و ايلدگزها نيز افزايش يافته بود، از آنجايي كه اكثر شهرهاي آذربايجان آزاد و ترانزيتي بودند، رواج سريع روابط تجاري، ارتباطات و مبادلات موجود با دولتهاي خارجي همگي امكانات وسيعي را جهت پيشرفت گستردهي علم و فرهنگ در اين خطه فراهم ميآورد. چه ايلدگزها و چه شروانشاهان تا اندازهاي هنر و معارف را مورد حمايت قرار ميدادند، مكتبهايي تأسيس كرده و مدارسي بنا ميساختند. دانشمندان آذربايجان سرگرم پژوهش در علوم طب، نجوم، جغرافيا، رياضيات و هندسه بودند، در مكتبها و مدارس زبانــهاي شــرق، منطق و فـقه مي آموختنـد. عـلم و فـرهنـگ در آذربايجـان همـــدوش با علوم و معارف خلقهاي مشرق زمين توسعه مييافت، روابط فرهنگي آذربايجان با حيات فرهنگي خلقهاي همسايه همچون گرجي و ارمني افزايش مييافت.
به دليل يك سري علل اجتماعي – تاريخي، در اكثر كشورهاي خاور ميانه، زبانهاي عربي و فارسي برتر و مسلط بوده و ارتباط و تماس نزديك روشنفكران و تحصيل كردگان آذربايجان با اين زبانها – يعني وحدت زبان ادبي، شرايط خاصي را جهت گسترش همه جانبهي علم و فرهنگ بوجود آورده بود. اهل ذوق و قلم آذربايجاني در شهرهاي عراق، ايران و آسياي ميانه پيوسته در رفت و آمد بودند و روابط استواري را با خدمتگزاران علم و هنر اين كشورها برقرار مي كردند.
زبان ادبي دوران به طور كلي زبان فارسي بود. طولي نكشيد كه آذربايجان دين مقدس اسلام را به عنوان دين رسمي دولت و زبان عربي به عنوان زبان ادبي پذیرفت. در قرن پنجم به هنگام يورش عظيم سلجوقيان از شرق به غرب، ادبيات غني و كامل بزبان فارسي در آسياي ميانه وجود داشت. سلجوقيان، صاحبان جديد ايران و آسياي ميانه، ادبيات شكوهمندي را به زبان فارسي همراه با دستگاه دولتي از اسلاف خود به ارث بردند و تازه اين اول كار است؛ اگر ادبيات فارسي در زمان سلسلهي ايراني سامانيان صرفاً در ولايتهاي شرق – ماوراءالنهر و خراسان حاكم بود، در دوران حكومت تركان غزنوي و سلجوقي زبان فارسي در سرزمين پهناوري از هندوستان گرفته تا آسياي صغير مورد استفاده قرار گرفت.
زبان فارسي در قرن ششم در دربار شروانشاهان و ايلدگزها در “مجالسالشعراي” رسمیت داشت و هنرمندان اين مجالس به فارسي سخنسرائي ميكردند و به زبان فارسي قلم ميزدند. شـاعران آذربايجـاني معيـارهاي ادبـي دوران را رعايت ميكردند، عدهّاي با رضايت خاطر وعدهّاي بالاجبار به اين خواستها تن ميدادند. ليكن گروه دوم متفاوت از گروه اول بود. شاعران گروه دوم بزبان آذربايجاني فـــكر ميكردند و به فارسي مينوشتند. تحقيقات انجام گرفته از اين ديدگاه اسناد چندي را آشكار و مشخص كرده است.
ادبيا ت شفاهي مردم آذربايجان نيز در این قرن همچون اعصار قبل، متفاوت از ادبيات مدون، بزبان مادري توسعه يافت. نمونههاي زيبايي از شعر مردمي در اين دوره آفريده شد، زبان به زبان، ايل به ايل و ديار به ديار مي گشت. اوزانها و عاشيقها در بازارها و ميدانهاي شهر در برابر انبوه مردم داستانهاي دده قورقود را كه بزبان مادري خود نقل ميكردند، از حكايتهاي “ليلي و مجنون”، عشق “فرهاد” روايتهاي “اسكندر” و قهرمانيهاي “بابك” سخن ميگفتند. راويان داستانهاي سحر و جادو، داستانهاي اساطيري و داستانهاي كهن و باستاني آذربايجان را به زبان مادريشان به مردم بازگو ميكردند، مادران بر بالاي گهواره براي كودكان خويش بزبان خودشان لالائي ميخواندند.
خلاقیت نظامی گنجوی
آثار فنا ناپذير كه بعدها توسط كاتبان تحت نام “خمسه” جمع شدهاند ـ “مخزنالاسرار”، “خسرو و شيرين”، ” ليلي و مجنون”، “هفت پيكر”، “اسكندر نامه” متشكل بر دو قسمت “شرفنامه”و “اقبالنامه” براي او شهرتي جاويدان درسراسردنيا كسب كرد.
او نيز همانند ديگر شاعران آذربايجاني اين دوران، با توجه به موقعيت اجتماعي، سياسي و ادبي حاكم، به نگارش و خلاقيت بزبان فارسي پرداخت. اين امر براي پذيرش و رواج آثار نظامي در زماني اندك در تمامي آسياي نزديك و ميانه شيوهي مناسبي بوده است. هرچند که در سالهای اخیر دیوانی بزبان ترکی از نظامی گنجوی کشف شده است. این دیوان را بسیاری از پژوهشگران ایرانی نیز تایید کردهاند از جمله وحید دستگردی، سعید نفیسی و دکتر برات زنجانی بر آن مهر تایید زدهاند.
دايرهي احاطه شعر گسترده و وسيع است. حوادثي كه شاعر تصوير ميكند در مناطق جداگانه و كشورهاي مختلف، گاه در مدائن، زماني در شبه جزيرهي عربستان و زماني در يونان و گاهي در هندوستان وچين روي ميدهد. شاعر گاهي از اسكندر مقدوني، گاهي از خسرو و بهرام شاهزادگان ايراني و زماني از ليلي و مجنون عرب سخن به ميان ميآورد. و ليكن هميشه و در همه حال در مورد قهرمانان هر سرزمين و ملتي كه قلم زند يك شاعر آذربايحاني و ترك زاده باقي ميماند. نظريات او در مورد طبيعت زيباي مادري و دياري كه در آغوش آن پرورش يافته، خطوط مشخصهي ملت آباء اجداديش، دردها و غمها – شاديها و سرور – و طرز معيشت آنان جلب توجه ميكند در آثار نظامي چقدر صحنه ادبي است كه زيبائيهاي وطن مادري او ـ مغان پر از لاله و سمن، بردع پر از بيشه و آب را ترنم ميكند شاعر، جنگاور بزرگ مقدونيه را كشان كشان به سرزمين خود ميآورد و وادارش ميكند در مقابل نوشابه – دختر ايل خود سر تعظيم فرود آورد. شيرين- زيبارخ آذربايجاني در بيداري معنوي و شخصيت شاه ايران مؤثر نبوده است؟ ليلي و مجنون نظامي همچون «تركي در لباس عرب» در جهان به ابديّت پيوستند، شاعر با الهام از آسمان لاجوردي گنجهي مورد علاقهاش، از دامنههاي پر از آهو و گوزن، از كوههاي سربفلك كشيده و صخرههاي پر از آبشار و «گؤي گول» اسرار انگيز وطنش «عروس عريان» و «صحراهاي خشك و شنزار» را آرايش داد و زينت بخشيد. پس آن «روح تركانه» در اشعار نظامي تبيين چيست ؟ اينهمه بيان فراوان «ترك»، «تركي»، «تركانه صفت» كه تمام آثار نظامي مشحون ار آنهاست شايان توجه است. شاعر هميشه و همه جا،ترك و تركي را به مفهوم برتري، زيبايي و مردانگي و شخصيت بكار برده است. روح تركانهاي كه در همان داستان فناناپذير عشقي «ليلي و مجنون» آشكارا به چشم ميخورد و لمس ميشود آيا آخستان بيگ شروانشاهان ـ كه به شاعر سفارش ميكند اين داستان را به زبان فارسي به نظم كشد ـ ناراحت نميكرد؟ نظامي قلمش را در زبان فارسي با سليقه و روحيهي ترك و تركانه بكار گرفت. نظاميشناسان برجستهي ايران نيز تفاوت اساسي زبان خاقاني و نظامي را از زبان شاعران فارسي زبان انكار نميكنند (برات زنجانی، ۱۳۹۱،مقدمه) .
زندگي نظامي مؤيّد شخصيت و غرور انساني، عقل واراده و عظمت و استعداد پايان ناپذير اوست. بينشهاي بيدارگر و فلسفي شاعر دربارهي زندگي و جهان، برای مشتي دغلباز سيستم فئودالي مسلط و هواداران آنان رضایتبخش نبود. انساندوستي، آهنگ و مضمون منطقي شعر نظامي را تشكيل ميدهد. انسان و سرنوشت او در مركز خلاقيت نظامي قرار گرفته است. شناخت انسان، معنويات و خواستهاي او در زندگي، هدف اصلي نظامي را تشكيل ميدهد. نفطهي آغاز حركت را در هنر نظامي بايد در اينجا ديد. ارث بديعي وي از اين ديدگاه شايان توجه است.
انساندوستي مضمون اصلي و عمومي ادبيات اين دوره است و انساندوستي نظامي بشكلي فشرده و تنگاتنگ با بينشهاي وي پيوند دارد. بجرأت ميتوان گفت كه در تاريخ ادبي جهان شاعري مردمي و انساندوست در حد نظامي وجود نداشته است. اين كاملاً درست است كه قهرمانان اصلي آثار او را اساساً شاهان، شاهزادگان و عاليمنصبان تشكيل ميدهند. رسوم ادبي قرون وسطي چه در غرب و چه در شرق ايجاب ميكرد تا هنرمند صرفاً آثاري را در بحث از زندگي و فعاليت افراد منسوب به طبقات «اشراف» بنويسد. اما در هر صورت در آثار بديعي وي علاوه بر قهرمانان نقش اول، چهرههاي درجهي دوم يا قهرمانان ديگري نيز كه در خدمت حركت سوژهها هستند مشاركت دارند. در اين ميان چهرههايی كه نظامي به آن ميپردازد ميتوان نمونههاي فراواني از پرترههاي نمايندگان مردم را مشاهده كرد. باغبانان، نانوايان، بنايان، معلمان، دكانداران، معماران، نقاشان، موسيقيدانان، غواصان و غيره سلسله افرادي از نمايندگان مردمند که در آفرينش شاعر ایفای نقش می کنند و تعدادشان نیز حقيقتاً بسيار است.
منابع مورد استناد نظامی
نظامی گنجوی حکیم و شاعری اندیشمند است و از احکام اسلامی، همچنین افکار اندیشمندان اسلامی نهایت بهره را گرفته است. او در طریقت اخیگری به مرام و اندیشههای بنیانگزاران این طریقت صادق بوده، در عین حال نمیتوانست به مدینهی فاضلهی فارابی لاقید بماند. همچنین کتاب عظیم قوتادغو بیلیک هم نمیتوانست نظر تیزبین او را جلب نکند، همانگونه که نظام الملک وزیر اعظم ایران نیز در نگارش سیاست نامه اش بدان توجه دارد. بنابراین چهار منبع را میتوان برای بینش آرمانشهر نظامی برشمرد: اسلام، اخیگری، فارابی، خاص حاجب.
الهام نظامی از اسلام
نظامی حکیمی مسلمان است و در آثارش بهترین نمونه های توحید در ادبیات فارسی را از زبان او خواندهایم اشعاری که ورد زبان خاص و عام است؛ مانند:
ای نام تو بهترین سرآغاز بی نام تو نامه کی کنم باز
ای باد تو مونس روانم جز نام تو نیست بر زبانم . . .
بسم الله الرحمن الرحیم هست کلید در گنج حکیم. . .
ای همه هستی ز تو پیدا شده خاک ضعبف از تو توانا شده
آنچه تغیر نپذیرد تویی وانکه نمرده ست و نمیرد تویی
ما همه فانی و بقا بس تراست ملک تعالی و تقدس تراست. . .
احکان و اصول دین اسلام در بیت – بیت اشعار نظامی چنان جان گرفته است که توحید و نعت، نبوت و معاد را از زبان نظامی آموخته ایم و چنان شیوا و زیبا در دلمان نشسته است که گویی اینها را باید با زبان این شاعر حکیم خواند و پذیرفت. سراسر خمسهی نظامی تبیین اسلام بزبان شعر است. شاید نظامی تنها شاعریست که در هر یک از آثار به نعت رسول اکرم توجه ویژهای داشته و اشعار فراوان در معراج وی نوشته است. او که کلمه ی ترک برای شاعر مقدس بوده پیمبر را “ترک هفت خیل” میداند و معراج رفتن او را “ترکتازی” (معین فر،۱۳۶۲، ۵۰۲) مینامد.
اخی گری با اهل فتوت
نظامی را یکی از اعضای اهل فتوت و پیرو اخی فرج زنجانی نام بردهاند. برادری و اخوت، همچنین فتوت و گذشت سرلوحهی زندگی و فعالیت اعضای این طریقت بشمار می آید. در فلسفهي زندگي از نظر نظامي، رنج و عذاب معنوي يا فيزيكي – اقتصادي كه در اشعار او به طور مداوم و آهنگين بصدا در ميآيد با داشتن عشق به خدا حل ميشود؛ اين اشعار نه براساس تعاليم زاهدانه و مرتاضانه، بلكه هماهنگ با شعائر تشكّل «اخي» است كه در زمان حيات و آفرينش شاعر فعاليت گستردهاي داشته و از پيشهوران و فقراي شهرها تشكيل يافته و از حقوق تودهي مردم دفاع ميكرد در شرايط مقتضي از مبارزهي مسلحانه عليه استثمارگران نيز اباني نداشت. منابع تاريخي و محققان به وجود رابطهي نظامي با تشكل «اخي» صحّه ميگذارند. او از نظر روحي به آنها نزديك بود. اشعاري از شاعر كه انسان را به اقدام مؤثر عليه رذالت و ستم دعوت ميكند اين انديشه را تقويت ميكند.
در این زمان، گسترش فعاليتهاي تشكيلاتي “اخي” را ميبينيم. طریقت اخي، وحدت برادري در مبارزه عليه تضادها و بحرانهاي فئودالي نه تنها تكيه گاه معنوي ـ ايدئولوژكي زحمتكشان شهر و روستا بوده بلكه در مناطق مختلف توسط تودهي انبوه مردم قيامهاي آشكاري را عليه بيعدالتيها رهبري ميكرد. نظامی با توجه به نزدیکیاش بدین طریقت، افکار و اندیشههای این طریقت را در جامعه برای رفع نابرابریها میپسندید و در جای جای آثارش به بیان آنها پرداخته است و در اصول رفتاری آرمانشهرش بدانها پای بند است.
آرمانشهر فارابی
ابونصر فارابی، فیلسوف و حکیمی بزرگ اسلامی است که همهی ملتهای مسلمان برای اینکه او را از ملت خویش بشمارند در رقابتند؛ اما او به دنیای اسلام و بشریت تعلق دارد. زیرا آثارش را به زبانهای اسلامی و در زمینههای اسلامی نگاشت و در سرزمینهای اسلامی به سیر و گشت پرداخت و با مسلمانان و برای اسلام زیست و آثاری که از خود بر جای نهاد به دنیای اسلام و کل بشریت تعلق دارد. ما ایرانیان افتخار این را داریم که او در سرزمینهای اجدادی ما پرورش یافته است. ابن خلکان او را چنین عنوان کرده است: “ابونصر محمد بن طرخان بن اوزلغ الفارابی الترکی الحکیم المشهور”. سپس در ترجمه حال او گوید: “و کان رجلا ترکیا ولد فی بلده و نشا بها ثم خرج من بلده …”. باز هم میگوید” ورد علی سیف الدوله فادخل علیه و هو بزی الاتراک و کان ذالک زیه دائماً” و بعد در آخر ترجمه در ضبط اسامی اجداد فارابی گوید” و طرخان بفتح الطاء المهمله… و اوزلغ بفتح الهمزه… و هما من اسماء الترک” و در شرح فاراب گوید:”و هی قاعده من قواعد مدن الترک”
وی در سال ۲۵۷ ق / ۸۷۵ م در فاراب (برخی به غلط فاریاب مینویسند) به دنیا آمد. علاّمه دهخدا به نقل از بدیع الزمان فروزانفر مینویسد: “اسم پدر او طرخان و نام جدش اوزلوغ بود.” (۸، ۱۹۷۳، Clifford Edmund Bosworth) در خراسان و بغداد و حلب به تحصیل علوم پرداخت و در کمال سادگی زندگی کرد. در سال ۳۳۸ق در سن ۸۰ سالگی وقتی از دمشق به عسقلان میرفت با دزدان برخورد که قصد جان او کردند. بناچار فارابی با آنان جنگید و کشته شد. وقتی خبر به شام رسید امرا برآشفتند و دزدان را گرفتند و در سر قبر وی به دار آویختند. ابن سینا که یکی از شاگردان فارابی است حکایت می کند که کتاب “مابعدالطبیعه”ی ارسطو را بیش از ۴۰ بار خوانده و نفهمیده است تا به کتاب “اغراض مابعدالطبیعه”ی فارابی دست یافته و مطالعه ی این کتاب، آن مشکلات را برای او گشوده است”. (حنا الفاخوری / خلیل الجر، ۱۳۷۷، ۲۴)
فارابی نخستین اندیشمند بزرگی است که از منابع یونانی هم بهره گرفت و نظام فلسفی اسلامی را بنیان نهاد و با شناساندن فلسفه ی یونانی به دنیای مسلمانان، لقب “معلم ثانی” را از آنِ خود کرد. محققان از احاطهی وی بر علوم زمان و دانستن هفتاد زبان سخن رانده اند. (ابن خلکان،۱۸۷۱، ص۳۹۷)
آنچه امروز ما را به بررسی اندیشه های فارابی ترغیب می کند افکار او در باب آرمانشهر یا اوتوپیا و یا همان مدینه ی فاضله است. اندیشههای وی در هزار و اندی سال پیش، امروزه در جوامع مترقی زمان نمود یافته است و تاسف بار اینکه ما از این گنجینهی اندیشه زمانی بهره میگیریم که اندیشه های اندیشمندان غرب در ذهن و جان ما جای گرفته و برای این تطابق و بررسی به نبش قبر اندیشه می نشینیم!؟ فارابی از اندیشمندانی است که به ترسیم اوتوپیا و جامعهی آرمانی پرداخته و مشخصات آن را برای ما روشن ساخته است.
شاید در تاریخ افلاطون نخستین متفکری است که برای پی ریزی پایه های جامعهی آرمانی پای پیش نهاد. در نظر وی برای این امر، اصلاح نژاد انسانی مطرح بود. او میگفت که باید دختران و پسران واجد شرایط را فراهم آورد و از آمیزش آنان نسل مطلوب انسانی را پدید آورد. کسانی که فاقد این شرایط باشند از آمیزش و تولید مثل برحذر دارند و فرزندان آنان را حق حیاتی نیست. فارابی نیز بدین امر میپردازد، اما به نابودی انسان فکر نمیکند زیرا اسلام چنین اجازهای را نمیدهد. او، برعکس دولت را مسئول عدم توانائی برخی از انسانها میشمارد و معتقد است مسئولین جامعه باید جامعهای بسازند که شناخت فلسفی نسبت به برخی مفاهیم انتزاعی بدست آورند. وجود چنین شناختی موجب نوعی همبستگی یا انسجام اجتماعی در افراد میشود و به بهبود وضع جامعه میانجامد. در اینجا رئیس جامعه است که باید از ویژگیهای اخلاقی خاصی برخوردار باشد و به برکت الهاماتی که از عقل فعال دریافت می دارد جامعه را سامان دهد و مردم را به سعادت رهنمون گردد.
فارابی در کنار بحث از آرمانشهر خود، از مدینههای دیگری با نام مدینهی جاهله نیز نام میبرد و این جامعه ها را بسیار متنوع میداند و به معرفی این مدینهها میپردازد. مدینهی جاهله جامعه ای است که دستخوش کاستیهاست و اعضای آن نصیبی از حکمت نبرده اند و از کمال و فضیلت بدورند. این مدینه انواع گوناگونی دارد: مدینه ضروریه: مدینه ایست که تنها در فعالیت برای کسب خوراک و مسکن و ارضاء نیازهای جنسی است. مدینهی خسیسه: کامجویی و نفس پرستی اساس این جامعه است. اعضای آن غرق در لهو و لعب بوده و چنین میپندارند که سعادت همین است. مدینه کرامت: در این جامعه شهرت طلبی و رسیدن به اعتبار اجتماعی و وجاهت ظاهری مطرح است و بزرگان در تلاشند تا مورد ستایش قرار گیرند. بنیادهای خیریه آنهم از دسترنج طبقات پایین فراهم میکنند و فخر به آدم و عالم میفروشند. و انواع دیگری که امروز هم به چشم خود میبینیم.
اما در جامعهی آرمانی فارابی، جامعه به فلسفه و دانش انسانها ارج قائل است. انسانها در پرتو دانستهها و اخلاق زیبای خود مشعلی در دست میگیرند و به یاری انسانها میشتابند. در این جامعه باید وسایلی فراهم کرد تا دولت جهانی را بنیان نهاد. عمق بینش فلسفی فارابی را در همین بینش باید دید که از فلاسفه ی یونانی جلو می زند. این بینش عمق اندیشههای فارابی را میرساند. تردیدی نیست که اوضاع زمان و شرایط بحرانی دنیای آن روز بر افکار فارابی تاثیر نهاده و از این همه خونریزی جهانگیران به ستوه آمده است. لذا دولتی را میپسندد که همهی بشریت را زیر سایه ی خود بگیرد و انسانها را از کشت و کشتارهای امپراتوران برهاند.
امروز نظریات فارابی را ملغمهای از افکار افلاطون و ارسطو هم میدانند. هرچه باشد فارابی دوست دارد رهبر جامعه فیلسوف باشد؛ زیرا فلسفه را عالیترین توشه ی انسان می شمارد. این اندیشه ها بود که بعد از فارابی رشد کرد و در نظریه های سیاسی ابن رشد تبلور یافت.
فارابی معتقد است که در جهان تنها یک دین وجود دارد، اما به صور گوناگون تبلور یافته و به زبان و عرف اقوام در آمده است. ذهن فلسفی نیز تنها یه یک خدا میگراید و همین خدا در بین ادیان مختلف اسامی مختلفی مییابد. برخی از تجلیات دینی با استدلالهای فلسفی سازگارند و برخی ناسازگار. بنابراین جوامع مختلفی به وجود میآیند و همهی این ادیان و جوامع دینی، رفاه و سعادت انسان را محقق میسازند. اما حاکم است که باید به همهی وجوه زندگی اجتماعی عنایت داشته باشد و در عین حال، هم امیر باشد و هم امام، یا هم پیغمبر باشد و هم قانونگذار. او معتقد است عالم تابع نظامی یگانه است و چون انسان بر این نظام دست یابد و از این نظام پیروی کند روح خود را نیز بر آن حاکم میسازد. جامعه وقتی به نظام درمی آید که انسان کامل گردد، یعنی با الهام از اعتقاد به وجود الهی جامعه را نظام بخشد. فارابی عقوبت اخروی را بدین جهت می پذیرد که وسیلهی اصلاح مردم متعارف است. این نظر به رواقیون نیز نزدیک است که معتقدند فقط ارواح نیکوکاران – کسانیکه در عین انسانیت رفتاری خدایی دارند – باقی میمانند و ارواح اینان بعد از مرگ، فردیت خود را از دست مینهند و جزئی از عقل فعال میشوند و اگر عقل کسی به عقل فعال رسید بر نیروهای پیغمبری یا غیب دست مییابد و روح او کمال مییابد.
در بینش فارابی، رهبر جامعه باید دارای این خصوصیات باشد و اگر چنین فردی یافت نشد زمام امور را باید به دست گروهی از چنین افرادی سپرد. به نظر فارابی بعد از پیغمبر – که هم فرمانروا بود و هم پیامبر، کس دیگری چنین مشخصاتی را ندارد. در اینجاست که دم از انسان کامل می زند. در نظر او، انسان کامل کسی است که فیلسوفی بصیر و عمیق باشد و بتواند کشور را اداره کند و بتواند مردم را سعادتمند سازد.
خاص حاجب
بعد از فارابی اندیشمند بزرگ دنیای اسلام، یوسف خاص حاجب نظر نظامی گنجوی را بخود جلب نموده است. کتاب عظیم قوتادغو بیلیک طرح مدینه ی فاضله را می ریزد و منبعی بسیار گرانسنگ برای شاعر حکیم ما تلقی می شود.
قاراخانیان دو اثر بزرگ را به دنیای بشریت هدیه کردهاند؛ یکی قوتادغو بیلیک از یوسف خاص حاجب است و دیگری دیوان لغاتالترک از محمود کاشغری. قوتادغو بیلیک کتابی است حکمتآمیز و سرشار از علم و معرفت در باب کشورداری، سیاستنامه، نمایشی از آرمانشهر، فلسفه، علم و در نهایت رمانی آموزشی است که همچنان ارزشمند و گرانسنگ است. این کتاب برای خاقانها نگاشته شده و بیلیکهایی (علومی) را ارائه میدهد که شامل رموز دانش، فلسفه، اخلاق و قوانین اجتماعی است. این دو کتاب هزار سال پیش نگاشته شدهاند که گنجینهای زوالناپذیر از ترکان به دنیای بشریت به شمار میآید.
آنچه در قوتادغو بیلیک آمده است علاوه بر اخلاق، حکمت، فلسفه، از علوم ریاضی و نجوم نیز بحث به میان آمده است. بخش اعظم کتاب به امور کشورداری و سیاست مربوط میشود و اصول دولتمردی را مورد بحث قرار میدهد. او از قوانین مورد نیاز جامعه، از سلسله مراتب اجتماعی، از اصناف مختلف، از رئیس و مرئوس، حاکم و محکوم، مراتب دولتی در داخل نظام حکومتی، از طبقات و اقشار مردم و فرهنگ طبقات سخن میگوید. قوانینی را که خاقانها صادر میکنند او مینویسد. تلاش دارد قوانینی بنویسد که فلاسفهی چین و مصر و یونان نوشتهاند و مطابقت لازم را با دین نیز دارند. او سعی میکند قوانین را تبیین کند که مغایرتی با فلسفه و خرد انسانی ندارد و با طبیعت انسانها سازگارتر است. او، بیلیک یا همان یاسا و قانون را برای اجرای عدالت لازم میداند. ائلیک نیز حاکمی است که با بیلیکهای صحیح خود عدالت را در آرمانشهر خود پیاده می کند و در آن، هر کس به تبع لیاقت و دانائی خود در جایگاه واقعی خود ایستاده است و روابط بر اساس عدالت و نظم الهیگونهای برقرار شده است. او به رابطه بین عدالت و حقانیت میپردازد؛ آنچنان اندیشهها و افکار فلاسفه را به چالش میکشد تا دیگر ضعفی در عدالت نباشد. رابطه بین حاکم و مردمان کشور، حاکم و اقشار مختلف جامعه، حتی حاکم و سلسله مراتب درون حکومت موضوعاتی هستند که بخش اعظم کتاب را به خود اختصاص داده است. اوضاع زمان، موضعگیری حاکم و دولتمردان در زمان صلح و جنگ، قحطی و رفاه و . . . مورد بحث قرار گرفته اند. در اینجا علاوه بر عملکرد خاقان، رفتار وزیران، مشاوران و دیگر دولتمردان هم مورد مداقه قرار گرفته و خصوصیات هر یک شناسانده میشود و نویسنده، مانند فیلسوف و اندیشمندی توانا در این باب ها سخن میراند (م. کریمی، ۱۳۹۵، ۳۲۴).
این کتاب پیوندی ناگسستنی با اسلام و فرهنگ غنی ترکان باستان دارد. در هر صفحهی آن میتوان نقل قولهایی از پیامبر بزرگوار اسلام و آیات قرآن را مشاهده کرد. قوتادغو بیلیک ترجمه قرآن است به زبان ترکی.
قوتادغو بیلیک بررسی دنیای اسلام است و تصوف. در این کتاب میتوان دنیای اسلام و تصوف را به وضوح تمام دید. تک تک چهرهها، مسلمانانی هستند که رفتارهای اسلامی دارند. اودقورموش چهره شاخصی از قهرمانان این کتاب است که هرچند یک زاهد بودائی نمایانده میشود اما انتقاداتی که از او میشود انتقادات یک مسلمان فقیه است. اؤیدولموش وزیر اعظم خاقان، این زاهد را به رفتارهای اسلامی فرا میخواند بیآنکه نامی از اسلام بیاورد. او در نهایت سمبلی از صوفیهای اسلامی میگردد و تصوف را نمایندگی میکند. کشمکشهای بین اؤیدولموش و اودقورموش بیشباهت به چالشهای اهل تصوف در قرن چهارم و پنجم هجری در دنیای اسلام نیست. بنابراین میتوان قوتادغو بیلیک را یک اثر متصوفانه دانست.
قوتادغو بیلیک کتاب دنیای اندیشه و هنر است. بالاساغونلو در جای جای کتاب مینویسد: خردمند باشید، علم بیاموزید، انسان باشید و خود را بالاتر بکشید. . . واژگان بکار رفته در این کتاب و تاکید نویسنده بر این واژگان مانند خرد، عقل، راه، روشنائی، فتوت، فرهنگ، روح، دانش، و غیره پر بیراه نیست. او بسیاری از این واژهها را دقیقا بجا و با تاکید خاص به کار بردهاست. خواستههای والائی هم از این تکرار و تاکید دارد. او خوانندهاش را به تفکر و اندیشیدن در این عرصهها فرا میخواند. او با آوردن ضربالمثلها، حکایات کوچک، اصطلاحات و نقل قولهایی از بزرگان فلسفه و ادیبان ملل مختلف سعی دارد یافتههای خردمندانهی خود را به خوانندگانش منتقل سازد و راه سعادت انسانها را هموار سازد. او انسانها را صرفا برای خوردن و نوشیدن، لذت بردن نمیداند، بلکه لذت و خوشی اورا در احساسات نجیبانهای چون عشق ورزیدن، اندیشیدن و بالارفتن از فضای حیوانی به آسمان انسانیت میداند. لذت او را در یاری به انسانها، کمک به تعالی بشریت، پدید آوردن اندیشههای پاک، اجرای عدالت در میان مردمان، ادارهی کشور با عدالت و برابری بین مردم، دوستی و صمیمیت ملتها میداند.
قوتادغو بیلیک پیامی یکدست به بشریت دارد. این کتاب، کتابی کامل، یکدست و اساسی است. کتابی است که بر پایهی علم و خردمندی استوار شده است. کتابی است مقدس و نجیب. این کتاب را به آرمانشهری تشبیه کردهاند که در خیابانهای تمیز و پر تلالوی آن، کوچههای آرامش و امنیت، خانههای سعادت و خوشبختی موجود است و مردمی خوشبخت در این خانهها اسکان دارند. کوچههای آن بر اساس خرد و اندیشه، قانون و اخلاق، هنر و ادب برپا شدهاند.
هزار سال پیش، خاص حاجب برای سعادت امروز ما تلاش کرده و از داشتهها و یافتههای علمی – عقلی خود یادگاری برای ما نهادهاست که پیام آور سعادت و پیروزی است. خداشناسی، زندگی شرافتمندانه، علوم عقلی ارزشمند و کارساز، اخلاق صمیمی و پاک، رفتارهای نجیبانه، عشق ورزیدن، دوست داشتن، رفتارهای متقابل انسانی بین مردم، نفی ستم و ظلم، دوری از کینه و نفرت، اجتناب از دروغ و دو روئی، تلاش برای اتحاد و یگانگی کلِ بشریت، ارج نهادن به عفت و پاکی، صمیمیت و صداقت، پیوند میانِ همه انسانها؛ همه و همه پیامهای انساندوستانه و سعادت خواهانهی خاص حاجب برای بشریت است. قوتادغو بیلیک کتابی مقدس و گنجینهای ارزشمند از فرهنگ و تمدن بشریت است.
اما سخن آخر، آرمانشهری که خاص حاجب در قوتادغو بیلیک بنا مینهد به مدینهی فاضلهی اسلام نظری عمیق دارد. او از مدینهی فاضله تا اتوپیای افلاطون نظر انداخته و آرمانشهری بنا نهاده است که سدههای بعدی نظامی گنجوی، این شاعر و اندیشمند بزرگ آذربایجان در اقبالنامهاش توجه خاصی به آن داشته است. اندیشههای مطرح شده در این باب در قوتادغو بیلیک را میتوان با نوشتههای نویسندگانی چون: مارجوس تولیدیس(۱۰۶ – ۴۳ ق.م.)، سر توماس مور(۱۵۳۵ – ۱۴۷۸م)، فرانچو رابلاس(۱۵۵۳ – ۱۴۹۵)، جان والنتین(۱۶۵۴ – ۱۵۸۶)، توماسو جان پانلا(۱۶۳۷ – ۱۵۶۸)، سر فرانسیس باکونین(۱۶۲۶ – ۱۵۶۱)، جمز هارنیگتون(۱۶۷۷ – ۱۶۱۱)، گابریل دو فویگنی(۱۶۹۲ – ۱۶۳۰)، برناندو ماندویل(۱۷۳۳ – ۱۶۷۰)، دانیل دوفو(۱۷۳۱ – ۱۶۶۰)، جاناتان سویفت(۱۷۴۵ – ۱۶۶۷)، جان گوتفیلد شتابل(۱۷۵۲ – ۱۶۹۲)، لودویک هولبرگ(۱۷۵۴ – ۱۶۸۴)، برینگتون(م ۱۷۵۳)، ساموئل جانسون(۱۷۸۴ – ۱۷۰۹)، اوئیس سباستین مرسیر(۱۸۱۴ – ۱۷۴۰)، نیکلاس برتون(۱۸۰۶ – ۱۷۳۴)، جان یاکوب ویلهلم هینس(۱۷۴۶-۱۸۰۳ )، فردریش ایوپولد فون استرلبرگ(۱۸۱۹ – ۱۷۵۰)، ساموئی بوتلر(۱۹۰۲ – ۱۸۳۵)، ویلیام موریس(۱۸۹۶ – ۱۸۳۴)، هربرت جرج ویل(۱۹۴۶ – ۱۸۶۶)، تئودور هرتسل(۱۹۰۴ – ۱۸۶۰)، جرج برنارد شاو(۱۹۵۰ – ۱۸۵۶)، کارل چابک(۱۹۴۵ – ۱۸۸۷)، هرمان هسن(۱۹۶۲ – ۱۸۷۷)، فرنتس ورفل(۱۹۴۵ – ۱۸۹۰)، ارنست یونکر(۱۹۴۹ – ۱۸۹۵)و جورج اورل(۱۹۵۰ – ۱۹۰۳) در آثار خود به این مسائل توجه کردهاند و بدان پرداختهاند. نظریات یوسف خاص حاجب جای خاصی در میان این آثار دارد. نظامی گنجوی از بیت بیت این اثر بزرگ بهره ها گرفته و گویی بسیاری از ابیات آن را ترجمه کرده است. (م. کریمی، ۱۳۹۴، ۳۵)
انتقاد از سیستم موجود
«انتقادات برندهي نظامي از سيستم فئودالي و حكومت استبدادي، افشاي جسارت آميز تضادهاي اجتماعي و نشان دان آن، از مشخصههاي مهمي است كه او را با آرمانهاي بيداري شرق پيوند داده است». اما شاعر صرفاً به انتقاد اكتفا نميكرد؛ بلكه روش تهذيب و تصفيهي جامعه از اين نقصانها را بررسي ميكرد اتوبياتي: تكامل معنوي اخلاقي ارائه ميداد. از نظر او با روش تكامل معنوي ـ اخلاقي ميتوان فرد و همچنين كل جامعه را تكامل بخشيد. تكامل معنوي – اخلاقي در زندگي به مفهوم جلال و شكوه خير و روشنايي است، «رسيدن انسان به مقام خليفهاللهي» است.
شاعر در تمام طول آفرينش خود به زندگي معنادار و هدفمند انسان – مسئلهي انسان كامل و جامعهي كامل مسجث از انسانهاي كامل ميانديشيد و اميد به اين بسته بود كه اين آرمان با تعليم تكامل معنوي ـ اخلاقي به حقيقت خواهد پيوست.
در تشريحي كه نظامي در مورد تعليم تكامل اخلاقي – معنوي بعمل ميآورد مسئلهي عدالت اجتماعي از همه مهمتر است. اينهمه باز با آرمانهاي انساندوستي واومانيسم شاعر پيوند دارد. دعوت به عدالت مضمون «داخلي» شعر نظامي را تشكيل ميدهد.
در توصیف عدالت اشعار بیمانندی سروده است و می توان گفت عد الت شاید بیش از هر کلمه ی دیگری در خمسه تکرار شده است. او نخستین اثرش را مخزن الاسرار را در سن ۴۰ سالگی – یعنی دوران پختگی سروده است. در همان اثر نخستینس شاه را نصیحت می کند و کار او را دین پروری می داند:
کار تو پروردن دین کرده اند دادگران کار چنین کرده اند.
او آشکار شاه را مورد نقادی قرار می دهد:
راحت مردم طلب، آزار چیست؟ جز خجلی حاصل این کار چیست؟
ملک ضعیفان بکف آورده گیر مال یتیمان بستم خورده گیر.
رسم ستم نیست جهان یافتن ملک به انصاف توان یافتن.
هرچه نه عدلست چه دادت دهد وانچه نه انصاف، ببادت دهد.
مملکت از عدل شود پایدار کار تو از عدل تو گیرد قرار. (معین فر ۱۳۶۲:۳۹)
باز:
گردن عقل از هنر آزاد نیست هیچ هنر خوبتر از داد نیست.(همان، ص۴۵)
نظامی در داستانها خرد و کلان با آوزدن حکایاتی از شاهان و سلاطین به بیان زیباییهای عدل و پلشتی های ستم میپردازد و نتایج را بزیبایی تمام نیز بیان میکند. حکایت نوشیروان با وزیر خود، سلطان سنجر و پیرزن از جمله ی این حکایتهاست. داستان:
پیرزنی را ستمی درگرفت دست زد و دامن سنجر گرفت:
شاه که ترتیب ولایت کند حکم رعیت به رعایت کند (همان، ص۴۶)
دولت ترکان که بلندی گرفت مملکت از داد پسندی گرفت.
چونکه تو بیدادگری پروری ترک نه ای، هندوی غارتگری.
با این وضوح به سلطان سنجر برخورد می کند. و در پایان داستان چنین نتیجه می گیرد:
عدل تو قندیل شب افروز تست مونس فردای امروز تست.
پیرزنان را بسخن شاد دار وین سخن از پیرزنی یاد دار
دست بدار از سر بیچارگان تا نخوری یاسج غمخوارگان (همان، ص۴۷)
وگرنه:
داد در این دور برانداخته است در پرِ سیمرغ وطن ساخته است.
آری نظامی بدین راحتی انتقاد می کند و سلاطین را به سخره می گیرد.
قهرمانان آثار نظامی
آثاري از نظامي موجود است كه قهرمانان اصلي سوژه اساسي آن، نمايندهي مردمند. اكثر داستانهاي «مخزنالاسرار» از اين نوعند (سلطان سنجر و پيرزن، داستان مرد خشت زن، داستان ميوه فروش و روباه، داستان دو حكيم متنازع، داستان كودك مجروح و غيره) (محمد عارف، ۱۹۴۷، ۱۱). اين چهرهها گاه با ماهيت انساني و والاي خود بر شاهان و حكمرانان غلبه ميكنند. ببينيد خسرو ـ شاه ايران در مقابل فرهاد – اين فرزند سادهي مردم كه تجسم نيروي معنوي و جسماني است چقدر خود را ميبازد و احساسات كم مايهاش با توجه به طبيعت خاص او چگونه آشكار ميشود؟ چهرهي فرهاد در تكامل خسرو تا حد يك انسان كامل به عنوان سيماي الگو، آهنگ عمومي اثر را تشكيل ميدهد. محبت شاعر به كساني كه مشغول كارهاي عقلي و فيزيكياند بيانتهاست. نظامي مكرراً از نقش طبقات مختلف در رشد و رفاه جامعه بحث ميكند. از ديد او كار و تلاش رونق بخش زندگي است. وحدت انديشه معجزهها ميآفريند. مگر صخرههاي بزرگ و محكم تسليم تيشه فرهاد نشدند ؟ نقش و نگارهايي كه فرهاد با ظرافت حيرتآميزي بر روي سنگهاي سرد و بيروح كشيد تأثير معجزه آسايي ميبخشد. كاخهاي آسمان خراشي كه سنمّار و شيدا بر پا ساختند چقدر با عظمت هستند؛ اما ببينيد قسمت اين انسانهاي زحمتكشي كه زندگي را غرق در زيبائيها ميكنند چيست؟ فرهاد فداي زخم مشئوم شد. سمينار ـ اين فدائي رنج و تلاش از بام عمارت عظيمي كه با عرق جبين و دستان تاولزدهي خود بر پا ساخته بود به زمين پرتاب و كشته شد. در همينجا نيز، در آفرينش نظامي ايدهي اعتراض و مبارزه عليه استبداد، ظلم و خونهاي بناحق ريخته شده نيرو ميگيرد. نظامي شاعر مردم ـ از اين نظر كه صداي رساي وجدان «يتيمان گوشمالي شده»، «كودكان تشنهي شير»، «پير زنان بيمار» و «پيران دردمند» است مثل هميشه سخن بديعي خود را به سلاحي آتشين جهت مبارزه با دنياي استثماري بنا شده بر پايهي بيعدالتيها مبدل كرده است. قلم نظامي در افشاي دردهاي اجتماعي و نقصاتهاي زندگي فئودالي، همانندي نخواهد داشت. مگر شاعر ميتوانست به محروميتهاي اطراف خود چشم فرو بندد؟ او تضادهاي اجتماعي موجود كشور را نشان ميداد: در يك سو قدرتمنداني قرار داشتند كه در كاخهاي مجلل با دسترنج ديگران زندگي ميكردند و صدها كنيز و غلام داشتند و در سوي ديگر حقارت و فقر. چرا تودههاي انبوه مردم يا به تعبير نظامي: رعيّت ـ رعيتي كه دستهايش تاول زده و تمام نعمات روي زمين حاصل دسترنج اوست زير فشار و شكنجه قرار بگيرد و گرسنه و برهنه زندگي كند؟ طفيليهايي كه زندگي پر جلال و جبرتي دارند به چه علت خون زحمتكشان را ميمكند و به استثمار ميكشند؟ روزبروز ظلم بيشتر ميشود و از حد فراتر ميرود. صالحانديشان و روشندلان تحقير ميشوند. در دولتي كه از «كرامت» شاهش به جاي نغمههاي شيرين بلبلان بر روي شاخهها، جغدها مرثيه ميخوانند، دولتمردان، داروغه، ماليات بگيران و. . . حيثيت پيرزنان سپيد موي را لگدكوب ميكنند؛ زبانهاي حقيقت گو را ميبرند، چشمهاي بصير و بينا را در ميآورند ـ در چنين جائي ميتوان سخن از انسانيت گفت؟
مــــگر گوهر مردمي گشت خرد، كـه در مـردمـــان مـردميها بمرد.
اگر نقش مردم بخـواني شــگرف، بگويد كه مردم چنينست حـرف.
بـچشم انـدرون مردمك را كـلاه، هـم از مـردن مـردمي شـد سـيـاه. (دستگردی، ۱۳۳۵، ۷).
بايد چنين ابياتي را كه در آثار نظامي راجع به انسان و انسانيت ( مردم و مردمي ) بيان شده است بدرستي درك كرد. شاعر از اين وضع ناراحت است زيرا مفهوم “مردم” براي او مقدس است. داشتن نام انسان شرف بزرگي است. سرشت انساني بايد لبريز از جوهر خيرونور باشد. درست با توجه به اين خصوصيات است كه “انسان” تجلي خداوند بر روي زمين است. اما حـرص و طمـع پـول و ثـروت در دنـياي فـئودالي، بـسيـاري را از انـسـانيـت دور كـرده اسـت.
“گـوهـر مردمي خرد گشته” و انسانيت بر بالهاي مرغ افسانهاي سيمرغ از روي زمين رخت بر بسته است. شرف و انسانيت مخصوصاً در افرادي كه بر مسند امور قرار گرفتهاند باقي نمانده است. چهرههاي اين مردم «ديو سيرت» و «گم كردگان گوهر مردمي» بسيار وحشتناك است.
نظامي با هنر خويش آئينهاي در مقابل دوران خود ميگيرد. به عنوان يك شاعر و انسان متعهد در آثارش، تمام معايب اجتماعي ـ معنوي جامعهي فئودالي را گاه با رجعت بديعي و در آثار ليريكش ـ بيواسطه، و گاه نيز در درون سوژه ـ باواسطه، با استناد به گذشتهي تاريخ يا از قدرت تخيل بديعي خود بدون ترس و واهمه به تازيانه ميگيرد. اين مبارزه در آثار نظامي تحت لواي آزادي عقل و انديشه پيش ميرفت. شاعر اتهام نامهها ميسرود، نقصانهاي جامعهي فئودالي، قتل و غرت حاكم بر كشور، طمعكاري، رشوهخواري، شهرت خواهي و جاه طلبيها را با آثاري برجسته و انتقادآميز بقلم ميكشيد و به باد انتقاد آتشين ميگرفت.
سلاطین و حکمرانان
شاعر در تمامي آثارش بارها و بارها، باواسطه و بيواسطه، به اين مسئله اشاره ميكند و با كمك تخيل شاعرانهي خود با توجه به موضوعات ابداعي يك سلسله از چهرههاي حاكمان غارتي كه در خاطرهها مانده بود مطرح ميسازد:
شــاه كـه ترتيب ولايـت كند، حكـم رعـيـت بــرعـايت كنـد.
تا همه سر به خط فرمان نهند، دوستيش در دل و در جان نهند.
… در سايهي عدل هرمز بود كه «غبار از چشمها» پاك شده و كشور مبدل به يك گلستان شده بود. شاه دستور ميدهد جار بكشند كه در كل كشور « بازوي ظلم را به بند كشيده است».
… در سالهاي حكومت شيرين، باج از شهريان و خراج از روستائيان دريافت نميشد، چنان وفور نعمتي شده بود «كه يك دانه غله صد بيشتر كرد». چنان دوراني رسيده بود كه «باز با تيهو شده خويش» و «به يكجا آب خورده گرگ با ميش» نظامي نتيجه ميگرفت كه.
نيت چو نيك باشد پادشا را، گهر خيزد به جاي گل گيا را.
… سرزمين كهنسال بردع كه حاكمش نوشابه بود در سايهي عدالت اين زن حكمرانان به منطقهاي بسيار زيبا و آباد روي كرهي خاكي مبدل شده بود. ساكنين آنجا مفهوم اضطراب و غصه را نميدانستند.«بغير از شادي نتوان در اينجا چيزي يافت». «اگر شير مرغت ببايد در اوست». همهي اينها در نتيجهي عدل بوده است:
همانا كه آن راستنيهاي جست، نه از دانه از دامن عدل رست.
نخستين مرحله از اتوبياي اجتماعي زاييده از تخيل نظامي است! در اين مرحله، وجود يك شاه عادل حائز اهميت است؛ اما يگانه شرط آن نيست. از اين ديدگاه، «هفت پيكر» شاعر زمينه وسيعي را بدست ميدهد. اگر چه شاه بهرام عادل و سخاوتمند است اما چه سود؟. كارگزاران از چه كسانياند؟ راست روشها بهرام در لاك خود فرو رفته و غرق خوشگذرانيهاست. زندگي امن و خودبينانهاي را ميگذراند. بيشتر اوقات خود را در مجالس زيبا رويان يا در شكار ميگذراند. در نتيجهي همين امر است كه وزير دورو، خائن و ظالم، كشور و مردم را قرباني منافع و مقاصد شوم خود ميكند. سرزميني كه زماني لبريز از زيبائيهاي دلخواه بهرامشاه بود اينك روزهاي سختي را ميگذراند. شاعر نتيجه ميگيرد: فرارواني و رفاه مادي جامعه صرفاً بسته به عادل بودن رهبران كشور نيست بلكه بايد اطرافيان حاكم يعني اعيان و اشراف، وزراء، درباريان، داروغهها و امراء و قضات نيز راه عدل و انصاف ا در پيش بگيرند. شاه يا حاكم ميبايست پيوسته به رقتار زير دستانش كه ادارهي امور را دردست دارند نظارت داشته باشد و جلوي انحطاط و تباهي را بگيرد. دستگاه دولتي بايد كاملاً در خدمت خير باشد و از معايب معنوي ـ اخلاقي مبرا باشد. طمعكاري، حسادت، خيانت، سركشي، دروغ و خود بيني از معايب معنوي است، از خصوصياتي است كه زندگي را به تباهي ميكشاند و جامعه را با انحطاط مواجه ميسازد. صداقت و علويت معنوي نيز فراواني و رفاه مادي را به همراه ميآورد. معايب اجتماعي ـ اقتصادي موجب انحطاط معنوي و بالعكس ميباشند. نه تنها حاكم و اطرافيان او، بلكه هر يك از اعضاء جامعه نيز ميبايست براي فتح قلههاي اخلاقي ـ معنوي از خود تلاش نشان دهند. در چنين هنگامي است كه ميتوان از جامعهي سعادتمند سخنراند. سرنوشت وزير چاپلوس در اين اثر و ديگر داستانهاي فرعي با ماهيت سمبوليكي يعني داستانهاي دختران پادشاهان اقاليم هفتگانه براي تلقين همين انديشه است.
نظامی با صراحتی بی نظیر نظرش را در مورد شاهان بیان می کند که از دیگر شاعران ندیده ایم:
پادشا آتشي است كـز نـورش، ايمن آن شد كه ديد از دورش.
و آتش او كلي است گوهر بار، در بـرابر گل است و در بر خار.
پادشه همچو تاك انگور است، ور نپيد در آن كز او دور است.
وانكـه پيـچد در او بصد ياري، بـيخ و بارش كند بصد خـواري.
اخلاق و جامعه
ليكن نظامي در ارائه و بررسي انسان و جامعهي ايدهآل تأئيد نميكند كه فقط با تربيت اخلاقي ميتوان شر را از بين برد. به عقيدهي شاعر، اگر هنوز نشاني از «گوهر مردمي» در ذات انسان و جامعه باقي مانده باشد ميتوان ظلمت را از آنجا بيرون كرد و دور ريخت، ميتوان جرقه را تبديل به آتشي فروزان كرد اما اگر شر در زندگي فرد و جامعه ريشههاي عميقي دوانده باشد، اثر و نشاني از جرقه باقي نماند آن جامعه در خور نابودي است و كاري از اصلاح ساخته نيست.
امر به معروف و نهی از منکر
این موضوع به صورتهایی بسیار زیبا در خمسه گفته شده است. ستم و ظلمت در وجود بهرام بصورت عناصري از واقعيت بود، ولي در مجموع خير و روشنائي بر معنويات او حاكم بود. به اين خاطر است كه توانست از عيب و نقصان رهائي يابد. فرد چاپلوس بدليل اينكه وجودش سراپا از عيوب شده از نظر بينش اخلاقي شاعر امكان رهائي براي او نيست، چنين افرادي مستحق مجازاتند و چنين نيز ميشود، باز هم در هفت پيكر به موازات داستان اصلي به داستان خير و شر ـ ششمين داستان بر ميخوريم كه شر در سيمائي كه مظهر پليديها و پلشتيها و شرارت به صورتي قاطع و تند در وجود او عموميت يافته است امكان رهائي ندارد و توسط گرگي به هلاكت ميرسد.
بخاطر تسلط ظلمت بر نور و پرچم افرازي ناحق در كشور در دوران حاكميت دارا است كه تختكيان بدست سركردهي مقدوني سقوط ميكند. در « مخزنالاسرار » نيز با اين نتيجه گيريها روبرو ميشويم. (علیزاده، برتلس، ۱۹۶۰، ۶۲) نمونهاي از داستانهاي موجود در آن: نيروهاي سياه كشور در تلاش براي غلبه بر شاهزادهي جوان و مترقي هستند. شاهزاده در جستجوي راه رهائي است و آنرا در خواب مييابد. در رؤيا، پيرمرد دانا و ريش سفيد براي جوان مصلحت ميداند كه فتنه را بايد به طور ريشهاي از بين بردارد:
اي مه نو برج كهن را بكن واي گل نو، شاخ كهن را بزن.
شاهزاده نيز چنين ميكند، نيروهاي شر نابود ميشوند، كشور آزاد ميشود، خلق نفس آسودهاي ميكشد و شاعر انديشهي خود را با رجعت بديعي ذيل خاتمه ميدهد:
رخنه كن ملك سرافكنده به لشـكر بـد عـهد پراكـنده بـه.
در « ليلي و مجنون » نيز بيت زير از اين نظر جالب توجه است:
چون مارگزيده گردد انگشت واجب شودش بريدن از مشت.
طلا و انسان، به عبارت ديگر ثروت و شخصيّت، در تعليم تكامل اجتماعي نظامي يكي از اين دو موضوع مهم نسبت به ديگري مركز توجه و دقت است. شاعر در سراسر خلاقيت خود در ارائهي شيوههاي تهذيب اخلاقي ـ معنوي به مسئلهي ارزش طلا در زندگي انسان و جامعه ميپردازد. اين امر نيز از جنبههاي بارز هنر در درون حقايق دنياي فئودالي، ارزشمند و قابل تقدير است. ثروت و دارائي كشور به خزانهي حاكمان و قدرتمندان ميريزد و صرف زندگي پر ناز و نعمت آنان ميشود، حتي بدتر از اين، در صندوقهاي دربسته بلا استفاده ميماند. به اندوختهاي ناشايست و بياهميت مبدل ميشود و نظامي با قدرت اعجازگر شعر خويش ميخواهد بر معاصران خود تأثير بگذارد: اين آرايش و تجمل ظاهري براي چيست؟ جلال و جبروتي كه به بهاي خون هموطنان بدست ميآيد در شأن شخصيت انساني نيست. زروزيور غير ضروري شخصيت انسان را بالا نميبرد. اگر ميتواني يتيمي را سير كن، دست بيكسي را بگير.
آخرين قسمتهاي دومين كتاب «اسكندر نامه» بنام «اقبالنامه» را ورق ميزنيم (بابایف و برتلس، ۱۹۴۷، ۴۲). سفرهاي اسكندر، اين حكمران و انسان ايدهآل به پايان ميرسد. او قصد مراجعت به وطن دارد. اما در راه به سختي بيمار ميشود. مسئلهي مرگ و زندگي! نه ثروت و مكنت، نه شمشير بُرا، نه علم و طبابت، هيچيك نميتوانند قهرمان را از مرگ نجات دهن.دمرگ نيز مانند زندگي ضروري است. هر موجود زندهاي ميميرد. تاكيد و نتيجهي داستان در مفهومي است كه در پشت آن نهفته است. مفهوم اصلي و نكتهي قابل تأمل، در خدمت آرمانهاي اومانيستي و بشر دوستانه و نتايج مردمي شاعر ميباشد. مسئلهي مرك و زندگي در اينجا از اين ديدگاه قابل تبيين است. دنيا به اسكندرها وفا نكرده! شاعر ميخواهد اين مفهوم را به معاصران خود، به عبارت دقيقتر به حاكمان دوران خود يادآوري كند.
مثالي ديگر، در رابطه با مسئله انسان كامل و طلا، باز هم به اسكندرنامه مراجعت ميكنيم. اسكندر ـ ( كتاب اول ـ شرفنامه ) بعد از ديدار با نوشابه ـ حاكم عاقل آذربايجان ـ بردع، بسوي دربند رهسپار ميشود، به قلعهي سرير ميرود كه تخت و تاج كيخسرو و جام جم بلا استفده مانده است. آن پادشاه كبير و عظيم كشور كيان كجاست؟ اين زر و زيور، اين همه تجملات كه صاحب خود را از دست داده است به چه دردي ميخورد؟
حال آنچه را كه اسكندر در سردابهي شداد افسانهاي ( كتاب دوم ـ اقبالنامه ) ديده و نتايجي كه گرفته است: درختان زرين و سيبهاي طلائي، مقبرهاي بلورين و ساخته شده از عقيق و ياقوت، اما همه جا خالي، خاموش، سرشار از سكوت، كسي نيست، ثروت مانده و انسان رفته است. هدف شاعر، تشويق ثروتمندان جهت مصرف ميراث بلا استفاده مانده در خزانهها براي رفع احتياجات تودهي فقيري كه محتاج يك لقمه نان هستند. اين هم ارائه زيبايي از آرمانهاي دموكراتيزم نظامي است.
مسائلي چون انسان ايدهآل، موقعيت و وظايف فرد در جامعه، زندگي جاويد و مرگ از مسائل فلسفياي بوده است كه پيوسته نظامي را به انديشه وا داشته و بعضاً موجبات ناراحتياش را فراهم آوده است كه بخصوص در اثر « اسكندر نامه » انعكاس وسيعي يافته است. ميدانيم كه شخصيت فاتح مقدوني از همان دوران زندگيش در طول قرون متمادي، چه در شرق و چه در غرب، مورد توجه بوده است و دربارهي اين جهانگشاي تاريخي كه در مدت كوتاهي سرزمينها و كشورهاي وسيعي را فتح كرده زندگينامهها، آثار حماسي و تاريخي، حكايات و داستانهاي گوناگوني بوجود آمده است. شاعر از دست نوشتههاي قديمي گوناگون بزبانهاي مختلف كه گرد و غبار اعصار روي صفحات آنها نشسته بود بياطلاع نبوده است. در خود اثر اشارههائي در اين مورد موجود است.
باز جستم ز نامـههاي مهمـان، كه پراكنـده بود گرد جهان.
زان سخنها كه تازيست و دري، در سـواد بخـــارا و طبـري.
وز دگـر نسـخـههـا پـراكـنده، هـر دري در دفـيتي آكنده.
هـر ورق كـافتـاد در دسـتـم، همه را در خريطهاي بستـم.
نظامي تا جائي كه توانست از وقايع و مواد تاريخي، نوشتهها و افسانههاي بديعي بهرهمند گرديد، مطالعه كرد، آموخت و اثري جاودانه آفريد. در جستارهاي آفرينش شاعر، موضوع اسكندر پايه و اساسي جهت تشريح پر محتواي «مضامين دروني» آثارش تبديل شد. نظامي نظامي اسطوره را به تاريخ پيوند زد و از قلههاي فتح شده، پرتو نوراني نيرومندي افشاند و سيماي قهرماني جديد كه نشانههايي از اهداف اجتماعي سياسي و هنري به همراه داشت آفريد.
استاد گنجه در اسكندر نامه شيوههاي بهتر كردن زندگي را روشن ميكند. نظامي در اين اثر به موفقيتهاي شايستهاي نائل آمده و چنين مينمايد كه عالم و انديشمندي واقف بر فرهنگ و هنر هند و يونان قديم بوده و نمايندهي برجسته و درخشان دورهي بيداري شرق است. شاعر در بررسي جامعهي ايدهآل متشكل از مجموعه افراد ايدهآل، مسئلهي حاكم ايدهآل را مهمتر و بالاتر ميداند. اتوپيايي كه قهرمانان با آن روبرو ميشوند پيروزي عقيده و آرمانهاي اجتماعي ـ اخلاقي و هنري نظامي را نشان ميدهد. اسكندر براي برقراري حق و عدالت بر روي زمين چه كارها كه نكرده است؟! او براي بسياري از ملتها آزادي به ارمغان آورده و براي توسعهي مادي و معنوي هريك از كشورها كه تحت حاكميت خود متحد كرده بود امكاناتي بوجود آورده بود. اما همهي اينها در مقايسه با طرز زندگي ساكنين كشور خوشبختان كمارزش مينمايد. در اينجا اتحاد مردم بر اساس روابط صحيح، اعتقاد سالم و تهذيب معنوي و روحي استوار است. آرزوهايي كه اسكندر و نظامي بدنبال آن هستند در اينجاست. اسكندر به مثابه انسان ايدهآل با ارزشتر از حاكم ايدهآل مطرح ميشود. زيرا در جامعهي ايدهآل نيازي به حاكم ايدهآل باقي نميماند. در اينجا اسكندر بعنوان انسان ايدهآل مورد احترام است. در واقع همهي اعضاي اين جامعه انسانهاي ايدهآلي هستند. در هر يك از اشعار شاعر، آرمان او سر بر ميآورد و قد ميكشد: اگر انسانها كار را براي خود بصورت نياز و ضرورت زندگي بدانند و از هرگونه رفتارهاي پست (چون حسادت، خودبيني، طمعكاري و غيره) بدور باشند وانساني ايدهآل باشند، جامعهاي متشكل از اين انسانهاي ايدهآل نيز ميتواند جامعهاي ايدهآل باشد و در اين موقع براي ادارهي امور كشور، نيازي به حاكم ايدهآل باقي نميماند. كشور بايد با مردم سالاري اداره شود.
نظامي تمام خلاقيت خود را براي حل بديعي اين آمال اختصاص داده بود. اين نظر فقط براي آن دوران طرحي تازه نيست بلكه اين اتوپيا كه گاهي تا نهايت درجه جسارت آميز است موفقيت بزرگ آذربايجان در قرن ششم هجری است و در ميان اتوپياهاي هنري اجتماعي دنيا (خواه قبل از نظامي مانند فارابي در «ساكنان شهر خوشبخت»، و خواه بعد از او در قرن ۱۶ توماس مور در «اتوپيا»، كامپانللو در “شهر آفتاب” مترقيترودموكراتيك است: اينها دلايلي بر وسعت گستردهي آرمانهاي مردمي و اجتماعي موجود در اومانيسم نظامي است.
عشق در جامعهی آرمانی
در ادبيات خاور نزديك، نظامي بعنوان استاد مسلم موضوعات روانشناختي شناخته ميشود. تمام چهرههايي كه در «خمسه» شركت ميكنند چه در داستانهاي اصلي و چه در پرترههاي فرعي آن، تمام قهرمانان در رديف عوامل روانشناسي هستند. در نخستين مرحله، معنويات انساني است كه نظامي را به انديشه وا ميدارد. در اينجا، اين يا آن گره و مشكل داستان فرعي از طريق شناخت روحيات و احساسات قهرمانان به خواننده القا ميگردد. در شعر نظامي تلاش در جهت پرداختن به شخصيت پيچيده، معنادار و متنوع نيز از همينجا سرچشمه ميگيرد. شاعر وقتي چهرهاي را تصوير ميكند با قلب و روح او به زبان ميآيد، با او ميانديشد و با او به هيجان ميآيد. نظامي در تصاوير ادبي خويش بعضاً حتي در كوچكترين و جزئيترين نوشتهها چنان با شخصيت كلي قهرمان آميزش پيدا ميكند كه هماهنگي كاملي را تشكيل ميدهد. مجنون رنجيدهي شاعر، اين فدائي عشق از اين زاويه قابل تبيين است كه ليلاي دوستداشتنياش را مايهي سعادت، هدف و مقصد زندگي ميداند. در دوران حاكميت ظلمت كه ناداني و جهالت حكم ميراند مجنون يادآور ستارهي صبحدمي است كه اگر چه درخشان است ولي زود به خاموشي ميگرايد. معيارهاي اخلاقي محيط ناامن كه گرفتار صدها و هزاران آداب و رسوم كهنه و پوسيده است از درك احساس صاف، پاك و علوي وي عاجزند. شاعر فاجعهي قهرمانش را اتفاق سادهاي قلمداد نميكند بلكه ريشههاي اجتماعي و رواني آنرا ميكاود و بررسي ميكند. علت آنرا در تضادهاي فرهنگي ـ اخلاقي موجود فرد و جامعه مييابد. بين رسوم حاكم بر دوران زندگي مجنون و خود مجنون تضاد عميقي وجود دارد. اعتقادات مجنون دربارهي خوشبختي با قوانين اخلاقي دوران كاملاً آشتي ناپذير است. آرمان زندگي مجنون با واقعيت موجود همخوان نيستند. قطع علاقهي قهرمان از زندگي بعنوان شرط ضروري مطرح ميشود. مجنون به تنهائي پرچم عصيان را عليه كل جامعه و فرهنگ آن برميافرازد. آيا بايد معيار اخلاقي خود را با جامعه همسان سازد؟ عشق پاك و آسماني دو جوان كه قلبشان با محبتي نوراني در طپش است آنها را به هيجان ميآورد و بر معيارهاي بجا مانده از اعصار و دوران نياكان پيشين رخنه مياندازد.
نظامي از عشق اسطوره ميسازد، عشق را در آثارش بعنوان قلهي تكامل روحي و بالاتر از هرگونه اعتقاد دربارهي زندگي ارائه ميدهد. در تشريح حالتهاي بيمانند قلب، هنر نظامي داراي موقعيت بيدارگرانهاي است و از اين جهت صرفاً با شكسپير قابل مقايسه است.
صبح رويت دميده چون گل باغ چـون نـميـرم برابـرت چو چراغ.
مينمـايي بـه تـشنه آب شـكر گوئي آنگه كه لب بدوز و نخور.
تابلوئي در تصوير لحظهاي از وصال، گوئي شاعر در لوحهاي شاعرانه كه لطافت و زيبايي خود را امروز نيز از دست نداده و در مينياتوري كه زاويهي كوچكي از دنياي رواني سوگليهايي روشن ميكند به قلم ميكشد. در قطعهاي متشكل از ۴ مصراع، احساسات حاكم بر قلب شاعر و معشوق را چنان هنرمندانه و با ظرافت هنري بيان كرده است كه…
طايفهي مجنون كه او را به نيت نجات و رهايي از بلاي عشق به كعبه بردهاند او بر عكس از خدا چنین ميخواهد:
يا رب بخـــدائـي خـدائيــت، وآنـگه بـه كـمال پـاداشـائـيـت.
كــزعشـق بـغايــتي رســـانم ، كـو مـانـد اگـر چـه مـن نمـانـم.
از چشمهي عشـق ده مـرانـور، وين سرمه مكن زچشـم من دور.
گر چه ز شراب عشـق مستم، عاشقتر از اين كنم كـه هستم.
گويند كه خو زعشـق واكن، ليلي طلبي ز دل رها كن.
يارب تـو مرا بروي ليلي، هـر روز بده زياده ميلي (معین فر، ۱۳۶۲، ۳۵۷) .
آثاري چون ليلي و مجنون، خسرو شيرين، غزليات و رباعيات نظامي در مورد عشق، سمفونيهائي است در مورد عظمت عشق پاك و علوي انساني. بروز اشكال گوناگوني از احساسات انسان، عشق و هيجانات قلبي، شاعر را بيشتر سرشوق ميآورد. در آثار نظامي، عشق مضمون اجتماعي ـ اخلاقي بسيار گستردهاي را داراست، عشق سرچشمهي قهرماني و فداكاري است، نيروئي است كه حس خلاقيت را در انسان افزون ميكند (همچون عشق فرهاد). عشق در سوژههاي نظامي در عين حال از اعتقادات فلسفي نيز به شمار ميآيد. عشق به انسان زندگي جاويد ميبخشد، او را «الهي گونه» ميسازد. در رابطه با خالق و مخلوق، عشق هم نقش مخلوق را دارد و هم نقش خالق را. از نظر نظامي عشق مترادف با انسانيت و انساندوستي است.
زن در آرمانشهر نظامی
از اين ديدگاه نيز شعر نظامي با ماهيت بيدارگرانهاش جلب توجه ميكند (م. کریمی، ۱۳۸۲،۷۶). نظامي نخستين شاعر ادبيات مشرق زمين است كه سيماهاي مثبتي از زن آفريد، نظامي در اين رابطه كه احترام عميقي نسبت به زن داشت از دنياي سنتي حاكم جدا شده و بعنوان فرزند خلف خلق خويش مطرح ميشود. در قرون وسطي، زن صرفاً بعنوان عامل رفع غرايز مردان مطرح بود. زن ابتدا در خانهي پدر و سپس در خانهي شوهر، بندهاي بيزبان و كلام براي والدين و شوهر بوده است. البته كنيزان و غلامان بيحد و حسابي كه در جنگها و اشغالگريها اسير دست قدرتمندان ميشدند به كنار… در هر موقع مقتضي، آنها بعنوان هديه فرستاده ميشدند و بعنوان تحفه از شهري به شهر ديگر، از كشوری به كشوري ديگر ارسال ميشدند. در دوران زندگي و خلاقيت شاعر بزرگ، مدتها قبل از آن نيز وضعيت زنان در مشرق زمين چنين بود. سرنوشت فاجعه آميز مادران و خواهران نميتوانست شاعر انديشمند و انساندوست را به فكر وا ندارد. ليلي شاعر، شيوه زندگي اين دختر قهرمان ـ كه اختيار قلبش را بدست خود ندارد، دختري كه قرباني آداب و رسوم كهنه و پوسيده شده، قبل از شكفتن پژمرده ميشود و به هنگام غنچه بودن بر روي خاكها ميافتد ـ راهي است كه هزاران شكوفهي معصوم بهاري در پيش دارند. آيا شرايط محيطي، ليليها را ناكام گذارده است؟ مجنون لااقل اين جرأت را داشت كه عشق پاك خود را بيان ميكرد و بدين خاطر نيز نامش از قيس تبديل به مجنون شد. ليلي قادر به اينكار هم نبود، حق آنرا نداشت، عشق مقدس خود را مخفي و پنهان نگهداشت. دلش را خورد، قطعه قطعه كرد، اشكهاي چشمانش بر روي لالهها و نرگسها پاشيد…
دريا دريا گهر برآهيـخت كشتي كشتي ز ديده ميريخت.
ميخورد غمـي بزير پرده غم خـورده ورا و غـم نـخورده.
نظامي متأسف است. تأسف ميخورد كه آداب و رسوم زمان و اعصار، زن ـ اين مخلوق برتر را ذليل كرده و ميخواهد با قدرت اعجازگر هنر بديعي خويش بر انديشههاي مرتجعانه و محافظ كارانهي معاصرانش تأثير بگذارد. چرا در دنياي قرون وسطي سرنوشت زن اينچنين پراز تلخ كاميهاست! شاعر به تاريخ و اعصار قبل از اسلام مراجعت ميكند، بينشهاي نياكان بزرگ خود، طوايف ترك قديم را از اين نظر با احكام آنزمان رو در ور ميگذارد، موضوع نوشابه را مطرح ميكند. اين زن،حاكم بردع، در گوشهاي زيبا از وطن مادريش با تاريخي بس طولاني و باستاني، مگر اين اسكندر كبير نيست كه در مقابل طرز حكـومت ايـن دختـر متـين و باوقار به زانو در ميآيد؟ و بر خود ميلرزد؟ اما نوشابه تنها نيست بلكه اطرف او هزاران زن قهرمان جمع شدهاند، ادارهي دولت نيز به دست آنهاست. آري نظامي ميخواهد زن را اينچنين ببيند ـ رشيد و هنرور اگر لازم باشد زن ميتواند تبديل به يك جنگاور شود و در صحنههاي جنگ و در ميدانهاي رزم همدوش با مردان شيردل، دليري و شجاعت از خود نشان دهد. زيباست «روح تركانه» ي موجود درآثار نظامي؛ سيماهاي زن در آثار شاعر بشكل زيبا و بديعي مطرح ميشوند. ريشهي پرترههاي زن در آثار نظامي، سيماي زناني چون بورلاخاتون، بانوچيچك و سالجان خاتون را در داستانهاي اسطورهاي «دده قورقود» بخاطر ميآورد. گوئي اين زن باوفاي دليدمرول است كه در راه همسر محبوب خود حاضر به قبول مرگ ميشود كه بعدها با ماهيت و شكلي نو، با تكامل معنويتي غني به ليلي مبدل شده است كه وارد سلسله داستانهاي جاودانهي ادبيات جهان شده است. در «هفت پيكر» قهرمان داستاني كه بهرامشاه در گنبد سرخ ميشنود سالجان خاتون خواهر بانوچيچك و دختر سيلاديان است نستندر جهان دختر تركي با صدائي به زيبايي موسيقي، با زيبائي ظريف و نجيبانه، زيبا رويي كه خاقان چين به اسكندر هديه داد يادتان است؟ اينك فتنه، مارياي دانا! پس شيرين ـ اين دختر آذربايجاني چابك سوار و چوگان باز، با زيبائي افسونگرانه و با معنويتي غني؟ خوانندهي نظامي در برابر تماميت شخصيت قهرمان زن كه شاعر بناي آنرا ميريزد در شگفت ميماند. قاطعيت، نجابت و رشادت موجود در رفتار و حركات زن از جهات بارزي است كه آنان را مشخص ميسازد. آيا اين آموزش شيرين نبود كه خسرو شاهزادهي عياش و خوشگذران را تربيت كرد؟ نستندرجهان هنگام نبرد با دشمن نقش موثري را در پيروزي لشكر اسكندر بازي كرد. فتنه با متانت خود، بهرام را به حيرت وا داشت. ماريا شاگرد دوستداشتني عالم بزرگ ارسطو بود.آري زن قادر است شگفتيها بيافريند. زن قدرت خلاقهي شگرفي دارد. زن مادر خلاقيتهاست: موجوديست قهرمان پرور و خلقتي است كه احساسات ظريف و نجيب را در دلها پرورش ميدهد. بشر به اين مخلوق مقدس بسيار مديون است. شاعر زن را انساني شرفافزا، داراي حقوقي يكسان با مردان ميشناسد، در تصوير استعداد و توانائيهاي او از ارائهي بهترين نمونههاي آثارش مضايقه نميكند. پرترههايي از قهرمانان كه نظامي آذربايجاني، هنر نيرومند خود جاودانه ميسازد موفقيت تاريخ ادبيات كلاسيك كل مشرق زمين است. افكار اجتماعي – ادبي شرق توسط نظامي از بينشهاي انساندوستانه نمايندگان مترقي بيداري اروپا، چندين قرن پيشي گرفت، قلههاي دست نيافتني دورهي خود را فتح كرد. تنها در قرن ۱۵ و ۱۶ میلادی بود كه اروپا به صداي شاعر آذربايجاني پاسخ داد.
پرواز زيباي انديشه و تخيل، سوژههاي نظامي را زينت و آرايش ميدهد اين تخيل بديعي در خدمت هدف حياتي مشخص، زيبائي و آرزوئي متكي بر آن ميباشد. در رمانهاي نظامي به چهرهها و سيماهاي مجردي كه رابطهاي با زندگي ندارند بر نميخوريم. حتی اساطير در شعر نظامي لباس انسانهاي زمان شاعر را بر تن ميكنند و وارد وقايع آن دوران ميشوند.
روابطي محكم بر داستانهاي آثار نظامي حاكم است. حوادث و شخصيتها ثابت و بيحركت نيستند بلكه در جهت روند تكاملي خود پيش ميروند. تحليل و رهيافت موضوع از طريق نفوذ و تأثير در عالم دروني و معنويات انجام ميگيرد. در آفرينش نظامي، خواستها و آرمانهاي مترقي دوران زندگي و فعاليت شاعر انعكاس مييابد.سوژههاي نظامي مجمومهاي است از ليريكا و دراماتيزم، نظريات مورد قبول دانشمندان، مسائل زيبائي و انتقادي، رجعتهاي ليريك و نتايج دريافتي شاعر از حوادث و سرنوشت قهرمانان كه باعث هيجانات روحي خواننده ميگردد طراوت خاصي به شعر نظامي ميدهد و آنرا از لحاظ مضمون غنا ميبخشد در اينجا گاهي انديشه و نظرات، احساسات، هيجانات و طپشهاي قلب شاعر با چنان گرههائي با داستان پيوند ميخورد كه جدا كردن آنها از هم، جستجو و يافتن سرآغاز عناصر حماسي و ليريكي به سختي ممكن ميگردد. همين خصوصيات اسلوبي نيز آثار شاعر را به رمان نزديكتر ميسازد. در آثار نظامي صرفاً به نشان دادن تضادها و برخوردها اكتفا نميشود بلكه روند حركت اين تضادها مورد توجه قرار ميگيرد.
احساسات و عواطف انساني در آثار نظامي با غنا و ظرافت خاص بروز ميكند. دريافت مفهوم اجتماعي قهرمانان واقعي داستان در طي روند و پروسهي پسيكولوژي از مهمترين و زيباترين موفقيتهاي زمان بشمار ميرود.
نتیجه گیری:
آثار نظامي در قرون وسطي در رأس ادبيات مشرق زمین قرار دارد. نظامي كه پرنسيبهاي زيبائي و قهرماني انديشههاي استتيكي را بشكل داهيانهاي در هنر خود بكار برده، توانسته است يك سري نمونههاي بديعی از زيبائي، قهرماني و عشق ايدهآل را خلق كند. چه اشعار ليريك او و چه كل «خمسه» الگوي بسيار مناسبي دربارهي زيبائي و علويت دروني و ظاهري، معنوي و فيزيكي انسان و وضع اجتماعي او ارائه ميدهد. ظاهر انسان، همچنين فكرش، دلش، و رفتارش نيز ميبايست زيبا باشد ـ اينست مضمون هنري نظامي با ماهيت دوران بيداري، ترنم زيبائي، محرك ديرپا و مترقي شعر نظامي است، نقطهي سرآغاز حركت است. در سوژههاي نظامي، حوادث، روابط، تضادهاي فكري، احساسات، روابط پيوسته يا موازي هم، لحظات مملو از غم و شادي، هيجانات روحي و حسي، محروميتها و موفقيتها حركت خود را صرفاً از اين نقطعه ميآغازند و بدينجا نيز برميگردند، در اين عقيده زيبائي متمركز ميشوند و بخدمت آن در ميآيند. آرمانشهر زمانی جامعه ایست که در آن اصول اسلامی برقرار گشته و در آن حاکمی عادل، خداشناس، آینده نگر فرمانروایی می کند و یرایری، آزادی و آزادگی برپاست، انسانها در کمال عزت زندگی میکنند و زنان از حقوق انسانی یرخوردارند. جامعه ای که در آن شرف انسانی حفظ می شود و بزرگ منشی جای خود بزرگبینی را گرفته است. عدالت دیگر آرزوی دست نیافتنی نیست و همهی انسانها در سعادت و انسانیت بسر میبرند و به خداوند متعال دل بستهاند.
***
منابع و مواخذ :
حمید آراسلی، ۱۹۶۴، نظامی و آذربایجان خلق ادبیاتی، نظامی گنجوی (مقالهلر مجموعهسی)، باکی.
ر، آزاده، ۱۹۸۰، نظامی گنجوی، باکی.
رضازاده شفق، ۱۳۱۲، تاریخ ادبیات، ص ۲۵۴-۲۵۳٫
علي اكبر دهخدا، ۱۳۶۱، امثال و حكم، تهران، انتشارات اميركبير، چاپ پنجم.
علی اکبر شهابی، ۱۳۳۸، نظامی داستان سرا، تهران .
کلیات دیوان نظامی گنجوی، ۱۲۹۱، دکتر برات زنجانی، تهر ان، انتشارات دانشگاه تهران.
مبارز علیزاده، ۱۹۶۰، آذربایجان ادبیاتی تاریخی، جلد ۱٫
محمد عارف، ۱۹۴۷، نظامینین کیچیک قهرمانلاری و بؤیوک آرزیلاری ( مقالهلر مجموعهسی )، باکی.
م، جفر، ۱۹۴۷، سؤزلرین حاکیمی، نظامی گنجوی (مقالهلر مجموعهسی) باکی.
م، قلیزاده، ۱۹۴۷، نظامی گنجوی، باکی.
میرجلال، ۱۹۴۷، نظامی گنجوی (مقالهلر مجموعهسی) باکی.
نظامی گنجوی، ۱۳۶۲، ديوان كامل ـ خمسه نظامي گنجوي، بكوشش دكتر معينفر، تهران انتشارات زرين، چاپ دوم.
نظامی گنجوی، ۱۳۳۸، دیوان ۶ قصاید و غزلیات نظامی گنجوی شامل شرح احوال و آثار نظامی با مقدمه و حواشی و فهرست اعلام و تصحیح مقابله از روی بیست و هشت نسخه چاپی و قدیمترین نسخه های خطی موجود در دنیا، بکوشش استاد سعید نفیسی، تهران.
نظامی گنجوی، ۱۳۷۸، کلیات نظامی گنجوی از روی متن تصحیح شده استاد وحید دستگردی، تهران.
نظامی گنجوی، ۱۳۳۵، گنجینه گنجوی ( به تصحیح استاد سخن وحید دستگردی)، تهران.
نظامی گنجوی، ۱۳۳۵، سعید نفیسی، احوال و آثار قصاید و غزلیات نظامی گنجوی، تهران
نظامی گنجوی، ۱۹۴۷، شرف نامه، ( ترتیب دهنده متن علمی ع، ع، علیزاده، به تصحیح ی، ا. برتلس) باکو.
نظامی گنجوی، ۱۹۴۷، اقبالنامه ( ترتیب دهنده متن علمی و ف، بابایف، به تصحیح ی، ا. برتلس) باکو.
نظامی گنجوی، ۱۹۶۰، مخزن الاسرار ( متن علمی و انتقادی)، برتلس، باکو.
Antonino Pay Liaro, Alessandro Bausni, storia Della Litteratura Persiana, Milane, 1960, s650-497.
A.J. Arberry, classical Persian Litrature, London, 1985. p.122-129.
+ نوشته شده در یکشنبه هفدهم مرداد ۱۴۰۰ ساعت 9:0 توسط م. کریمی
|