تاریخ آذربایجان از پگاه تاریخ تا امروز - 19 / م. کریمی
متن سخنرانی
27/9/1400 دوستان عزیز، ما در هفته های پیشین، تاریخ آذربایجان را از پگاه تاریخ بررسی کردیم و امروز به غزنویان رسیدیم. اگر خلاصه ای از این تاریخ را بازگویی کنیم باید روی این مسئله تاکید کنم که آذربایجان تاریخی کهن و مستقلی را دارد. از 6000 – 7000 سال پیش در این سرزمین تشکل های انسانی متشگل از اتحادیه ی اقوام پدید آمده است و یافته های مدنیت و فرهنگ آنان هم اکنون در جای جای این دیار قابل مشاهده است. از آلات بافندگی، فلزکاری و کشاورزی اشیاء فراوانی بدست آمده و در موزه ها قابل بازدید هستند. از نظر معنوی هم زبان این مردمان التصاقی بوده و از 5500 سال پیش نمونه هایی باقی مانده است و دولت هایی که در آذربایجان پدید آمده اند مانند هورری ها، گوتتی ها، ساکاها، اورارتوها، مانناها همگی دارای زبان التصاقی بوده اند. فراموش نکنیم که تمدن های قبل از آمدن آریایی ها به فلات ایران، زبان مدنیت های کل این سرزمین نیز دارای زبان التصاقی بوده است مانند زبان سومریان، ایلامیان و کاسسی ها، آراتتی ها و دیگران. اما چون این مدنیت ها در خارج از سرزمین آذربایجان وجود داشته اند بدانها نپرداختیم و تاریخ آذربایجان مد نظرمان بوده است. دولت هایی که در آذربایجان وجود داشتند در همین سرزمینها مانده اند و در حدود جغرافیایی از دربند تا همدان، از دریای خزر تا دریاچه ی وان بوده اند.
با آمدن آریایی ها، آنان نیز نتوانستند وارد آذربایجان شوند. از جمله مادها که متشکل از 6 یا 7 قبیله بودند دو قبیله ی التصاقی زبان به طرف آذربایجان آمدند و بقیه رهسپار جنوب شدند. هخامنشان را هم می بینیم که بیشتر به سمت جنوب رفتند و در آذربایجان نفوذی نیافتند. اسکندر که همه ی این سرزمینها را فتح کرد آتروپات را در آذربایجان منسوب کرد که از خود مردم منطقه بود و این استقلال ادامه یافت. اشکانیان هم که بقول اکثر مورخین دارای زبان التصاقی بوده تداوم آریایی بحساب نیامده است. اما در دوره ی ساسانی، آذربایجان کنفدراسیونی از اقوام التصاقی زبان یا ترک می گردد و هونها، آزها، اوغوزها (هوان های سفید – آغ اوز) پچنق ها، سابیرها، خزرها ، کنگرها، قارلوقها و دیگر اقوامی هستند که دارای زبان التصاقی – یعنی خلف زبان ترکی امروز هستند. و خزرها امپراتوری خود را تشکیل داده و جانشین گؤی تورکها شدند و تا اوایل سده ی دوم هجری در برابر حمله ی عرب ها ایستادند. اما خزران چون یهودی شدند البته خاقانهایشان – رفته رفته از آذربایجان دور گشتند و مردم آذربایجان اسلام را پذیرفته بودند. در اواخر سده دوم هجری و اوایل سده ی سوم قیام بابک را شاهدیم که در برابر هژمونی طلبی عرب ایستاد و هویت ترکی خود را حفظ کرد. از سده ی سوم شاهد حکومت های هرچند کوچک ترکان در قسمت هایی از این سرزمین هستیم تا جایی که 50 – 60 سال قبل از تشکیل حکومت غزنویان، دولت سُبکری را در ایالت فارس می بینیم و تدبیر و رشادت او سبب برچیدن حکومتهای طاهری و صفاری نیز هستیم. سبکری به سامانیان پناه می برد و شاه سامانی خیانت کرده او را دستگیر و رو.انه ی بغداد می کند.
با ظهور اسلام، مردم آذربایجان مسلمان شدند و با امضای مقاوله هایی با سرداران اسلام، سرزمین خود را از تجاوز و تخریب حفظ کردند اما جزیه پرداختند. بسیاری از موالی آذربایجان در سرزمین های عربی به فعالیت های اقتصادی و فرهنگی مشغول شدند و کار تا جایی پیش رفت که در دربار خلفا هم جایگاهی رفیع یافتند. غلامان که در واقع نه اسیران جنگی، بلکه نوجوانانی بودند که توسط امیران از سرزمین های همسایه خریداری می شدند و بخاطر دلاوی، رشادت و استعداد ذاتی برای کارهای مهم کشوری تربیت می شدند. از این طریق نیز جوانان ترک در سلسله مراتب حکومتی اسلام راه یافتند و سرداران بزرگی برای قشون اسلام شدند. زیبایی، دلاوری و جنگجویی آنان سبب شد در ادبیات عربی کتابها و مدحیه های فراوان در توصیف و تعریف ترکان نوشته شود که نمونه های بسیاری از جاحظ، ابن فضلان، ابن حسول و در سده های بعدی این خلدون در این باره کتابهایی نوشته شده اند.
امپراتوری غزنویان
امپراتوری غزنویان، وسیعترین امپراتوری شرق دنیای اسلامی است. اطلاعات وسیعی در بارهی این امپراتوری به زبانهای عربی، فارسی و ترکی که در همان زمان حکومت آنان نوشته شده است وجود دارد.
کتاب هایی که در طول قرنهای چهارم و پنجم هجری و قرنهای بعدی در باره ی غزنویان نوشته شده که از مهمترین آنها میتوان به کتابهای زینالاخبار، تاریخ الیمینی، تاریخ بیهقی، سلجوقنامه، تاریخ گزیده، مجمع التواریخ، راحهالصدور و آیهالسرور، آدابالملوک، سیاستنامه و ... نام برد. در میان این کتابها، کتابهای مستشرقین هم هست به اثر کلیفورد ادموند باسورث اکتفا میکنیم. وی با صراحت مینویسد: "منافع فراوان به یک سو، کشف کتاب عظیم "دیوان لغاتالتورک" محمود کاشغری نوشته شده به سال 462 ق / 1074 م خود گنجینهای ارزشمند است و با انتشار آن، از این کان سرشار خبر همگان بهره بردهاند"[1]. این کتاب، علاوه بر آنکه نخستین فرهنگ واژگان ترکی به عربی است، اطلاعات بسیار موثقی را در مورد زبان، ادبیات، فرهنگ و ساختار تشکیلاتی ترکان ارائه داده است.
این نویسنده- کلیفورد ادموند باسورث، دارای دیدگاههای ترک ستیزانه است، با این حال بسیاری از واقعیات تاریخی را منکر نگشته است. او همه ی سرزمینهای آذربایجان را از آن ترکان می داند. ژوزف مارکوارت هم، از محققانی است که در بارهی ترکان صاحب نظرند
او هم تمامی این مناطق را از آن ترکان دانسته و از غلبهی خصوصیات نژادی ترکان در این مناطق سخن رانده است.[2] باسورت هم با آن که در گفتههای مارکوارت تردید دارد با این حال، مینویسد: "معذلک بی گمان اقوام ترک در دورههای پیش از غزنویان در این نواحی اسکان داشتهاند". نویسندگان عرب و عجم – اصطخری، ابن خرداد، ابن خلگان، بلاذری، ابن حوقل، یاقوت حموی و دیگران از اسکان ترکان و داشتن زمین و عمارات، هیات ظاهری و حفظ زبان ترکی سخن رانده اند.
بزرگترین امپراتوری بعد از اسلام، توسط غزنویان پدید آمد. البته عرض کردم که قبل از غزنویان دولت و حکومت سبکری از ترکان تشکیل شده بود. غزنویان چنان حکومتی برپا کردند که از ماوراالنهر تا بغداد را در بر می گرفت. آلپ تگین در سال 955م امارت خراسان یافت و در سال 351ه/962 حکومت غزنوی را بنا نهاد. با مرگ آلپ تگین، بیلگه تگین از سال 966 تا 972، پیری تگین تا 977 دنیای ترکان را در دست داشت تا اینکه سبکتگین در سال 365ه/977م حاکم بلامنازع امپراتوری شد و با توسعهی امپراتوری غزنویان، قلمرو خود را بر سرتاسر دنیای اسلام گسترد. بعد از سبکتگین، فرزند او سلطان محمود غزنوی بر سر کار آمد و او بود که لقب پهلوان اسلام، فاتح هند، دشمن بتپرستی و دست راست امیرالمومنین یافت و بر تخت شاهی نشست. در نبوغ سیاسی – نظامی سلطان محمود جای سخن بسیار است. وی، آل بویه را پس راند، قلمرو آل زیار را به خود ملحق ساخت، سامانیان را منقرض کرد و در مدت 24 یا 33 سال پادشاهی خود، امپراتوری وسیعی ساخت که از یک سو سمرقند و بخارا، هند و افغانستان را در بر میگرفت و از سوی دیگر تا بینالنهرین در دست او بود . وی در نهایت به سال 421 وفات کرد. او بر ثروت کشور چنان افزوده بود که همهی ملت را نصیبی رسیده بود و از خوان او بسیاری از شاعران و عالمان سیراب میشدند.
توضیح بیشتر اینکه: در اواخر حکومت سامانیان یکی از سرداران ترکمن این سلسله به نام آلپتگین کوشید با همدستی عدهای، نصر بن عبدالملک بن نوح را به حکومت برساند اما نتوانست و منصور بن نوح به جای وی بر تخت نشست. پس از این ماجرا البتکین راهی شهر غزنین در افغانستان کنونی شد و در آنجا حکومت را بر دست گرفت.
دولت سامانی که حکومتی ضعیف بود و از ماوراءالنهر نیز با حکومت مسلمان و ترک دیگر ایلکخانیان (ائلیک خانلی) یا قاراخانلی لار درگیر جنگ بود به ناچار حاکم بودن البتکین در غزنین را پذیرفت. البتکین تا پایان عمر خود در شهر غزنین اقامت گزید اما دولتی که وی بنیاد نهاد پس از آن به علت انتساب به شهر غزنین به حکومت غزنویان مشهور گشت.
یکی از نامدارترین جانشینان آلپتگین داماد وی سبکتگین بود. سبکتگین با نشان دادن شایستگی خود به بزرگان، توانسته بود پشتیبانی و اعتماد آنها را به خود جلب کند. دولت سامانی ضعیف شده بود و دچار مشکلات زیادی بود. سبکتگین برای سرکوب سرداران یاغی پاکستان راهی آن دیار گردید و توانست اوضاع را تا اندازهای به نفع سامانیان آرام کند. سامانیان نیز هم او را در مسند حکومت غزنین نگه داشتند و هم خراسان را نیز به پسر وی محمود واگذار کردند و سلطان محمود پس از درگذشت پدر به حکومت غزنین نیز دست یافت.
در همین اوضاع و احوال ایلکخانیان به ماوراءالنهر تاختند و به سلسله ی سامانیان پایان دادند و این باعث گردید سلطان محمود به استقلال کامل برسد. خلیفه عباسی نیز وی را مورد تأیید قرار داد. دوران سی و سه ساله حکومت محمود بیشتر به جنگ با دولتهای پیرامون و افزون کردن متصرفاتش گذشت. محمود در سال ۴۲۰ه.ق درگذشت.
بعد از مرگ محمود، مسعود توانست به حکومت برسد
سلطان مسعود غزنوی نیز مانند نیاکان خود حمله به هند را در سرلوحه کارهایش قرار داد اما دیگر از آن ثروتهای افسانهای هند خبری نبود و در نتیجه بار سنگین هزینهها بر دوش مردم نهاده شد و این خود باعث نارضایتی مردم به ویژه مردم خراسان شد؛ همچنین توجه مسعود به هند، سبب شد از تحرکات سلجوقیان در خراسان غافل بماند. پس از مرگ مسعود فرمانروایی غزنویان به قسمتی از غرب هند به مرکزیت لاهور محدود گشت؛ و در نهایت در سده ششم هجری غوریان، آخرین بقایای غزنویان را نیز از بین بردند. غوریان در افغانستان و شمال هند خود را ادامه ی غزنویان شمرده اند.
در سال ۴۴۸، سلطان ابراهیم پسر مسعود غزنوی، که خوشنویس بزرگی بود و قرآن را با قلم خود نوشته است، برای مدت ۴۰ سال به سلطنت رسید. دوران ابراهیم و جانشینان وی امپراتوری غزنوی از یک دوره آرامش و صلح پایدار برخوردار بود. وی تا سال ۴۸۸ حکومت کرد.
ابوسعد مسعود مشهور به سلطان مسعود سوم برای مدت شانزده سال به سلطنت رسید، در حالی که هیچ اتفاق مهمی در زمان حیات او رخ نداد. غزنویان ار سال 977 میلادی الی 1186 به مدت 209 سال حکومت کرده اند. هرچند که تمامیت قلمرو خود را نداشته اند.
سلطان محمود پادشاهی دانا بود به زبان های عربی، فارسی و ترکی تسلط کامل داشت. علاوه بر این طرفدار شعر و شاعری و علم و ادب بود بطوری که دانشمندان زمان، علما و شعرا نیز در دربار وی صاحب احترام بودند و ثروت بی پایان او برای تشویق علما و شعرا صرف می شد. تاریخ بیهقی که به تصحیح سعید نفیسی چاپ شده و سعید نفیسی جلد سوم این کتاب حواشی بسیار زیاد و مفیدی نوشته است از قاراخانیان و بویژه کتابهای نوشته شده در دربار آنان مانند قوتادغو بیلیک و دیوان لغات التورک تعریف و تمجیدها کرده است. معلوم می گردد این کتابها در دربار سلطان محمود مطرح می شدند و شاعران فا رسی سرا و زبان فارسی، برای رقابت با دربار قاراخانیان مورد تشویق واقع می شدند. از جمله ی دانشمندان دربار سلطان محمود می توان ابوریحان بیرونی، ابن مسکویه، و . . . را نام برد که از امکانات بسیار بالایی برخوردار بوده و مصاحبت های فراوانی با سلطان محمود داشته است.
اما اساس قدرت ترکان و رواج زبان و ادبیات را باید در چهره ی سلطان محمود دید. نکته ی جالب اینست که وقتی سلاطین غزنوی از زبان و ادبیات فارسی حمایت می کنند حاکمان فارس مانند آل بویه و آل زیار و دیگران از شعرای عرب تمجید کرده و حامی بزرگ و مروج زبان و ادبیات عربی بودند.
سلطان محمود و سلطان مسعود و تمام این خاندان علاقه ای به علم و ادبیات داشته اند و در رواج و رونق علم و ادبیات سهیم بوده اند. در این زمان زبان فارسی رشد خود را شروع می کند و با همت سلاطین غزنوی در تمامی قلمرو آنان از هند تا بغداد گسترده می گردد. دربار سلطان محمود مرکز عالمان، دانشمندان و شاعران می گردد. سلطان محمود خودش در شعر و شاعری چنان توانا بود که خود به سه زبان فارسی، ترکی و عربی شعر می سرود و شعرشناسی ماهر بود. می توان برخی از اشعار او را بالاتر از عنصری – ملک الشعرای دربار او یافت. جو و فضای علمی – فرهنگی دربار محمود منحصر بفرد بوده است که ضروریست اشاره ای بدان شود: نخست از ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی ۳۸۵ ه.ق / ۹۹۵ م. شروع می کنم که مورخ و نویسنده ی دربار غزنوی است. وی حارثآباد (متوفی ۴۷۰ ه.ق / ۱۰۷۷ م. ) در غزنین است. شهرت او بیشتر بهخاطر نگارش کتاب معروف به تاریخ بیهقی است که مهمترین منبع تاریخی در مورد دوران غزنوی است. او اوایل عمر را در نیشابور به تحصیل دانش اشتغال داشت، سپس به سمت دبیری وارد دیوان محمود غزنوی و حکمرانان بعدی شد. در روزگار مسعود غزنوی، به بالاترین مقام در دیوان، صاحب دیوان رسالت رسید. وی در سال ۴۳۷ ه.ش شروع به نوشتن کتاب معروف خود، تاریخ بیهقی، نمود. در سن چهل و سه سالگی، آغاز کرد و بیست و دو سال از عمر خویش را بر سر نوشتن آن نهاد. موضوع این کتاب، تاریخی است در سی جلد ولی از این سی جلد تنها شش جلد ماندهاست. جلد نخست موجود نیز از میانه آغاز میشود. بیهقی هشتاد و پنج سال زیست و در سال ۴۵۶ ه.ش در گذشت.
تاریخ بیهقی دستاویز پان ایرانیستها قرار گرفته و تا حال نسخه ی صحیحی از آن چاپ نشده است. آقای سعید نفیسی که این کتاب را در سه جلد تصحیح و به چاپ رسانده کتابش را بر اساس چاپ های قبلی قرار داده و جالب است بدانید که معنای اسامی سلاطین را هم نتوانسته بفهمد و درست بنویسد بلکه تنها به نوشتارهای متفاوت اشاره کرده است و این امر به ما می رساند که نوشتن فرهنگ اسامی ترکی و تاریخ، خدمت بزرگی به تاریخ بشمار می آید.
مورلی (Morley)، خاورشناس انگلیسی در نیمه سده نوزدهم چند نسخه از کتاب تاریخ بیهقی را فراهم آورد. دوست نزدیک او، کاپیتان ویلیام مسولیس (Captain William Massolis)، در سال ۱۸۶۲ برای نخستین بار تاریخ بیهقی را در شهر کلکته هند به چاپ رسانید. کتاب تاریخ بیهقی نخستین بار در ایران توسط علیاکبر فیاض تصحیح شدهاست. سلطان مسعود او را به پشتیبانی خود دلگرم کرده و به ادامه کار واداشته است. پس از کشته شدن مسعود (۴۳۲ هـ.ق) بیهقی وارد دستگاه پادشاهی فرزند وی (مودود) گردید، و پس از آنکه نوبت فرمانروایی به عبدالرشید رسید، بیهقی در کار خود ابقا شد. بیهقی آن را تاریخ ناصری هم نامیده بود. تاریخ مسعودی، تاریخ آل ناصر، تاریخ آل سبکتگین، جامعالتواریخ، جامع فی تاریخ سبکتگین و مُجَلدات نیز دیگر نامهای یادشده از این کتابند
نامیدنِ تاریخ بیهقی تحت عنوان تاریخ مسعودی از آن جهت است ک امروزه، قسمتهای بازمانده این کتاب بیشتر به دوره پادشاهی مسعود غزنوی مربوط است. دلیل شهرت کتاب به تاریخ ناصری نیز احتمالاً ناشی از دو علت است؛ نخست به اعتبار لقب سبکتگین (پدر محمود غزنوی) که ناصرالدین است و این کتاب تاریخ خاندان و فرزندان و فرزندزادگان وی بوده و دیگر لقب سلطان مسعود که «الناصرلدینالله» بودهاست.
بد نیست اشاره ای هم به حسنک وزیر داشته باشیم. این شخصیت هم دستاویز ایرانشهری ها بوده و همواره اعدام وی را به غلط به سلطان محمود نسبت می دهند. حسن بن محمد میکالی شناخته شده به حسنک وزیر، آخرین وزیر سلطان محمود غزنوی بود که به دستور مسعود غزنوی و به فتوای خلیفه بغداد، تحت عنوان قرمطی یا اسماعیلی، در سال ۴۱۰ خورشیدی، به دار آویخته شد.
سلطان محمود حسنک را به خاطر دانش و تجربهاش به وزارت حکومت خویش منصوب کرد. حسنک در زمان حیات محمود به حج رفت و در هنگام بازگشت به دلیل ناامنی راهها از مسیر مصر به غزنی برگشت. در مصر خلعت خلیفه فاطمی مصر را قبول کرده و در غزنی تسلیم سلطان محمود کرد. خلیفه عباسی، حسنک را بخاطر قبول خلعت فاطمیان و به خدمت نرسیدن وی، ولی در ظاهر و با بهانه کردن قرمطیگری ساختگی او از محمود خواست وی را تسلیم کند. سلطان محمود که به وزیرش اعتماد داشت و مطمئن بود که وی قرمطی نیست به خواست خلیفه جواب رد داد. ابوالفضل بیهقی میگوید که سلطان محمود نسبت به پافشاری خلیفه بر اعدام حسنک وزیر به خشم آمد و گفت: "به این خلیفه خرف شده بباید نبشت که من از بهر عباسیان انگشت در کردهام در همه جهان و قرمطی میجویم و آنچه یافته آید و درست گردد بردار میکشند، و اگر مرا درست شدی که حسنک قرمطی است خبر به امیرالمؤمنین رسیدی که در باب وی چه رفتی. وی را من پروردهام و با فرزندان و برادران من برابر است. اگر وی قرمطی است من هم قرمطی باشم!"
پس از مرگ محمود غزنوی، حسنک وزیر از جمله کسانی بود که در به سلطنت رساندن محمد پسر محمود و برادر مسعود تلاش فراوان کرد. زمانی که محمد شکست خورد و مسعود غزنوی زمام امور را در دست گرفت، قرمطیگری وزیر پدرش را بهانه گرفته و به درخواست خلیفه بغداد و با پافشاری بوسهل زوزنی، او را به دار آویخت.
فرهنگ و تمدن غزنوی
دوران حکومت غزنویان یکی از دورانهای طلایی فرهنگ و ادب ایران است. تاریخ به ما میگوید که سلطان محمود با همراه شدنش پدرش در جنگها، جنبههای عملی تربیت نظامی را آموخته بود. سبکتگین تمام تجربیات و مهارتهای خود را به فرزندش انتقال داده بود. تعلیمات مدرسهای را ابونصر حسین از پیشوایان مذهب حنفی بدو آموخته بود. محمود قرآن را از او آموخت و بعدها نیز از مشاورهی او بهرهها برد[3]. سلطان محمود زبان عربی را به خوبی میدانست[4]. اطلاعش از زبان فارسی هم به اندازهای بود که با مشاوران فارسی زبان خود سخن گوید و اشعار و مدایح شاعران را به خوبی دریابد. برخی از مورخان مانند عوفی، ادوارد براون و یان ریپکا که با نظر منفی به سلطان محمود نگریستهاند هوش سرشار و درک سریع او را انکار نمیکنند.
مسعود فرزند محمود نیز آموزشهای نظامی و مدرسهای را به کمال گذرانده بود. معلم وی ریحان خادم نام داشته که اتابک مینامید[5]. کلیموند مینویسد که مسعود در فارسینویسی صاحب سبک بود. او علاوه بر توقیع اسناد دیوان که برای او مهیا می ساختند گاه خود نیز مطالبی با دست خود بر آن میافزود. او قادر بود مطالب عربی را بخواند و به عربی سخن گوید.[6]مسعود در تمام جریانات فکری اسلامی ذهن گستردهای داشت. او ادامه میدهد "بیگمان مسعود و پدرش زبان ترکی – زبان اجدادی خود را حفظ کرده بودند و پیوسته با سربازان و فرماندهان نظامی به ترکی سخن میگفتند".[7]
اگوست مولر، بارتولد، براون و ریپکا حمایت آنان از فرهنگ و ادبیات را ناشی از عشق بی غرضانه دانستهاند. بیرونی دانشمند ترکزبان از حمایت بیدریغ غزنوی برخوردار بوده و "قانون مسعودی" را در نجوم به نام سلطان مسعود نوشته است. این شاه، زمینه نگارش کتاب تحقیق ماللهند را برای بیرونی فراهم آورده بود. در ارزیابی فرهنگ و خدمات فرهنگی این سلسله دو نظر متضاد وجود دارد. برخی نقش سلاطین غزنوی را در مقام حامی سخاوتمند هنرها و خالق فرهنگ اسلامی میدانند و برخی مخالف این نظرند. اما آنچه در اینجا برای ما مهم است فرهنگ ترکی این امپراتوری می باشد. از یک سو میدانیم که رقیب و همکیش این امپراتوی – قاراخانیان خود فرهنگ و ادبیاتی غنی به زبان ترکی در دربار خود می آفریدند و نقطه مقابل آنان غزنویان بودند که به جای پرداختن به زبان ترکی، به زبان فارسی اهمیت دادند و این زبان را از آسیای مرکزی تا آسیای صغیر توسعه دادند. اما، این گفته تماما صحیح نیست؛ زیرا بررسی کنندگان این عرصه نیز معتقدند که اشعار و ادبیات شفاهی با حدت و شدت فراوان گسترش مییافت و به طور ملموس مورد حمایت دربار نیز بوده است. کلیمبورد نیز معترف است که از اشعار و ادبیات ترکی چیزی نمی دانیم، اما این ندانستن دلیلی بر عدم وجود آن نیست. استاد محمد تقی بهار در کتاب سبک شناسی مینویسد: "به شهادت بیتی از منوچهری:
براه ترکی مانا که خوبتر گویی
تو شعر ترکی برخوان مرا و شعر غزی؛
به نظر میرسد که در عصر اول غزنوی شعر ترکی را میشناختند و در محافل ادبی میخواندند".[8] نه تنها صدها شاعر در دربار غزنوی گردآمده بودند بلکه هنرمندان و صنعتگران نواحی نیز در دربار او جمع شده بودند. اکثر این شاعران مدیحهسرای سلطان محمود وسلطان مسعود بودهاند و این دو را به خاطر نسب ترکی اشان ستودهاند. واژگان ترکی در همین عصر به وفور وارد زبان فارسی گردید که علاوه بر عناوین نظامی، بسیاری از کلمات را میتوان در دیوان فارسیگویان این عصر یافت. غزنویان ادبیات را از عرب و معماری را از هند برگرفتند. بناهای غزنوی هنوز هم در اقصی نقاط دنیای اسلام پابرجا هستند. مقابر محمود و سبکتگین امروز هم موجودند. تندیسهای فراوانی نیز در دهههای اخیر به دست آمده است که نشان میدهد هنر پیکرهسازی نیز رونق تمام داشته است. مورخان از رونق صنایع دستی سخن راندهاند. کلیموند از وجود سوداگران و پیشهوران ترک در بغداد و دیگر شهرهای بزرگ سخن میگوید. توماس از سکههای غزنوی مینویسد.
ابن فضلان از قامها[9] یا گامها و شمنان نام میبرد که سازی در دست داشتهاند. میدانیم که گام در آذربایجان همان اوزان یا آشیقها هستند که به آفرینش ادبی به صورت شفاهی و زبان به زبان میپرداختهاند. مورخان از احترامی که طبیبان در بین غزنویان داشتهاند نیز نوشتهاند. روایات باستانی ترک – از اوغوز و یافث که فرزند نوح و پیغمبر بود بر سر زبانها بوده است[10]. در این روایت ترک، غز، نوه ی یافث دارای تعویذ حجرالصواعق بود که میتوانست از طریق کنترل عناصر طبیعی، پیروزی در جنگ را نصیب خود کند[11]. ادبیات ترکی نیز گسترش قابل توجهی یافته بود. کلیمبورد معتقد است که غزنویان در مقایسه با دیگر اقوام ترک نظیر خزران و قرلقان که هستهی مرکزی اتحادیهی قاراخانیان را تشکیل داده بودند از پیشرفت کمتری برخوردار بودهاند[12]
در باره ی ایاز:
ابوالنجم ایاز (درگذشته 449 ه . ق) غلام ترک زاده ای بود در دربار غزنوی، و سلطان محمود غزنوی علاقه و دلبستگی ویژه ای به او داشت و داستان این علاقه زبانزد خاصّ و عام بود. پس از مرگ سلطان محمود، اشتهار این داستان بیشتر شد و در ادبیات غنایی و عرفانی فارسی، جایگاه خاصّی یافت. از سده ششم به بعد، واقعیّت تاریخی این داستان دگرگون گشت و کسانی چون احمد غزالی، عین القضات همدانی، عطّار نیشابوری، مولوی و... از آن برای تبیین مفاهیم عرفانی بهره بُردند. در سده های دهم و یازدهم هجری، داستان دلبستگی محمود به ایاز، مورد توجّه شاعران قرار گرفت و چند مثنوی در این باره سروده شد، که مثنوی محمود و ایاز زلالی خوانساری مشهورترین و شاخص ترین آنهاست. زلالی خوانساری، داستان عاشقانه ایاز و محمود را در هاله ای از مفاهیم عرفانی و معنوی به سلک نظم کشیده و شاخ و برگ بسیار بر واقعیت تاریخی آن افزوده است.
سیر داستان محمود و ایاز از آغاز تا سده هشتم را می توان در ادبیات فارسی پیگیری کرد. از همان زمان سلطان محمود رابطه ی محمود با ایاز در اکثر دیوان اشعار شاعران نوشته شده و لباس عرفانی بدان پوشانده اند بطوری که مولوی هم بدان اشاره ها کرده است. شخصیت سلطان محمود وارد اسطوره شده و با ورود ایاز وارد دنیای عرفان هم گشته است. حتا تاریخ بیهقی در 5 بخش از ایاز سخن گفته است. فرخی، عنصری در این باره قصیده سروده اند. سعدی بدان اشاره کرده است و الی آخر.
مولوی هم در دفتر ششم مثنوی معنوی علت محبوبیت ایاز را در نزد سلطان محمود در یک داستان بیان می کند. نظامی عروضی سمرقندی در کتاب چهار مقاله داستانی که وقار و خردمندی ایاز را نشان علاقه ی سلطان محمود بدست آورده است. ایاز در آثار عطار هم دارای شخصیتی متعالی و عارفانه است. او بنده ی پاکباز و نماد سالکی مطیع است که مورد توجه حق تعالی شده است.
شاعران دوره ی غزنویان:
فردوسی، فرخی، عَسجَدی، منوچهری، عنصری، لیبی، زینتی، ایلاقی، اویلاغی، منشوری سمرقندی، و . . .
دانشمندان دوره ی غزنوی :
ابوریحان بیرونی، ابوعلی سینا، علی بن عباس مجوسی اهوازی، ابوعلی مُسکَوَیه، ابوالحسن بهمنیار فیلسوف بزرگ آذربایجانی و . . . باید دقت کنیم که سه تن از این بزرگان هویت ترکی دارند که باید در فرصت های دیگر به اندیشه ها و آثار آنان پرداخت.
ابن مُسکَوَیه، در تاریخ و علم و اخلاق مهارت داشت و در "تجارب الامم "از ترکان و فرهنگ و تاریخ آنان سخن رانده است .
حکمرانان غزنوی مصادف است با سبک خراسانی و از زیر شاخه های سبک خراسانی سبک غزنوی است که غالب اشعار آن مدحی و بعضاً هم سفارشی است. شاعران بزرگی همچون فردوسی، فرخی سیستانی و نویسنده سرشناس ایرانی ابوالفضل بیهقی. داستانها و افسانه های در مورد زندگی او در آثار شاعران بعد از محمود به گونه های مختلف روایت شده از جمله داستانهای مربوط به سلطان محمود و ایاز.
سلطان محمود مشوق شعرا و سایر سخنسرایان بود. او خود طبعی موزون داشت و شعر میگفت. سلطان محمود کنیزک زیبایی داشت بنام "گلستان" که ندیمه خاص او بود و در جوانی بیمار شده از دنیا رفت. محمود در مرثیه او شعر سروده است. از او چندین شعر – حتا غزل، به زبانهای ترکی، فارسی و عربی در دست است:
تا تو ای ماه زیر خاک شـــدی خاک را بر سپهر فــضل آمد
دل جزع کرد، گفتم ای دل صبر کاین قضا از خدای عدل آمد
آدم از خــاک بود و خاکی شد هر که زو زاد باز اصــــل آمد
این قطعه هم از اوست:
زنخـت را گرفتـــم از ســـــر زلــف خون من ریختی و عذرت هــست
زانکه هنگام رگ زدن شـرط است گوی سیمـــــین گرفتن اندر دسـت
وی در علم و فضل نیز مرتبه بلندی داشت، چنانکه در «جواهر مضیئه» که در شرح احوال فقهای حنفی کتاب معتبری است، نام محمود در ردیف فقها ذکر شده است. او در غزنین یک (دارالعلم) همراه با موزهای در جنب آن، بنا نهاد که محل نگهداری اشیاء عتیقه و نادر و نایاب بود. همچنین وی اساتید و مشاهیر هر علم و فنی را در غزنین جمع کرده بود. توجه سلطان محمود به شعرا باعث شده بود که حکایاتی درین خصوص شایع گردد.
حمایتهای مادی-معنوی غزنویان: سلاطین غزنوی با حمایتهای مادی و معنوی خود نقش مهمی در توسعه و اعتلای فرهنگ ایفا کردند.
بیگمان دربار محمود و مسعود در غزنه از مراکز درخشان فرهنگی بود و چنانکه دولتشاه سمرقندی اشاره میکند «در رکاب سلطان یمین الدوله محمود انار اللّه برهانه همواره چهار صد شاعر متعین ملازم بودندی و پیشوا و مقدم طایفه شعرا استاد عنصری بود . درباره توجه سلطان محمود به شعرا و دانشمندان، حمد اللّه مستوفی مؤلف تاریخ گزیده نوشت: «علما و شعرا را دوست داشتی و در حق ایشان عطاهای جزیل فرمودی. هر ساله زیادت از چهارصد هزار دینار او را بر این جماعت صرف شد.
سلطان محمود غزنه لی در روز دوم ماه فوریه سال 971 میلادی در شهر بخارا واقع در ترکستان غربی دیده به جهان گشود. اما به دلیل اینکه وی در ایالت غزنه و شبه قاره هند حضوری جدی داشته است او را در زبان ترکی غزنه لی و در زبان فارسی غزنوی می گویند.
سلطان محمود، فرزند سلطان سبوکتکین، از سنین کودکی، به عنوان یک شاهزاده، از تعلیم و تربیتی شایسته و بایسته خاندان سلطنتی برخوردار بوده است.
سلطان محمود از دوران کودکی در یک روند آموزشی بسیار دقیقی قرار گرفت. او در آن سالها، حافظ قرآن کریم شد و در عنفوان جوانی توانست در علوم قرآنی و دیگر علوم پایه ای عصر خود به مراتب علمی مهمی دست یابد. روند تعلیم و تربیت سلطان محمود همچنین براساس کتاب پندنامه که پدرش سلطان سبوکتکین تالیف کرده بود ادامه یافت. مهمترین عنصری که در این کتاب بارها مورد تایید پدرش قرار گرفته بود سلطنت توام با عدالت، مشاوره و اخلاق بود. سلطان محمود در دوران شاهزادگی در مناطق "خراسان بزرگ" و "ایران"، تحت عنوان "ملک" حکمروایی کرد. به این ترتیب توانست اصول حکومت داری را به صورتی تجربی بیاموزد. وی در دوران جوانی همراه با پدرش در نبردهای مختلفی شرکت جست و هوش و ذکاوت خود را نمایان کرد. گفته می شود محمود به دنبال غیبت تنگ نظران و بدگویان، مدتی نیز به امر پدرش در قلعه ای در غزنه حبس شده است. عدالت، اخلاق و سیاست سلطان محمود، در کنار فتوحات عظیمش، او را تبدیل به امپراطوری تاثیرگذار در سراسر جهان نموده است. القاب و عناوینی چون: سیف الدوله! یمین الدوله! امین المله! از جانب بغداد فرا میرسید،
علاوه بر محمود-در میان سلاطین غزنوی-مسعود، ابراهیم، ارسلان و بهرامشاه بیش از دیگران در توسعه ادب میکوشیدند.
رابطه سلطان محموى غزنوي با شعرا به نقل از عبدالکریم سمعانی نويسنده كتاب الانساب: شعر دوست داشتی و شاعر را صلت بسیار دادی و همهروز در شعر بحث کردی و ششصد شاعر خوب داشت.
عنصری بلخی
عنصری از راه شاعری ثروت زیادی به جیب بزند تا جایی که ظرف و کاسه و قاشق و چنگالش از جنس طلا و نقره بود!
ابوالحسن علی بن جولوغ سیستانی معروف به فَرُّخی سیستانی از نزدیکان خود سلطان محمود است.
دولتشاه سمرقندی در تذکره خویش در باب شاعران دوره ی غرنوی نوشته است.
فردوسی، شاهنامه را در مدت ۲۵ تا ۳۵ سال و حدود سال ۳۷۸ هجری شمسی به پایان برد. حدود ۱۰ سال بعد فردوسی که فقیر شده بود و فرزندش را نیز از دست داده بود تصمیم گرفت که کتابش را به سلطان محمود غزنوی تقدیم کند. از این رو تدوین جدیدی از شاهنامه را شروع کرد و اشارههایی را که به حامیان و دوستان سابقش شده بود، با وصف و مدح سلطان محمود و اطرافیانش جایگزین کرد. تدوین دوم در سال ۳۸۸ هجری شمسی پایان یافت. فردوسی آن را در شش یا هفت جلد برای سلطان محمود فرستاد.
روایتی در این باره وجود دارد که سلطان محمود به فردوسی گفتهاست که شاهنامه چیزی جز شرح احوال رستم نیست، در حالی که در سپاه من امثال رستم بسیارند.
برخی از ادیبان با گفتن حرف های بی ربط، بی اعتنایی سلطان محمود غزنوی به فردوسی به دلیل شیعه بودن او قلمداد می کنند؛ در حالی که فردوسی بارها در شاهنامه از چهار خلیفه سخن رانده و مدحیه ها نوشته است.
غزنویان، به سنت ها، جشن ها و حتی باورهای باستانی خود را ادامه دادند و فرهنگ ترکان را وارد فرهنگ ایران کردند.
باید توجه داشت که شاهنامه تاریخ نیست؛ هر چند بسیاری می کوشند تا داستانهای شاهنامه را با تاریخ پیوند بزنند. حتی در شناسایی جغرافیای ایران نیز تناقضات عجیب و غریبی را شاهد هستیم. تصویری که برخی از فردوسی دوستان - ایرانشهریها از او ارائه داده اند می توان او را شاعری نژادپرست و افراطی دانست. می توان گفت همی افراد نسبت به فردوسی خیانت می کنند. زیرل انسان امروزی نمی تواند با چنین برداشتهای فردوسی موافق باشد.
شعوبیه نیز در ساختار شاهنامه تاثیر داشته اند. ایران زمانی مسلمان شد که پیامبر (ص) از دنیا رفته بود. بنابراین اصول اسلام توسط خلفای بعدی تبیین میگردید. شعوبیه به برابری تمامی نژادهای انسانی اعتقاد داشتند و با استناد به آیه ی از قرآن "انا خلقناکم به ذکر و انثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقاکم - حُجُرات آیه 13" برابری تمامی انسانها را می خواستند و برتری اعراب را رد می کردند. این موضع بزرگان شعوبی، عکس العملی در برابر سیاست نژادپرستانه بنی امیه بود که اعراب را از سایر اقوام و ملل برتر و بالاتر می دانست و این برتری را به زور در همه امور و مسایل اجتماعی از حقوق مدنی گرفته تا حقوق کیفری و جزا اعمال می کرد. به تدریج شعوبیه در قرن سوم هجری به سمت و سویی دیگر رفت و راه افراط در پیش گرفت و به "التفضیل" یعنی برتری نژادی و فرهنگی پارسیان بر سایر ملل تغییر چهره داد و تحقیر دیگران، پست و حقیر دانستن آنان پرداخت که با اهداف اولیه پدید اورندگان این نهضت سازگار نبود. تاریخ گواه است که شعوبیه روابط محکمی با فردوسی داشتند و به نوشته ی بسیاری از تذکره ها، آنان منابع شاهنامه را در اختیار فردوسی قرار می دادند. چه بسا موضع گیریهای فردوسی در باب نژاد و نژادگرایی، نتیجه ی نظر سوء افراد شعوبیه باشد.
بیان نژاد پرستی در شاهنامه با عرب ستیزی، ترک ستیزی، کردکُشی، بلوچ کُشی و غیره هزاران بیت می توان یافت.
عرب هر که باشد به من دشمن است کژ اندیش و بد خوی و اهریمن است
ترک ستیزی نیز فراوان است
سخن بس کن از هرمز ترک زاد که اندر زمانه مباد این نژاد. . .
فردوسی ترکها را شایسته شاهی نمی داند. او بقدری ازاین نژاد متنفر است که حتی می خواهد نژاد ترک را از روی زمین محو گردد و خونشان را بر زمین بریزد. او ترکها را بد گوهر (پست نژاد) و زشت چهره می خواند. دیوزاده و بد طینت می نامد و شایسته ی بهشت نمی داند، بلکه جایگاهشان در جهنم است.
این ابیات، ریشه دار بودن نژادپرستی در فردوسی را می رساند. در پشت این تعابیر، نفرتی آکنده است که با روح انسان آزاد اندیش در تعارض است و به دور از روح انسانی و کمال گرای انسانیت است. این اشعار را با این شعر سعدی شیرین سخن مقایسه کنیم:
بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش زیک گوهرند
کدامیک فرهنگ والای ایرانی را به نمایش می گذارد، کشتن و به زمین ریختن خون آدمی یا هم گوهر دانستن انسانها و دعوت به همدلی وانسانیت؟ کدامیک از این دو کتاب قابل افتخار است، کدامیک را می توان به عنوان قسمتی از افکار متعالی ایرانیان به جهانیان عرضه کرد؟ به کودک خود کدام کتاب را برای فرا گرفتن مضامین انسانی و اجتماعی پیشنهاد می کنید؟
اما شاعران ترکیگوی دربار سلطان محمود غزنوی:
نکته ی مهم که همواره در تاریخ ایران بعمد مورد فراموشی قرار گرفته وجود شاعران فراوان ترکی گوی در دربار سلطان محمود و دیگر سلاطین غزنوی است. درست است که آنان به زبان و ادبیات فارسی اهمیت می دادند و بدین ترتیب در رقابت با دربار قاراخانیان بودند اما نمی توان از شاعران ترکی گوی این دربار براحتی گذشت.
مسئول جلسات شاعران در دربار سلطان محمود کسی نبود جز آی تکین. که از اسمش معلوم می گردد یکی از شاهزادگان و وابسته ی نزدیک سلطان محمود بوده است. آی تکین خود نوازنده و شاعری زبردست بوده است و به عنوان اوزان شناخته می شده است. از مورخان دربار غوریان – فخرالدین مبارکشاه در کتاب تاریخ خود ابیاتی از وی به زبان ترکی آورده است از جمله می نویسد:
وعده وئرورسن نئچون گلمزسن
سؤز یالغانی مانینگ بئله قویمازسن
یوزون گون و ساچین تون قارا گؤرمزسن
عشقینده قرارسیز ای عجب بیلمزسن.
حتی او به فارسی هم ترجمه می کند بدین ترتیب:
چون وعده کنی چرا نیایی برِ یار
گفتار دروغ پیش من بیش میار.
رویت روز است، موی همچون شب تار
در عشق توام، بروز و شب نیست قرار.
دربار غوریان که در واقع می شود آنان را غزنویان هند نامید. کتابی فارسی به نام تاریخ فخرالدین مبارکشاه وجود دارد با آنکه به زبان فارسی است تا حال ادیبان و مورخان فارسگرای ما نخواسته اند در ایران چاپ و منتشر شود. دلیل آن هم اینست که در آن ترکان مورد تمجید و تعریف واقع شده اند و گفتار در این مورد بسیار زیاد است. زیرا در همین کتاب کوچک، از داستانها و روایات قدیمی ترکان سخن به میان آمده، افراسیاب یا همان آلپ ارتونقا به عنوان شاه خردمند ترکان سخن رفته و از خز، الفبای ترکان و بویژه خزران مطالب ارزنده ای گفته شده است. اشعار ترکی همین شاعران نیز آورده شده است که باید در فرصتی دیگر بدان پرداخت. این کتاب که در سال 1927 توسط ادوارد دنیسون راس چاپ شده بود اخیرا توانستیم مجوز بگیریم و چاپش کنیم.
داستان زندگی آی تکین را در شاهنامه ی بایسونقوری مطالعه بفرمایید. امیربهادر بایسونقور در مقدمه ای که بر شاهنامه نوشته شرح کاملی از آی تکین را آورده است. آنجا می نویسد که سلطان محمود هفت داستان حماسی را انتخاب کرده و به هفت شاعر سپرده بود که داستان را به نظم بکشند. این هفت شاعر عبارت بودند از: عنصری، فرخی، سیم زینی، عَسجَدی، منجیک چنگ زن، خرمی، ترمدی، و ابوحنیفه اسکافی. داستان رستم و سهراب دست عنصری بوده است. وقتی فردوسی این عظمت و شعردوستی سلطان را می شنود آهنگ غزنین می کند و با آی تکین دیدار می کند. آی تکین نیز او را به دربار برده و به سلطان محمود معرفی می کند. اما طبیعی است که عنصری که داستاان رستم و سهراب را نوشته از شاهنامه ی فردوسی خوشش نمی آید و به سعایت وی همت می کنند و بویژه حسن میمندی وزیر سلطان محمود نیز از فردوسی خوشش نمی آمده است. در حالیکه امیربهادر از صله های فراوان سلطان محمود به فردوسی هم نوشته است.
اما به نظر او چهار عامل در نارضایتی سلطان در فردوسی دخیل بوده اند: نخست ایراداتی بر شاهنامه گرفته و برخی سکته های اوزان را تذکر داده است.
دوم عرب ستیزی و ترک ستیزی او را نپسندیده.
سوم. هزاران رستم را در قشون خود دیده و به فردوسی تذکر داده است.
چهارم مخالفت حسن میمندی با فردوسی است. البته فردوسی مورد پسند هیچ یک از شاعران دربار نیز قرار نمی گیرد و از دربار رانده می شود.
اما در باره زندگی دیگر شاعران هم باید گفت که در دربار سلطان محمود از وجود 17 شاعر ترکی گوی باخبر هستیم از جمله ی اینان می توان حسین ایلاقی، کاتبی، ابوخاطونی، اویلاقی و دیگران را نام برد که اشعاری به ترکی نیز از آنان بدست آمده است. جالب هم زمانی است که شعرای فارسی گوی به این شاعران و اشعار ترکی آنان اشاره می کنند. در دیوان شاعرانی چون عنصری، منوچهری دامغاتی و سایرین از این اشاره ها فراوان است.
گفتم که آی تکین شاعریست که فردوسی را به دربار آورده و به سلطان محمود معرفی کرده است. در نسخه ی خطی شاهنامه ی امیربهادر بایسونقور (از سلاطین ایلخانی که علاقه ی شدیدی به فردوسی و شاهنامه داشته است و این شاهنامه بدستور وی استنساخ گشته و برای اولین بار فردوسی در این کتاب با عنوان حکیم نام برده شده است) از آی تکین سخن رانده و بردن فردوسی به نزد سلطان محمود را با جزئیات تمام شرح داده است. در آنجا می خوانیم که فردوسی شهرت و صله دادنهای سلطان محمود را شنیده و چون با حاکم شهر خود به مشکل برخورده بود به طمع دریافت صله به غزنین می رود و در پارکی با آی تکین روبرو می گردد. آی تکین با شناختی که از قریحه ی فردوسی بدست می آورد او را به دربار می برد.
اما در چاپ این شاهنامه در زمان قائم مقام فراهانی، قائم مقام مقدمه ای بر شاهنامه می نویسد و ضمن اشاره به داستان مابین فردوسی و سلطان محمود به رابط آنان یعنی آی تکین اشاره می کند. در اینجا نام او را ماهک ترجمه می کند. آی تکین یعنی ماهک. در چاپ های بعدی آقای محمدعلی فروغی نام آی تکین را بکل حذف و نام ماهک را نگه می دارد. بنابراین این هم از تحریف های ادیبان شاهنشاهی و بویژه وزیر اعظم رضاشاه که در واقع او مأمور تحریف و حتی حذف زبان و ادبیات ترکی در ایران شناخته شده است و بحق هم هست.
بیش از همه دوست دارم از دانشمندان دربار سلطان محمود حرف بزنم. بویژه از:
ابوریحان بیرونی
بیرونی به سلطان محمود نزدیکی داشت و در دربار سلطان محمود دیدارهای علمی – سیاسی با سفیران کشورهای مختلف نیز داشته است. یکی از دیدارهای علمی – سیاسی بیرونی، در ۴۱۵ هجری قمری اتفاق افتاد. بیرونی در غزنه با سفیران خان ترکانِ ولگا (بلغارها) دیدار کرد و ابوریحان نیز حضور داشت. آنان به سلطان محمود میگفتند که در شمال (نواحی قطب) خورشید روزهای پی در پی غروب نمیکند. سلطان محمود این حرف را طبق اعتقادات مذهبی کفرآمیز میدانست. اما بیرونی به او توضیح داد که سفیر درست میگوید و این امر طبیعی است. و برای ارضاء سلطان به شرح مسایل جغرافیایی کرهی زمین میپردازد و سلطان میپذیرد. لذا میبینیم سلطان محمود اعتماد کامل به بیرونی داشته است و سخنان منطقی و علمی را میپذیرفته است و هیچ دشمنی بین سلطان و ابوریحان وجود نداشته است. سلطان محمود با هیئتهایی که از چین و ترکان اویغور به دربار محمود می آمدند ابوریحان حضور داشت و با آنان دیدار میکرد. این دیدارها نشان میدهد که ابوریحان زبان ترکان اویغور را میدانست و به عنوان مترجم و آگاه به مسائل حضور او ضروری دانسته میشد و سلطان به او اعتماد میکرد.
سلطان محمود پادشاهی بود که علاقه به علوم داشته و عالمان را گرامی میداشت. او زبان عربی و فارسی را نیز در حد بسیار عالی یاد گرفته بود. در بارهی دانش سلطان محمود: احمد بن حسن میمندی وزیر سلطان محمود غزنوی به سواد و علم سلطان اعتراف میکند. ابوریحان در زمان او و سلطان مسعود در رفاه زیست و از صلهها و انعامهای آنان برخوردار گردید. بیرونی حلقهی یمنی را به نام سلطان محمود ساخت؛ چرا که او ارزش این کارها را میدانست. (سید حسن نصر، ص 56) .
ادبای فارس باید شکرگذار غزنویان باشند؛ چرا که غزنویان زبان فارسی را در تمام قلمرو حکومتی خود رواج دادند. مسلم است که سلسلههای خرد و کوچک هرگز نمیتوانستند چنین خدمتی به زبان فارسی بکنند. البته دلیل این خدمت غزنویان به زبان فارسی نیز علل مختلفی دارد که یکی از مهمترین دلایل، رقابت غزنویان با سلسلهی شرقی ترکان یعنی قاراخانیان را نیز نباید فراموش شود. قاراخانیان زبان ترکی را حمایت کرده و سبب نگارش دهها کتاب بزرگ و باشکوه مانند: قوتادغو بیلیک، عتبه الحقایق، دیوان لغات التورک، دیوان حکمت و بویژه ترجمه و شرحهای مختلف از قرآن شدند و زبان و ادبیات ترکی را چنان رونق دادند که علیرغم رقابت این دو سلسله ترک (قاراخانیان و غزنویان و جانشین آنان – سلجوقیان) این کتابها به قلمرو غزنویان میرسید.
بیرونی کتاب "قانون مسعودی" را که یک دایره المعارف است را به نام سلطان مسعود غزنوی کرد، و سلطان مسعود سه بارِ شتر سکهی نقره هدیه برای او فرستاد. البته ابوریحان نپذیرفت و نوشت که کتاب را به خاطر خدمت به دانش و گسترش آن نوشتهاست، نه برای پول. بعد از سلطان مسعود، شهاب الدین امیر مودود فرزند مسعود نیز مانند پدر با ابوریحان رفتار نمود (همان، ص 55). ایوریحان نیز در دو اثرش از او به نیکی یاد کرده است.
بیرونی در جریان لشکرکشیهای محمود غزنوی به هند امکان یافت که به این سرزمین برود، زبان هندی فراگیرد و درباره اوضاع هند پژوهش کند.
ابوریحان در آثار خود توجه زیادی به زبان مادری خود می کند و آن را زبان خوارزمی می نامد. برخلاف نظر ادیبان فارسگرا، زبان خوارزمی زبان ترکی بوده است. در آثار ابوریحان این امر را می توان بهتر درک کرد. ابوریحان زبانها را مقایسه می کند و از عشق و علاقه ی خود به زبان مادری خود – خوارزمی سخن می راند. در عین حال می نویسد که زبان فارسی و عربی را یاد گرفته و برای یاد گرفتن این زبانها زحمت کشیده است. در عین حال زبان یونانی را نیز یاد گرفته است.
اما زبان فارسی در آثار ابوریحان چه جایگاهی دارد؟ استاد همایی مینویسد زبان فارسی زبان ملی ابوریحان است(؟!). این گفته ادعایی بیش نیست. زیرا مشاهده میشود که برخورد بیرونی با زبان فارسی کاملا منفی است و آن را برای ایجاد آثار علمی – ادبی مناسب نمیداند. اگر او فارس بود اولا فارسی را میدانست و نیازی به آموختن نداشت در ثانی از آن چنین بد نمیگفت. چگونه زبان مادری و ملی اوست که برای آموختن آن سالها وقت صرف کرده است! آنگاه مگر زبان ملی در آن دوره معنی داشته است؟ این آقایان میگویند بیرونی التفهیم را نخست به فارسی نوشته و بعد به عربی ترجمه کرده است! البته ادعاهای جالبتری هم گفتهاند که صرف نظر میکنیم. اینها ادعاهای بیسند و اصولا تبلیغی رژیم پهلوی است و نه چیز دیگر.
ابوریحان بیرونی
ابوریحان بیرونی دانشمند، ریاضیدان، ستاره شناس، تاریخ نگار، گاه نگار، طبیعیدان و دانشمند بزرگی که در سدهی چهارم و پنجم هجری میزیست و به عنوان یکی از بزرگترین دانشمندان جهان شناخته میشود. او به زبانهای مختلف زمان خود از جمله: عربی، فارسی، ترکی، سریانی، یونانی، سانسکریت، عبری و غیره آشنایی و تسلط داشت. ابوریحان در بسیاری از علوم دارای درجهی بالایی از علم بوده و اختراعات، اکتشافات و تالیفات پر مایهای داشته است. ابوریجان هیچ چیزی را بدون چون و چرا نمیپذیرفت. وی عاشق و دلباختهی تحقیق و کشف مجهولات بود و تن به آزمایشهای حتی خطرناک هم میداد. همو بود که لحظهی مرگ نیز از آموختن علم دست برنداشت. این مثل معروف از اوست: آیا چیزی را دانسته از دنیا برویم بهتر از آن نیست که جاهل باشیم؟ این روایت را ابوالحسن علی ابن عیسی ولوالجی فقیه کرده است.
ابوریحان اکتشافات و اختراعات بزرگی در زمینههای مختلف علم به سرانجام رسانده که هنوز در تاریخ علم از تاثیر فوق العادهای برخوردارند. او دانشمندی است که متعلق به کل بشریت است و نقش وی در توسعهی علم در دوران بعد از خود نیز انکار ناپذیر است. اما برخی او را محدود به ملت مشخصی قلمداد میکنند که خود او از این امر انزجار داشته است. این مقاله سعی دارد ضمن اشاره به یافتههای علمی وی، اندکی هم هویت او را بکاود.
در دورهی زندگی او در خوارزم، علوم مختلف مانند فقه، کلام، صرف و نحو، جغرافیا، ریاضیات، نجوم، طبابت و غیره را آموخت. بیشترین شهرت او به عنوان منجّم دربار غزنویان است. در همین زمان، سامانیان در خراسان، آل زیار در مازندران، صفاریان در سیستان و آل بویه نیز تا بغداد حکومت میکردند که غزنویان تمام این حکومتهای کوچک و ملوک الطوایفی را از بین برد و یک حکومت مرکزی قوی و پایدار بنیان نهاد و آنگاه بیرونی در دربار غزنویان با خیال راحت به تحقیقات علمی ادامه داد و لحظهای از تلاش برای تکمیل تحقیقات علمی خود دست نکشید. ابوریحان از سال 408 الی آخر عمر در دربار غزنویان بوده، سلطنت سه پادشاه از غزنویان را دیده و آثار خود را به آنان تقدیم کرده است.
بیرونی خود با آل آفریغ – سلسله امرای خوارزم که در سال ۳۸۵ توسط رقیب یعنی آل مأمون در گرگانج از قدرت خلع شدند، نسبت خانوادگی داشتهاست. بیرونی این واقعه را "نزاع بین دو امیر بزرگ خوارزم" یاد کردهاست. بیرونی با سامانیان نیز رابطهی خوبی داشت و به خدمت دربار امیر منصور ثانی (387 – 389) رفت. او این امیر را به عنوان یکی از اولین حامیان خود ستوده است. سپس به دربار امیر قابوس ابن وشمگیر ز آل زیار رفت. اولین اثر مهم ابوریحان بیرونی به نام "آثار الباقیه عن القرون الخالیه" را به تاریخ ۳۹۰ هجری قمری تألیف و به قابوس تقدیم کرد؛ البته بعداً اصلاحاتی بر کتاب اعمال کرد. ابوریحان در این کتاب مبدأ تاریخها و گاهشماری اقوام مختلف را مورد بحث و بررسی قرار دادهاست. این کتاب را میتوان تاریخ ادیان دانست. اما میدانیم که امرای آل بویه از او حمایت نکردند. در همین زمان، بیرونی کوشید قطر زمین را اندازه بگیرد و اختلاف نظر موجود بین دانشمندان را از میان بردارد. اما قابوس، حامی او، در میانه راه علاقهی خود به این موضوع را از دست داد و نتیجتاً بیرونی نتوانست کار را به سرانجام برساند. بنابراین تلاش کرد از حمایت امیر دیگری برخوردار شود. لذا به زادگاهش برگشت و تصمیم گرفت که با امرای آل مأمون آشتی کند و حمایت آنان را از پژوهشهای خود جلب نماید.
بیرونی دو خسوف به تاریخ ۱۴ ربیعالثانی و ۱۳ شوال ۳۹۳ را در گرگان و خسوف ۱۴ رمضان ۳۹۴ را در گرگانج رصد کرد؛ و کتابی در این باره نوشت و به امیر خوارزمشاه تقدیم کرد. مدتی نگذشت که بر ارج و قرب بیرونی در دربار خوارزم افزوده شد. ابوریحان هفت سال به عنوان ندیم و مشاور در دربار خوارزمشاهیان خدمت کرد و حتی به ماموریتهای سیاسی فرستاده شد. اما بیرونی علاقهای به این نوع فعالیتهای سیاسی نداشتهاست زیرا مانع از خدمات او به علم میشد.
بیرونی با حمایت مالی حکومت، دستگاه رصدی به نام حلقه شاهیه ساخت و به رصد ستارگان پرداخت. سلطان محمود غزنوی که گرگانج را تصرف کرده بود این اختراع را بدو تقدیم نمود. سلطان محمود به مامون دستور داد که عالمان بزرگ دربارش را به غزنه روانه کند. ابوریحان بقیهی عمرش را در دربار سلطان محمود، سلطان مسعود، مودود و عبدالرشید سپری کرد و همانجا درگذشت. (نظامی عروضی سمرقندی، چهار مقاله).
کتاب "الصیدنه فی الطب" که درباره داروهای گیاهی و خواص و طرز تهیه آنها نوشته شدهاست یکی از مهمترین کتابهای او، بلکه آخرین اثر او نیز هست. بیرونی مانند یک محقق امروزی، در مورد هر آزمایش به چند نکته توجه میکند: نخست آنکه هنگام مقایسۀ خاصیتی ویژه از دو ماده، میکوشد که سایر شرایط برای آنها یکسان باشد. مثلاً برای بررسی تأثیر دمای اولیۀ آب در سرعت انجماد آن، دو ظرف یک شکل و یک اندازه با مقداری برابر از یک نوع آب برمیگزیند و این دو را در هوای سرد نزدیک هم قرار میدهد تا همۀ شرایط بجز دمای اولیۀ دو ظرف یکسان باشد. و دیگر آنکه در همۀ این آزمایشها به تکرار آن در حالات مختلف تأکید میکند تا مطمئن شود که نتایج حاصل از فرایندی اتفاقی نیست و سرانجام آنکه از پذیرفتن مطالبی که آزمودن آنها در شرایط عادی دشوار و گاه ناممکن است، خودداری میکند
علاوه بر تالیف کتب، میتوان کارهای برجسته یا اختراعات و اکتشافات بیرونی را به شرح زیر جمعبندی کرد:
استخراج جیب (سینوس) یک درجه
قاعده تسطیح کرهی زمین و ترسیم نقشههای جغرافیایی
بررسی چاه آرتزین
ترازوی ابوریحان – برای تعیین وزن مخصوص اجسام
قواعدی چند برای نجوم
محاسبهی مساحت، محیط و قطر کرهی زمین
قاعده برای یافتن سمت قبله
تعیین طول و عرض جغرافیایی شهرها
حرکت زمین
رصد میل کلی و میل اعظم
حرکتهای مختلف شمس
خاصیت فیزیکی الماس و دیگر مواد
جزر و مد رودخانهها
خلاء
زنبور عسل
خسوف و کسوف
اختراع و ساخت آلات رصد: حلقهی یمینی / حلقهی شاهی و . . .
اینک به بررسی کوتاهی که عالمان هموطن ما در مورد این دانشمند بزرگ ایجاد شبهاتی را جایز دانستهاند میپردازم.
ادیبان فارس ادعا دارند ابوریحان میانهی خوشی با سلاطین غزنوی نداشته است و نوشتهاند ابوریحان به سبب احکام نجومی مورد خشم سلطان محمود واقع شد و به حبس افتاد(؟!) (جلال همایی، التفهیم، ص 53). این نوشته صرفا داستانپردازی است تا سلاطین غزنوی را بد جلوه دهند. در حالی که میدانیم سلطان محمود و سلطان مسعود هدایای گرانبهایی بدو دادهاند. سلطان مسعود به پاداش کتاب "قانون مسعودی" فیلوارهای برای ابوریحان فرستاد، اما او به عذر اینکه نگاهداری مال او را از کارهای علمی باز میدارد عدم نیاز خود را مطرح کرد. این نوشته را خود آقای همایی مینویسند و سپس آنرا دلیلی بر مخالفت ابوریحان با غزنویان میدانمد!؟ این یعنی ریاکاری.
بیرونی به سلطان محمود نزدیکی داشت و در دربار سلطان محمود دیدارهای علمی – سیاسی با سفیران کشورهای مختلف نیز داشته است. یکی از دیدارهای علمی – سیاسی بیرونی، در ۴۱۵ هجری قمری اتفاق افتاد. بیرونی در غزنه با سفیران خان ترکانِ ولگا (بلغارها) دیدار کرد و ابوریحان نیز حضور داشت. آنان به سلطان محمود میگفتند که در شمال (نواحی قطب) خورشید روزهای پی در پی غروب نمیکند. سلطان محمود این حرف را طبق اعتقادات مذهبی کفرآمیز میدانست. اما بیرونی به او توضیح داد که سفیر درست میگوید و این امر طبیعی است. و برای ارضاء سلطان به شرح مسایل جغرافیایی کرهی زمین میپردازد و سلطان میپذیرد. لذا میبینیم سلطان محمود اعتماد کامل به بیرونی داشته است و سخنان منطقی و علمی را میپذیرفته است و هیچ دشمنی بین سلطان و ابوریحان وجود نداشته است. سلطان محمود با هیئتهایی که از چین و ترکان اویغور به دربار محمود می آمدند ابوریحان حضور داشت و با آنان دیدار میکرد. این دیدارها نشان میدهد که ابوریحان زبان ترکان اویغور را میدانست و به عنوان مترجم و آگاه به مسائل حضور او ضروری دانسته میشد و سلطان به او اعتماد میکرد.
سلطان محمود پادشاهی بود که علاقه به علوم داشته و عالمان را گرامی میداشت. او زبان عربی و فارسی را نیز در حد بسیار عالی یاد گرفته بود. در بارهی دانش سلطان محمود: احمد بن حسن میمندی وزیر سلطان محمود غزنوی به سواد و علم سلطان اعتراف میکند. ابوریحان در زمان او و سلطان مسعود در رفاه زیست و از صلهها و انعامهای آنان برخوردار گردید. بیرونی حلقهی یمنی را به نام سلطان محمود ساخت؛ چرا که او ارزش این کارها را میدانست. (سید حسن نصر، ص 56) .
ادبای فارس باید شکرگذار غزنویان باشند؛ چرا که غزنویان زبان فارسی را در تمام قلمرو حکومتی خود رواج دادند. مسلم است که سلسلههای خرد و کوچک هرگز نمیتوانستند چنین خدمتی به زبان فارسی بکنند. البته دلیل این خدمت غزنویان به زبان فارسی نیز علل مختلفی دارد که یکی از مهمترین دلایل، رقابت غزنویان با سلسلهی شرقی ترکان یعنی قاراخانیان را نیز نباید فراموش شود. قاراخانیان زبان ترکی را حمایت کرده و سبب نگارش دهها کتاب بزرگ و باشکوه مانند: قوتادغو بیلیک، عتبه الحقایق، دیوان لغات التورک، دیوان حکمت و بویژه ترجمه و شرحهای مختلف از قرآن شدند و زبان و ادبیات ترکی را چنان رونق دادند که علیرغم رقابت این دو سلسله ترک (قاراخانیان و غزنویان و جانشین آنان – سلجوقیان) این کتابها به قلمرو غزنویان میرسید.
بیرونی در جریان لشکرکشیهای محمود غزنوی به هند امکان یافت که به این سرزمین برود، زبان هندی فراگیرد و درباره اوضاع هند پژوهش کند.
اما زبان فارسی در آثار ابوریحان چه جایگاهی دارد؟ استاد همایی مینویسد زبان فارسی زبان ملی ابوریحان است(؟!). این گفته ادعایی بیش نیست. زیرا مشاهده میشود که برخورد بیرونی با زبان فارسی کاملا منفی است و آن را برای ایجاد آثار علمی – ادبی مناسب نمیداند. اگر او فارس بود اولا فارسی را میدانست و نیازی به آموختن نداشت در ثانی از آن چنین بد نمیگفت. چگونه زبان مادری و ملی اوست که برای آموختن آن سالها وقت صرف کرده است! آنگاه مگر زبان ملی در آن دوره معنی داشته است؟ این آقایان میگویند بیرونی التفهیم را نخست به فارسی نوشته و بعد به عربی ترجمه کرده است! البته ادعاهای جالبتری هم گفتهاند که صرف نظر میکنیم. اینها ادعاهای بیسند و اصولا تبلیغی رژیم پهلوی است و نه چیز دیگر.
بیرونی از مراسم جشن سدهی ایرانیان (منظور فارسهاست) که آتشبازی با طیور و وحوش است سخت برمیآشوبد و چنین نفرین میکند: "انتقم الله من کل متلذذ بایلام غیره من الخاسین غیرالمضرین" (التفهیم، ص 70). ابوریحان سرسختانه با خرافات مبارزه میکند و با هر نژاد و کسی که خلاف عقل ببیند میستیزد. او آنچه را که کرامت و خارقه مینامیدند به تبیین علمی آن میپرداخت و خرافهها را کنار میزد. علت طبیعی بسیاری از حوادث و اتفاقات طبیعی را که مردم معجزه تلقی میکردند مییافت. و هیچگونه کرامت و اعجازی را نمیپذیرفت (کتاب الجماهیر). بیرونی با آنکه بارها در دو کتاب الآثار الباقیة و ماللهند آن دسته از روایات را که با عقل سلیم و اصول روشن علمی سازگار نباشد، به یک سو مینهد. از جمله همین رسومات پارسیان در جشن سده است که با تندی تمام با آن برخورد میکند.
ابوریحان بیرونی زبان خوارزمی که زبان خویش میشمارد و بسیار دوست دارد. او در کتاب "الصیدنه" مینویسد: "چنانکه علمی به زبان خوارزمی که مطلوب من است جاودانه شود، بیهمتا خواهد بود". این عالیترین تعریفی است که از زبان مادری خود به عمل میآورد. (الصیدنه، ص 165) و این زبان ترکی است. چرا که خوارزمشاهیانِ مأمونی ترکزبان بودند، همچنین در ترکزبان بودن غزنویان نیز شکی نیست و او 50 سال در دربار این دو سلسله بوده است. ضمنا هیچگاه از آموختن زبان ترکی سخن نگفته و وقتی را صرف آن نکرده است و خود را تازه وارد در زبان ترکی ندانسته است؛ در حالیکه برای زبان فارسی از همین عبارات استفاده کرده است (الصیدنه، صص 165 – 172).
او در ادامه مینویسد: "پس به زبانهای عربی و فارسی پرداختم، در هریک از آنها تازهواردم (الصیدنه، ص 168)، به زحمت آنها را آموختم، اما نزد من دشنام دادن به زبان عربی خوشتر از ستایش به زبان فارسی است، درستی سخنانم را کسی در مییابد که یک کتاب علمی نقل شده به فارسی را بررسی کند، همین که زرق و برقش ناپدید شد معنایش در سایه قرار میگیرد، سیمایش تار میشود واستفاده از آن از میان میرود زیرا این گویش فقط برای داستانهای خسروانی و قصههای شب مناسب است". (الصیدنه، ص 170 - 171)
البته فراموش نکنیم که ابوریحان زبان عربی را زبانی توانمند، علمی و برای نگارش آثار علمی مفید و لازم می شمارد.. جلالالدین همایی نیز در مقدمه التفهیم اعتراف میکند بیرونی زبان عربی را برای تالیف کتب علمی و بیان مسائل علمی برمیگزیند و در این جهت آن را بر فارسی ترجیح میدهد (ص 67). از خطوط متداول زمان نیز تنها خط سریانی و یونانی را میپسندید (ص 67).
بیرونی عربی را که زبان علمی جهان اسلام بود، برای نگارش بیشتر آثار خود بر فارسی ترجیح داد و در مقدمهی کتاب الصیدنة، به استعمال فارسی برای نگارش آثار علمی سخت تاخته است. بیرونی در ارتباط با زبان عربی و دین اسلام و معترضان به آن در کتاب خود الصیدنه فیالطب مینویسد: "یک یونانی به ولایت ما گذر کرد و من پیش او میرفتم و نامهای میوهها، تخمها، گیاهها و دانهها را به زبان یونانی میپرسیدم و مینوشتم؛ ولی خط عربی آفت بزرگی دارد و آن همانندی واجها به همدیگر و ضرورت تمایز با نقطه و اعراب و علامات است که اگر آنها را ننویسند، معنی مبهم میشود. اگر این آفت نبود، کتابهای ترجمه شده به عربی از قبیل دیسقوریدس و جالینوس و غیره کافی بود؛ ولی اکنون اعتمادی بر آنها نیست" (الصیدنه، ص 170 و 171).
این مساله در بارهی زبان ترکی با خط عربی کاملا قابل درک است و خط غربی توان نگارش برای زبان ترکی را ندارد و چه بسا، این نقص را در رابطه با زبان مادری خود درک کرده است.
الصیدنه فی الطب کتابی است دربارهی گیاهان دارویی که با تصحیح دکتر عباس زریاب خوی و باقر مظفرزاده نشر یافته است. این اثر بیرونی با کتابهای دیگراه در داروشناسی تفاوت اساسی دارد. در آن به نشانههای خلوص، مرغوبیت و نظایر آنها توجه اساسی شده است؛ وانگهی بیرونی به نام منبع دارویی در زبانها و گویشهای گوناگون اهمیت زیادی میدهد؛ زیرا در نوشتههای پزشکی و دیگر علوم آن زمان، نام داروها به دیگر زبانها آنچنان فراوان بود که همهی پزشکان و داروشناسان اهمیت واقعی آنها را نمیدانستند. این مسئله هنگامی که یک دارو در هر جایی یک نام داشت و یا یک نام را به چیزهای گوناگون داده بودند، این امر باز هم مساله را پیچیدهتر میکرد و اغلب به سوء تفاهمهای جدی میانجامید
بیرونی با درک اهمیت این مسئله، حدود ۴۵۰۰ نام گیاه، حیوان، ماده معدنی و فراوردههای آنها را به زبانهای عربی، یونانی، خوارزمی، ترکی، سریانی، هندی، سغدی، فارسی و . . . گرد آورده و توضیح دادهاست و بدین ترتیب گام جدیدی در راه تنظیم و ترتیب اصطلاحات دارویی زمان خود برداشته است. این نامهای مترادف برای پژوهشگران امروزی نیز اهمیت دارد و تعریف دقیق بسیاری از گیاهان دارویی و دیگر مواد را امکانپذیر میسازد. شایان توجه است که بیرونی در بسیاری از موارد به نامهای محلی داروهایی اشاره میکند که در میان ساکنان نواحی و حتی شهرهای مختلف آسیای میانه، ایران، هندوستان، افغانستان، آذربایجان و غیره رواج داشته است. بر این اساس میتوان از تنوع وسایل درمان تولید شده و کاربردی آن زمان در این سرزمینها آگاه شد. افزون بر آن، بخشی از این نامها برای متخصصان تاریخ و زبانشناسان نیز جالب است.
ستایش دین اسلام و زبان عربی (به عنوان زبان علم) و برتری آن بر زبانهای دیگر برای بیان مضامین علمی، از جمله، بر فارسی که، به عقیده او، «برای (حکایت) اَخبار خُسروان و گفت و گوهای شبانه "الاخبار الکسرویّة و الاسمار اللیلیه" شایسته است؛ در تحقیر زبان فارسی حتی میگوید که «من هجوِ (خود را) به عربی بیش از مدحِ (خود) به فارسی دوست دارم.
عیبی که بیرونی در زبان عربی دیده است نارسایی خطّ آن برای ضبط نامهای داروهاست. او بصراحت مینویسد: "اما نوشتار به زبان عربی را آفتی بزرگ است که همانا تشابه شکلهای حروف همجفت در آن و لزوم تمایز نقطهها و نشانههای تصریف آنها که اگر در نظر گرفته نشود معنای خود را از دست میدهد (الصیدنه، ص 170). بیرونی دو شکایت دیگر هم دارد: یکی از بیدقتی کاتبان در استنساخ و غفلت از مقابلهی نسخهها؛ و دیگری ازکم دقتی مترجمان کتابهای یونانی، که معمولاً آوانگاری یونانی گیاهان بسنده کردهاند، در حالی که بعضی از آنها که در بلاد ما میرویند خود نامی دارند.
بیرونی از سه عیبِ مذکور نتیجه میگیرد که آن ترجمهها در خور اطمینان نیستند و بود و نبودشان یکی است، و اگر این آفتها نبود، ترجمه عربی آثار حکیمان یونانی کفایت میکرد. همین مشکل را ما در نگارش زبان ترکی با الفبای عربی داریم و لذا مجبور به استفاده از علائم مخصوصی هستیم.
شکی نیست که تمام آثار و نوشتههای ابوریحان به زبان عربی است ولی برخی ادعای آثاری به زبان فارسی نیز هستند ولی تاکنون نمونهای ارائه ندادهاند. کار تا جایی پیش رفته است که ادعا میکنند بیرونی التفهیم را ابتدا به فارسی نگاشته و سپس به عربی ترجمه کرده است!؟
به نوشتهی مترجم فارسی 9 مورد به زبان ترکی آمده است (مظفرزاده، مقدمه، ص 57) که ما این موارد را بیش از 50 مورد دیدیم. 9 مورد که اظهر من الشمس است. نکتهی جالب اینکه ایشان زبان ترکی را جزو زبانهای سامی شمردهاند!؟ (همان، ص 57) و آنگاه زبانهای بخارایی، سمرقندی، خوارزمی، بلخی و . . . را جزو زبان فارسی میدانند و همین نشان میدهد که علم نامبرده از زبانها تا چه اندازه است!؟ به عینه هم مشاهده میکنیم آنچه به سمرقندی و بخارایی و خوارزمی هم آورده شده اکثرا جز زبان ترکی نیستند که لازم است به تعدادی از آنها اشاره شود. برخی اسامی ترکی بکار رفته در این کتاب آورده میشود تا وسعت این زبان و تسلط ابوریحان بدان معلوم گردد:
قرقور – از درخت ساچ / عقاقیر – داروی ساده – آنرا اقاقیر بنویسید / باشاق / شاماما – شماهی / ارسلان - مورد 48 / قارا اوت – مورد 202 / تریاق - مورد 206 / قاق – مورد 809 / قاقل یا قاقلا – 796 / قرمز – مورد 836 / قرمیس به فارسی کرمیس / مِسک – 992 / قتایی – ختایی (جالب است که مترجم آن را چینی دانسته است!؟) / سغدو – مورد 1089 / طرقا - بید بلخی - مورد 32 / ارطمیسیا یا بویمادرهن - بوی مادران – مورد 33 / شناغار – مورد 34 در خوارزم در کنار یونجه در میآید / اسارون - گویند در کوههای همدان بسیار است. اسارون را از سرزمین های ترک می آورند و در بلخ نیز بسیار است. آنرا قرنقول کوهی نیز گویند / قرنفل - میجک سیاه – موردهای 22، 39، 820 و . . . / وسمه – مورد 1079 به زبان ازبکی اوسمه گویند / مسک را به ترکی ایپار گویند و به خوارزمی اکت بَنجَل / لُبان را به ترکی کوجی گویند –مورد 937 / اشتاروک خوارزمی به هلو گویند – مورد 372 / بَنجَک یا بَقّم عربی به خوارزمی است – مورد164 / افسنتین – مورد 76 / اجاص – مورد 17 نام فارسی آن آلو شهرت دارد. / طُبُزقاق – مورد 538 که اضافه می کند ترکان آنرا بسیار دوست دارند. محمود کاشغری آن را تُبُلغان نوشته است و در فرهنگ قدیمی ص 575 به صورت توپولیاق آمده است. در ترجمه فارسی کاشانی آمده است: به ترکی طبرغاق گویند و گویند طبلاخ. در ترکی امروز طوپلاق و توپلاق نویسند. (منجاب الدینوف، شماره 172) به ترکمنی تُپَلُک (فرهنگ ترکمنی – روسی، ص )639. و . . .
نتیجه گیری:
ابوریجان بیرونی دانشمند سرشناس و ترکزبان سرزمین خوارزم و مایهی افتخار است که هنوز اکتشافات وی ارزش علمی خود را حفظ کردهاند و یافتههایش برای اهل علم امروزی مفید است. او بسیاری از مجهولات علم را در گذشته حل کرده و راه را برای توسعهی علوم مختلف گشوده است. برخی نظرات وی هنوز هم پیشرفتهتر از زمان ماست و نگاه تیزبین او گره مشکلات آیندهی جامعهی بشری را گشوده است. او نگاه و دیدی صحیح به اهل علم نشان داده و علم را از خرافهها حفظ کرده است. او 5 قرن جلوتر از دانشمندان اروپایی به کشف برخی پدیدهها نایل شده است. تفکرات راستین او در پژوهشهای علمی هنوز هم راهگشاری توسعه است.
ابوریحان دانشمندی فرهیخته و انساندوست بود که با اندیشههای انسانیش به بشریت تعلق دارد و هر آنکس که راه او را بپیماید بیشتر و بهتر به سعادت انسانها کمک خواهد کرد. لزوم ترجمهی آثار او هر روز بیشتر حس می گردد زیرا این امر میتواند در پیشرفت علم در بین اهل جهان یار و مددکار انسانها باشد. نظرهای غلط و نژادپرستانهی برخی از هموطنان ایرانی ما در محدود کردن نابجا به یک زبان و نژاد، نه تنها ما را یاری نمیکند بلکه سبب رنجش این بزرگمرد تاریخ انسانیت هم خواهد بود. او همواره طرفدار دانایی بوده و ما را بسوی دانایی و نه تحدید انسانیت و جدا کردن انسانها تحت مسائلی همچون زبان و قبیله (که برخی آنرا مترادف نژاد میپندارند) خیانت امروزین چنین کسان به انسانیت است.
منابع:
حسینعلی یزدانی، پژوهشی در تاریخ هزاره ها، کابل، 1387، صص 250 الی 350.
از طلوع طاهریان تا سقوط خوارزمشاهیان، تهر ان، 2 جلد، 1378، دانش و اندیشه معاصر، صص 120 الی 130.
ابوالفضل محمد ابن حسین کاتب بیهقی، تاریخ بیهقی، تصحیح: سعید نفیسی، تهران، کتابخانه سنائی، بی تا.
اذکایی، پرویز، ابوریحان بیرونی، تهران، ۱۳۷۴.
الباقیه، ترجمه ترکی، صالح زکی، استانبول، 1329 قمری
الصیدنه، ترجمه ترکی، آنکارا، 1937.
الصیدنه فی الطب، ترجمه باقر مظفرزاده، ترجمه به فارسی از روی ترجمه روسی کریموف، فرهنگستان زبان و ادب فارسی، 1383.
بیرونی، ابوریحان، الصیدنة فی الطب، به کوشش عباس زریاب، تهران، ۱۳۷۰.
بیرونی، ابوریحان، ماللهند، ترجمه اکبر دانا سرشت، تهران، انتشارات ابن سینا، 1352.
بیرونی، ابوریحان، فهرست کتابهای رازی و نام کتابهای بیرونی، ترجمه مهدی محقق، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1366.
حکیمیان، ابوالفتح، زندگینامه ابوریحان بیرونی، تهران، نشر آفتاب، 1352.
سید حسن نصر، کتاب شناسی توصیفی ابوریحان بیرونی، تهران، 1352.
باسورث٬ادموند کلیفورد. تاریخ غزنویان. ترجمه محمد مقدم، تهران ٬امیرکبیر۱۳۷۸٬.
تاریخ اجتماعی ایران. مرتضی راوندی. تهران، ۱۳۵۴
[1])کلیفورد ادموند باسورث، تاریخ غزنویان، ترجمه: حسن انوشه، تهران، انتشارات امیرکبیر، 1362، ص21.
[2]) همان، ص34.
[3]) تاریخ بیهقی، ص491.
[4]) تاریخ غزنویان، همان، ص129.
[5]) بیهقی، ص112 الی 121.
[6]) همان، ص130.
[7]) تاریخ غزنویان، ص131.
[8]) ملک الشعرای بهار، سبک شناسی، تهران، 1337، ص134.
دیوان منوچهری، ویرایش دکتر محمد دبیر سیاقی، ص168.
[9]) همان، ص220.
[10]) همان، ص220.
[11]) حدودالعالم، ویرایش سید جلال الدین طهرانی، ص54. / مجمل التواریخ، ص102.
[12]) همان، ص221.
+ نوشته شده در سه شنبه هفتم دی ۱۴۰۰ ساعت 8:37 توسط م. کریمی
|