نگاهی نوین به تاریخ آذربایجان - 3 / دکتر فیض الهی وحید
از «امپراتوري آشور» تا «دولت مسيحي آشورستان» در آذربایجان !!
دکتر حسین فیض الهی وحید
در حدود 5500 سال پيش از ميلاد قومي از اتراك باستان بنام سومر در جنوب بينالنهرين رحل اقامت افكنده و بعد با تشكيل دولت - شهرهاي مختلف در اطراف «خليج سومر» (خلیج کنگر/ فارس بعدي) اولين پايههاي تمدن بشري را بنا نهادند. بعد از قرنها حكومت در اطراف خليج سومر، دولت آنها فرو پاشيد و اقوامي چند از جمله اكديان، بابليان، عيلاميان، كلدانيان، آشوريان ميراث خوار تمدن آنان گرديد.
در حدود 1831 قبل از ميلاد قومي كه در سمت غربي دجله در نزديكي موصل امروزي زندگي ميكرد و خدايي بهنام «آشور» را پرستش ميكردند توانستند در منطقهای به وسعت 160 كيلومتر در 80 كيلومتر كشور كوچكي به مساحت 12800 كيلومترمربع بهنام کشور آشور را تشكيل داده، خود را نيز آشور بنامند.
كمكم اين دولت سوپر كوچك در فراز و نشيب زندگي خود، منطقهی بينالنهرين را تسخير كرده و در سال 630 قبل از ميلاد به اوج كشورگشايي خود دست يافته و از مصر تا اكباتان (همدان) و از نزديكيهاي درياي سياه تا خليج سومر را با كشت و كشتار وحشتناك تصاحب كرد. آنها با وحشيانهترين شيوهها، شهرها و دهات و كشورها را نابود كرده از روي نقشه حذف و به اين نيز اكتفا نكرده و با افتخار و غرور خاصی اين وحشيگريهاي خود را در كتيبههاي مختلف حك كردند.
«آشور بانيپال» -يكي از پادشاهان غیرمتمدن آشور- بعد از نابودي كشور عيلام در كتيبهاش با افتخار نوشت:
«برج معبد شوش را ... ويران ساختم... عبادتگاههاي عيلام را به كلي ويران ساختم. خدايان و الهههاي آن را بر باد دادم... گورهاي شاهان نخستين و پسين آنها را كه از آشور نميهراسيدند... ويران ساختم... آنها را در معرض آفتاب قرار دادم. استخوانهايشان را به آشور بردم... ايالت عيلام را نابود كردم. بر روي آنها... نمك پراكندم در ظرف يك ماه عيلام را تا دورترين مرزهايش تخريب كردم»(1)
دوران امپراطوري آشور «دوران خوف و وحشت، هراس، ترس و وحشيگري» در خاورميانه بود. «آشور نصير پال» - يكي ديگر از پادشاهان آشور- در مورد كشتن و سوزاندن و پوست كندن مردم با غرور خاص مينويسد:
«شهر را تسخير كردم... 3000 [سه هزار] اسير را در آتش سوزاندم، در ميان آنها حتي يك نفر را زنده نگذاشتم... از اجسادشان پشتهها ساختم. مردان جوان و دوشيزگانشان را در آتش سوزاندم. هولاي [فرمانرواي شهر] را پوست كندم و پوستش را بر فراز ديوار شهر پهن كردم...[و] شهر را ويران ساختم»(2)
يكي ديگر از پادشاهان آشور در كتيبه خود، با افتخار به قطع دستها و بريدن گوشها و بينيها و انگشتان و درآوردن چشمها و از كلهها و سرهای بريده مناره ساختنهایش چنين ياد ميكند:
«بسياري [از شكست خوردگان] را زنده به اسارت گرفتم. دستها و انگشتان برخي از آنها را قطع كردم، بيني، گوش و انگشتان برخي از آنها را بريدم وچشمهاي بسياري از آنها را درآوردم. از بدنها ستوني بنا كردم و از سرها ستوني ديگر و سرهاي آنها را در اطراف شهر به تيركها آويختم. مردان جوان و دوشيزگان را در آتش سوزاندم، شهر را ويران و نابود كردم و آن را به آتش كشيدم و سوزاندم»(3)
كتيبهها و وقايعنامهها پر از وحشيگريهاي آشوريان است. سربازان آشوری به دبيران دولت آشور، سربريده تحويل داده و جهت گرفتن مزد خود به سایر دفاتر اداري مراجعه ميكردند. آشوريان از هر سرزميني ميگذشتند بهدنبال خود سيل خون راه ميانداختند و در اين ميان چون آذربايجان همسايه ديوار به ديوار آشور محسوب ميشد بيش از هر كشور ديگري مورد تهاجم وحشيانه آشور قرار ميگرفت و بيشترين صدمه را از اين خونخواران وحشي ميديد. آشوريان به كوچكترين بهانهاي به سرزمين آذربايجان تاخته و مردم بيدفاع را قتل عام كرده و از كلهها منارهها ميساختند.
آشوريان از هر سرزميني ميگذشتند به دنبال خود سيل خون راه ميانداختند و در اين ميان چون آذربايجان همسايه ديوار به ديوار آشور محسوب ميشد بيش از هر كشور ديگري مورد تهاجم وحشيانه آشور قرار ميگرفت و بيشترين صدمه را از اين خونخواران وحشي ميديد.
عاقبت اقوام آذربايجان در تحت رهبري قوم تازه نفس تركان ماد در آذربايجان متحد شده و دست به تشكيل حكومتي تحت رهبري «دياكو» زدند. ارتش آذربايجان در زمان «هووخشتره» به مرحلهاي از تكامل جنگي رسيد كه آماده حمله به آشور گرديد. ارتش قدرتمند آذربايجان در آنزمان داراي«لباس سرخ، سپر سرخ و پرچم سرخ» و به اصطلاح «ارتش سرخ» يا «سرخ جامگان» بودند. همان رنگي كه بعدها «حَرَم (خرم) دينان آذربايجان» در زمان بابك دوباره به تن كرده و در زمان صفويان به «قزلباشان» (سرخ كلاهان) تبديل گرديدند.
ارتش «سرخ جامگان آذربايجان» در سال 615 قبل از ميلاد در تحت رهبري پادشاه و قهرمان دلير خود «هووخشتره» حملات انتقامي خود را به آشور آغاز كرده و تا 96 كيلومتري شرق شهر آشور -پایتخت کشور آشور- پيشروي كردند و عاقبت در يك حمله نهايي پايتخت بزرگترين امپراتوری آنروزي جهان را فتح كرده و جزايي را كه لايق آشوريان بود به آنها دادند: «آشور از صحنه تاريخ حذف گرديد».
در يك گاهنامه بابلي در مورد حمله ارتش آذربايجان به آشوريان آمده است: [پادشاه ماد] از دجله هجوم آورد و در برابر آشور موضع گرفت سپس به شهر حمله كرد و آن را به تصرف درآورد. او شهر را ويران و شكست سختي را به مردم و نجبا تحميل كرد»(4)
با توجه به اينكه سقوط آشور در جهان باستان از بزرگترين وقايع روز و مثل «شكست آمريكا از ويتنام» و «شكست شوروي از افغانها» محسوب ميگردد لذا جريان سقوط اين امپراتوري وارد وقايع «كتاب مقدس» نيز گرديده است. در «كتاب مقدس» شرح جانداري از ويراني نينوا - پايتخت آشور- به دست آذربايجانیان ثبت گرديده است. حضرت«ناحوم نبي» در مورد حمله لشکریان ماد به آشور در خطاب به آشور مينويسد::
«سپاهيان دشمن تو را محاصره كردهاند... سپرهاي سرخ دشمن برق ميزنند، لباسهاي سرخ رنگ آنها را ببين! ارابههاي درخشان آنها را بنگر كه در كنار هم به وسيله اسبها به پيش حركت ميكنند... دشمن به داخل شهر رخنه كرده است. كاخ سلطنتي را وحشت فرا گرفته است! ملكه نينوا را برهنه به كوچهها آوردهاند. او را اسير كردهاند و نديمههايش گريان به دنبال او ميروند... شهر نينوا خراب و متروك شده است، دلها از ترس آب شدهاند؛ زانوها ميلرزند؛ رمقي در مردم نمانده و رنگ صورتها پريده است»(5)
«سرخ جامگان آذربايجان»، امپراطوري عظيم و مخوف آشور را نابود كرده، سرزمينهاي مردم خاورميانه را از لوث وجود آنها پاك كردند. «سرخ جامگان آذربايجان» آشوريها را به قعر جهنم فرستادند تا مدتي در آنجا جوابگوي اعمال وحشیانه خود در سربریدنها و تخریب شهرها باشند. «يهوه» (خداي يهود) به حضرت «حزقيال نبي» در مورد سرنوشت آشوريان در آن جهان به پيغمبر خود ميفرمايد: «آشور آنجاست [در اعماق جهنم] و همه همراهانش... همه آنها به قتل رسيدند، با شمشير از پا درآمدند... [همانها] كه در سرزمين زندگان وحشت پراكندند» (6)
مالك دوزخ، آشوريان -يا به تلفظ عامه ی مردم آذربايجان «آسوريان» - را در قعر جهنم نگه داشته بود تا پاسخگوي دست بريدنها و شكم دريدنها و گوش و بيني بريدنها و دوشيزه سوزانيدنها باشند. لذا آنها به مدت 2529 سال در «حبس الهي» محبوس بودند تا با شروع «جنگ جهاني» اول در سال 1914 نفرين شدگان الهي بار ديگر از جهنم رها گرديدند تا شايد با اعمال خير و نيك خود جبران مافاتی كنند ولي آنها دوباره كارهايي انجام دادند كه شايد این بار تا ابد در قعر جهنم باقي بمانند.
آنها اگر در موقع «ورود به جهنم» خدايي بهنام «آشور» را ميپرستيدند در «خروج از جهنم» در تحت نام «حضرت مسيح»(ع) سنگرگرفته و خود را «مسيحي نستوري» به رهبري ايل «جیلو» معرفي كردند. آنها این بار نه در بینالنهرین، بلکه در آذربايجان ميخواستند «كشور مسیحی آشورستان» را درست در قلب كشوري مسلمان تشکیل دهند. رهبر آنها در اين جنگهاي خانمانسوز «كشيشي نستوري» بهنام«شيمون» بود كه با فريب روسها، از حوالي استان حكاري كشور عثماني به آذربايجان آمده و با پول آمريكا و اسلحه روسها و با پشتيباني فرانسويها و هدايت و راهنمايي انگليسيها و تحت فرماندهي افسران صرب با قواي مركب از «ارتش هشتاد هزار» نفری ارامنه و كلداني و گرجي ميخواستند مابين درياچههاي اروميه، وان، گؤيچه «جمهوري مسيحي آشورستان» را تشكيل دهند. بدين ترتيب شهرهاي آذربايجان غربي مثل خوي، سلماس و اروميه و دهات آنها يكي پس از ديگري مورد هجوم آسوريان قرار گرفته و افسران آسوري با آتش توپها و مسلسلها و تفنگهاي تحويل گرفته از فرانسويان و روسيان و انگليسیان به جان شهرهاي آذربايجان غربي افتادند.
در اين موقع در استان آذربايجان غربي و بهويژه در مركز آن يعني اروميه، دولت براي سربازان خود اسلحهاي نداشت و ارتش نه تنها داراي نيروي نظامي نبود، بلكه فاقد مهمات و اسلحه جنگي براي دفاع از خود بود؛ تا چه برسد به دفاع از مردم. چنانچه مقامات دولتي اروميه براي گرفتن اسلحه از «دولت ايران»، دست به دامن «كنسول فرانسه و روس» ميشدند تا «دولت ايران» اسلحه در اختيار مسئولين قرار دهند. «سوفتاك» در اين مورد مينويسد كه «شهابالدوله از من خواسته است براي گرفتن اسلحه از دولت ايران براي اروميه، متوسل شوم؛ اسلحه خانه اين شهر كاملاً خالي است»(7)
مارشیمون و خنجر به کمرها و تفنگ به دستهایش که با پول آمريكا t اسلحه روسها، با پشتيباني فرانسويها، هدايت و راهنمايي انگليسيها و تحت فرماندهي افسران صرب با قواي هشتاد هزار نفری مركب از ارامنه و كلداني و گرجي ميخواستند مابين درياچههاي اروميه، وان، گؤيچه «جمهوري مسيحي آشورستان» را تشكيل دهند.
در اين موقع كه ارتش اروميه فاقد اسلحه و مهمات بود، به تحريك «ژنرال چرناز ويوف» روسي در ماه مه 1915 مارشيمون - که نام اصلی ایشان «شیمون» و «مار» در آسوری به معنی آقا و حضرت است- رهبر آسوريان از ايل جیلو به نفع روسيه وارد جنگ با عثماني شد و چون در مقابل قواي عثماني قادر به مقاومت نبود از حكاري به آذربايجان غربي فرار کرد و در دشت سلماس اتراق نموده، از آنجا شروع به حمله به شهرها و دهات آذربايجان كردند، ولي در برخورد با «ايل شكاك» به رهبري «اسماعيل آقا سيميتقو» متحمل تلفات شده و چون شهر خوي را نيز نتوانستند بگيرند آنجا را دور زده به اروميه رفته و دوبار بازار اروميه را غارت وآتش زده از هر جنايتي که اسلافشان در بینالنهرین در قبل از میلاد نموده بودند، روی گردان نشده، دريغ نكردند. آنها تا آنجا پستي و دنائت از خود بروز دادند كه سر كودكان آذربايجاني را بريده و در كوچهها با سر بريده، «تيلهبازي» (گوی بازی، فوتبال بازي) كردند.
«فتحالدين فتاحي» كه سفرنامه جد پدري خود «ميرزا فتاح خان گرمرودي سرابي» را با نام «سفرنامه ممسني» منتشر كرده در حواشي اين سفرنامه به مناسبتي در مورد حمله جلوها در خاطرات دوران كودكي خود را مينويسد:
آسوريان و متحدين آنها ارامنه و كلدانيها «چيزي نزديك به هشتاد هزار نفر و بلكه بيشتر مردان و جوانان سلحشور، جنگجو، بيباك و بيرحم و خون آشام داشتند. [آنها] در تحت سرپرستي و فرماندهي مارشيمون... به جنبش درآمده به شهرها و قريهها و آبادانيهاي آذربايجان ريختند. هردم، مردم بيگناه، بيدفاع، مسالمتجو و بيآزار را قتل عام كردند، بلكه با كلههاي نوزادان انساني در كوچههاي اروميه تيلهبازي نمودند، خانهها و آباديها را آتش زدند، مسجدها را ويران ساختند» (8)
بهنظر ميرسد اگر كشور «جمهوري مسيحي آشورستان» در آذربايجان غربي تشكيل شده بود سردمداران بيرحم و خونخوار آنها مثل اسلاف خود در مورد اين قتل عامها نيز كتيبهها نوشته و«تيلهبازي» (گوی بازی، فوتبال بازي) با «سر بريده كودكان آذربايجاني» را نيز در آن كتيبهها حك ميكردند تا از اسلاف خود در خونريزي و كشت و كشتار عقب نمانده باشند.
مرحوم «فتحالدين فتاحي» در مورد انعكاس جنايات خونخواران آسوري و ارمني و كلداني در ساير شهرهاي آذربايجان مينويسد:
«خوب به خاطر دارم، هول و وحشت سرتاسر آذربايجان از جمله شهر دلاور و قهرمان تبريز را هم فرا گرفته بود. آذربايجانيها، آسوريها و جنگآوران خون آشام مارشيمون را جلو[(جیلو)] ميگفتند و از كلمه جلو چيزي شبيه وبا، طاعون، سيل، زلزله، آتش فشان، بلكه مهيبتر و وحشتانگيزتر از آن ... در ذهن زن و مرد آذربايجان مجسم ميشد»(9)
مرحوم «فتحالدين فتاحي» در ادامه مينويسد: «مردم آذربايجان، علما و سادات، تجار و اعيان و اشراف كه از تهران و دولت مركزي مأيوس و نااميد بودند از خليفه عثماني و فرماندهي قشون ترك كمك، الامان و الغياث خواستند. سرتيپ علي احسان پاشا مأمور شد با پانزده هزار نفر سرباز زبده به كمك زنها و اطفال مسلمان آذربايجان بيايد و در عين حال قسمتي از جبهه شرقي اردوهاي عثماني را از افتادن بدست روس و انگليس و گول خوردههاي آنان ارمنيها و آسورها محفوظ بدارد. نفرات علي احسان پاشا از تخته سنگها و تيغههاي كوههاي سربه فلك كشيده با دست و ناخن بالا آمدند. آذوقه كافي نتوانستند بردارند، مقداري گندم بو داده [(قوورقا)] هر سربازي به جيب ريخته بود. تعدادي از آنها در كوهها پرت شده و يا از خستگي و گرسنگي مردند جمعي نزديك به دههزار نفر، بيست روز زودتر از آنچه كه روسها و مارشيمون تصور ميكردند به تبريز رسيدند و من با چشم خود در كوچههاي تبريز ديدم كه سربازان دلير و باايمان علي احسان پاشا كفشي در پاي نداشتند، سنگهاي تيز و تيغههاي برنده كوهها كفشها را دريده از بين برده بود. از پاهاي برهنه آنان خون ميچكيد. لباس تنشان همه پاره پاره شده، دست و بازو و چهره و صورت[آنها] اغلب مجروح بود و رنگ به چهره نداشتند. لبها و گونهها از خستگي، تشنه كامي و گرسنگي پژمرده گرديده ولي چشمها پر از نور ايمان و قلبها، دلها مالامال از شجاعت و اميد بود. تبريز غرق در شادي شده و به سينههاي افسرده و مأيوس مردم مژده زندگاني بازآمده همه از زن و مرد به كوچهها ريختند و سربازان علي احسان پاشا اين فرشتههاي نجات را چون جان شيرين در آغوش گرفتند. آنها از جوان و مرد، سربازان علي احسان پاشا، همه با شرف و عفيف بودند. طفلها، بچهها، كودكها، دخترها، زنها، جوانها و مردهاي تبريز... آنها را غرق بوسه و اشك شوق ساختند و آنان از شرم و عفاف از سويي، و از خستگي و گرسنگي از سوي ديگر ديده بر زمين دوخته بودند.
فردا صبح خورشيد ندرخشيده، آفتاب نتابيده؛ علي احسان پاشا و نفرات سلحشور او هنوز از خستگي راه نيارميده؛ بلافاصله بعد از اداي فريضه صبح از تبريز رفته بودند. علي احسان پاشا با نفرات اندك و خسته خود يك شب نياسوده رفت و در دشتهاي نزديك خوي بهطور ناگهاني و در لحظاتي كه هرگز انتظار نميرفت و تصور نميشد به مارشيمون، عده و كوچ ايلغار و اردوي او برخورد و به معني واقعي و كامل كلمه آنها را معدوم كرد.
افسانه ريايي و مصنوعي دولت آسوري و ارمني وكلداني در مساحاتي از سرزمينهاي ايراني خوي، سلماس، اروميه، مياندوآب، مراغه و غيره و خاكهاي عثماني قارص، وان، اردهان و غيره در بايگاني راكد تاريخ دفن شد و پرونده خونين پرماجرا و اندوه آوري كه ساخته و پرداخته دسايس انگليس و آرزوهاي خام جهانگيري روسيه تزاري بود براي ابد مختومه گرديد» (10)
بدين ترتيب هم «اولين امپراتوري آشور» و هم «آخرين دولت آشورستان» هر دو بدست تركان و آذربايجان درهم كوبيده شد. تركان آنها را دوباره از آنجایی که آمده بودند فرستادند اما چنان نابودشان كردند كه خروج از آنجا جهت بلاآوری دیگر بر سر آذربایجان، برايشان امكانناپذير شده است.
اما آخر و عاقبت آسوريها، ارامنه، كلدانيها و ساير متحدين آنها در تشكيل «جمهوري مسيحي آشورستان» تا آنجا كه به دوستان انگليسي آنها مربوط است قابل تعمق ميباشد. بانيان دولت آشورستان که با جنایاتشان آبرو و حيثيتي براي خود نگذاشته بودند بعد از تسخير بغداد توسط قواي انگليسيها، از آذربايجان بهسوي بغداد فرار كردند. آنها در اين فرار به معني واقعي كلمه در حالت «گلههاي انساني» بودند. هيچ چيزي براي خوردوخوراك و پوشاك و دوا و درمان نداشتند و چون از محل سكونت مسلمانان ميگذشتند -كه روزي آرزوي قتل عام آنها را داشتند و یا کرده بودند- كمتر مورد اعتنا قرار ميگرفتند. آنها وقتي بعد از تلفات بسيار وارد بغداد شدند، تعداد زيادي از زن و مرد و پير و جوان و بزرگ و كوچك و سالم و مريضهایشان از سر ناچاري روي به «گدايي» آوردند تا معنی گول خوری از سیاست انگليسها در رابطه با تشکیل «جمهوری مسیحی آشورستان» در خاک آذربایجان را با حرفهی «گدايي» به معنی کامل کلمه با رگ و پوست خود احساس نمایند.
چون اين مسئله بهشدت «خفتآور» بود و پرستيژ انگليسها را - در مقابل ساير اقوام كه به آنها نيز قولهايي داده بودند- پائين ميآورد و نشان ميداد كه انگليسها پايبند قرار و مدارهای خود نيستند و دوستانشان را بعد از به «كشتن دادن» به «گدايي» مياندازند لذا بنابه دستور محرمانه فرمانده ارتش انگليس «پيرمردها، پيرزنها، مجروحين و بيماران، حتي اطفال شيرخوار را براي اينكه دست و پا را ميگرفتند و آذوقه و غذا و لباس ميخواستند و اينهم مقرون به صرفه و صلاح و مصالح جنگي نبود شبها به دجله و شط انداخته از بين بردند و مردان سالم را به بيگاري و كارهاي دشوار گرفتند»(11)
افسران و سربازان ارتش «جمهوري مسيحي آشورستان» مركب از ارمنيها، كلدانيها، آسوريها و گرجيها كه در زمان قدرت و حمله به دهات آذربايجان گاه گاهي دست به ناموس دختران معصوم و بيدفاع آذربايجاني دراز ميكردند تاوان عجيبي پس دادند. چه، دوستان انگليسي آنها بعد از كشتن و غرق كردن پيرمردان و پيرزنان و اطفال و مريضها در رود دجله و به بيگاري فرستادن مردان و جوانان سالم آنها، «دخترهاي دوشيزه و زنهاي زيبا و محترم [آنها] را به سربازخانه تقسيم كردند.»(12) و آنچه را كه تركان آذربايجاني و عثماني از روي شرم و حیا و انصاف و عدالت بر سر دشمن شكست خوردهی خود نياورده بودند؛ دوستان مسيحي آنها بر سرمال و جان و ناموس آنها آوردند و زنان و دختران آنها را ميان سربازان عزبِ مزدورِ عرب، كرد و هندي تقسيم كردند.
البته چون آذربايجانيان مثل آشوريان اهل «كتيبهنويسي» در كوه و صخرهها نيستند لذا اعمال و افعال آشوریان در آذربایجان و به گدایی افتادشان در بغداد و تقسیم زنان و دخترانشان در بین سربازهای انگلیسی و متحدانشان را در سينه كوهها و صخرهها نكندند تا آبروي آلت دست انگليس قرار گرفته آنها از بين نرفته و محفوظ بماند. البته اگر بعداً معلوم نشود كه انگليسها خود و یا متحدانشان از آنها تصاويری و فیلمی تهیه نکرده و یا در سينهی كوهها و صخرهها و در و دیوار سربازخانهها بهعنوان «یادگار دوران سربازی» مزدورانشان بعد از عیش و نوشهای جوانی، جهت ثبت در «تاریخ انگلیس در بین النهرین» نكنده باشند!! پایان
منابع و مآخذ :
1- دانيل دي لوكنيل، اسناد باستاني آشور و بابل، به نقل از امپراتوري آشور، دان ناردو ترجمه مهدي حقيقتخواه، انتشارات ققنوس، چاپ سوم، زمستان 1383، تهران، ص 79
2- Quted in luckenbillT Ancient records of assyria and babylonia,vol.1.p.146
به نقل از امپراتوري آشور، ص54
3- Annals of assurnasirpal, quoted in daniel D.lukenbill, ed, ancient records of assyria and babylonia 2 vols chicago : university of chicago press ,1926 .reprint : newyork : Greenwood press, 1968,vol.1.p.147
به نقل از امپراتوري آشور، ص 12
4- Quoted in luckenbill,ancient records of assyria and babylonia, vol.2,pp 418 – 19 همانجا، ص 103
5- Nahum,in bible , 2: 1-10
همانجا، ص105
3- Annals of assurnasirpal, quoted in daniel D.lukenbill, ed, ancient records of assyria and babylonia 2 vols chicago : university of chicago press ,1926 .reprint : newyork : Greenwood press, 1968,vol.1.p.147
به نقل از امپراتوري آشور، ص 13
7- ايران و جنگ جهاني اول (مجموعه مقالات سمينار)، به كوشش: صفا اخوان، چاپ اول، مركز چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه، تهران، 1380، ص 424 مقاله جنگ جهاني اول در غرب درياچه اروميه نوشته فلورانس البيه از دانشگاه سوربن پاريس.
8- سفرنامه ممسني، ميرزا فتاح خان گرمرودي، بهسعي و كوشش فتحالدين فتاحي، انتشارات مستوفي با مقدمه استاد جواد صفينژاد، تهران، ص 189
9- همانجا، همان صفحه
10 همانجا، صص 192-189
11- همانجا، ص 196
12- همانجا، همان صفحه