"بین بینالنهرین و ایران دو جاده ی اصلی وجود دارد: جاده جنوبی که از شمال بابل و حوضه ی آبریز دیاله از طریق جادهی بزرگ خراسان به کرمانشاه و همدان میرسید؛ و جادهی شمالی که از آشور با عبور از گردنه های زاگرس و تنگ رواندوز به درهی سولدوز منتهی میشد. هر چند احتمالاً هر دو جاده در هزاره دوم ق.م. یا عصر آهن اول باز بوده و امکان مسافرت به ایران هم از بابل و هم از آشور وجود داشته است، این وضعیت در هزارهی اول ق.م. یا عصر آهن دوم ظاهراً دستخوش تغییر اساسی شده و در این دوره تجارب ظاهراً تنها در امتداد جاده شمالی رونق داشته است."(36)
ساخت کوره برای پخت ظروف سفالی در سومر اولیه و آذربایجان باستان نیز دارای مشابهت در ساخت فرم و کاربرد است.
"چاله های سوخته را با اطمینان کافی میتوان کوره های سفالگری دانست. هم شکل و هم محتویات این چاله ها قویاً حاکی از این کارکرد هستند و برخی داده های قوم نگاشتی نیز در تأیید این مطلب در دست است (ص153-158). در دو محوطه بینالنهرین که تقریباً معاصر با حاجی فیروز بودند فیچرهای مشابهی یافت شده است. از لایه چهارم سکونتهای دوره حسونا در یاریم تپه 1 گودالهای بیضوی (اجاقهای کوچک) که با زغال و خاکستر پر شده بودند، در بخشی صناعتی، در مجاورت کوره های سفالگری گنبددار یافت شدهاند (مروت و مونچاو 1971الف، ص216، شکل 3:1؛ اجاق کوچک موجود در ترانشه 57 را با چاله های سوخته حاجی فیروز در ترانشهG12، فاز ب مقایسه کنید). برخی از فیچرهای موجود در روستای ائلیه متارا (کارگاه 4 کف5، فیچرها 8، 12،16 و احیاناً 9) شکلی بهعینه شبیه چالههای سوخته حاجی فیروز دارند (اسمیت 1952، ص 7، 8، شکل4) به رغم آنکه شرح فیچرهای مکشوفه از یاریم تپه 1 و متارا بسیار مختصر است و اطلاعاتی در خصوص اشیا و تکه های سفالی مربوط با آنها ارایه نشده است به نظر می رسد از این فیچرها در نقش نوعی کوره ای اولیه در ساخت ظروف سفالی با پخت نامطلوب (ظروف خشن) استفاده کرده اند."(37)
رابرت هنری دایسون، اسکار واست ماسکارلا، ماری ماتیلدا ویت بر این همگونی در حاجی فیروز و کل آذربایجان و حسونا نیز صحه می گذارند.
"در میان سفالها ظروف با پوشش گلی قرمز و سفالهای منقوش با نقوش قرمز یا قهوه ای در قالب طرحهای هندسی (عموماً طرحهای جناغی یا مثلثی) نیز دیده میشود. نزدیکترین نمونههای مشابه این سفالها را از نظر شکل و طرح میتوان در میان سفالهای فرهنگ بینالنهرینی حسونا یافت، اما هنوز سفالهای حاجی فیروز را باید متعلق به سبک متمایزی دانست که گستره جغرافیایی آن ظاهراً در امتداد سواحل دریاچه ارومیه و شاید تا رود ارس کشیده شده است."(38)
رابرت هنری دایسون عقیده دارد چنین همگونی تا دوره اکد در بین آذربایجان و بینالنهرین امتداد داشته است.
" دامنه عمومی سالیابیهای رادیو کربن موجود از حسنلو سالهای 1200 تا 1450 ق.م. را در بر می گیرد و تأکید آن روی دامنه 1300-1350 ق.م. می باشد. این امر تجدید نظر در قدمتهایی را که قبلاً بر اساس سالیابی های عصر آهن اول دینخواه تپه پیشنهاد شده بود (Dyson 1973:705) تأیید می کند. با اعمال فاکتور اصلاح سال 1973 MASCA ( که تمامی قدمتهای فوقالذکر با ضریب نیمه عمر 5730 سال بر مبنای آن محاسبه شدهاند.) زمان خاتمه سکونتهای عصر مفرغ دینخواه تپه از 1434ق.م. به 1650 ق.م. (نمونه P-1331) تغییر می یابد و با تاریخگذاری نسبی پیشنهاد شده بر مبنای تشابهات سفالی با محوطه های بین النهرین (Hamlin 1974) منطبق می گردد."(39)
گرچه در دوره عبید ایشان به همگونی نزدیکتری اشاره دارند و حتی از اسم بردن آذربایجان پرهیز کرده و جنوب اتحاد جماهیر شوروی را ترجیح می دهند اما همان جغرافیای باستانی آنو تا وان و حتی کشیده شدنش به غربتر را در این ایما و اشاره پیدا می کنیم.
"سفالهای این منطقه مرکزی عمدتاً در یونان، منطقه بالکان و جنوب اتحاد جماهیر شوروی یافت می شوند و در این زمینه موضوع مناسبات احتمالی از طریق دریای سیاه یا سواحل آن قابل بحث و بررسی است. با این حال، هیچ یک از سفالها به دوره بعدی (4000-3000 ق.م. ) راه نیافتهاند و در این دوره به نظر می رسد منبع اصلی تأثیرپذیری دوره رود گدار مناطق غربی، یعنی فرهنگ عبید بینالنهرین و زاگرس مرکزی، باشد. این دوره فرهنگی، یعنی فرهنگ پیسدیه لی، ظاهراً از گوشه جنوب غربی دریاچه ارومیه به سمت شمال تا ارومیه در سواحل غربی آن محدود بوده است. این فرهنگ در مناطق شرقی با یک فرهنگ محلی «مس سنگی» در محوطه یانیق تپه، در مجاورت تبریز، همسایه بود." (40)
از مصادیق دیگر این جغرافیای آنو- وان را در سینیهای پوست کنی میتوان یافت گزارشاتی که تأیید میکند آذربایجان به جنوب کشیده شده بود.
"به دست آمدن" سینیهای پوست کنی " در حاجی فیروز روابط بسیار نزدیک این محل را با حسنلو و ام الدباغیه، که هر دو در قسمتهای شمالی بینالنهرین واقع شدهاند، به نمایش میگذارند. از طرفی نظیر سفالهای حاجی فیروز در مناطق دور دستتری واقع در فلات مرکزی ایران (منطقه5) مانند تپه زاغه واقع در دشت قزوین، تپه سیلک نزدیک کاشان و تپه سنگ چخماق واقع در نزدیکی شاهرود نیز به دست آمدهاند. به این ترتیب چنین به نظر میرسد که در اواخر هزاره ششم ق.م. ارتباطات و روابط فرهنگی- تکنولوژیکی در گسترهای وسیع بر قرار بوده است. ادامه گسترش این روابط را حتی تا مناطقی واقع در جنوب ترکمنستان نیز میتوان مورد بررسی قرار داد. آثار به دست آمده از جیتون میتوانند در این مطالعه مورد توجه قرار بگیرند."(41)
این پیش درآمدها را در دوره سنگی میانه در بخش شمال بینالنهرین دیده میشود. گذار از این دوره تنها با بررسیهای بیشتر آزمایشگاهی به خصوص شاموتها امکانپذیر خواهد بود.
"نیازهای در حال افزایش زندگی ایجاب میکرد که تولید ظروف سفالی سیر تکامل سیر تکاملی خود را ادامه داده و بیش گسترش یابد. در «اَلی کومک تپه» «چالاغان تپه» و «لئیلا تپه» کورههای سفالپزی ساده و مرکب به دست آمده است. قرار گرفتن کورهها در نزدیکی مناطق مسکونی و به طور جمعی (اَلی کؤمک تپه) میتواند سر آغاز کارگاههای صنعتی و صنعتگری در اواخر دوره انئولیت محسوب شود. ظروف سفالی انئولیت اول دارای شل و شمایل ساده بوده و در ترکیب آنها کاه، گل، خرده سنگ و شکستههای سفالی بهکار رفته است. در اواخر انئولیت ظاهر ظروف تک رنگی در مناطق «دریاچه ارومیه» و «مغان» گسترش مییابد که نوع آخر از کیفیت بالا برخوردار است و دارای نقش و نگار سرخ یا سیاه می باشد. در این نقش و نگارها آثار فرهنگ «عبید» واقع در «بینالنهرین» مشاهده میشود. بعضی از ظروف نیز از آنجا آورده شده است."(42)
عمده تمرکز و بحث ما این است که بعد از این دوره جهت نه تنها به قسمتهای جنوبی که گذر از زاگرس به سرزمین سومر سوق داده شده و همچنان هشت هزار سال قبل نشانههایش را در تمامی آثار و استقرارگاهها همزمان با تحولات جغرافیایی نمایان میسازد.
در اوایل هزاره ی ششم پ.م. موقعیت جغرافیایی دهکده هایی مثل ام الدباغیه بر افزایش حضور و سکونت انسان در مناطقی دلالت دارد که پیش از آن غیرمسکونی بود؛ مثل حواشی بیایان غربی.(43)
در نیمهی دوم هزارهی ششم پ.م. بود که حضور دهکدههای سامرایی گرایش جدید به سکونت در حواشی و یا نواحی نزدیک به تراسهای رودخانهای در بین النهرین مرکزی را نشان می دهد؛ که از باغوز در ساحل فرات شروع شده؛ و تا ت الصوان و سامراء در ساحل دجله؛ و از آنجا تا چغاممی در ساحل رود کنکیر ادامه مییابد. دهکدههای سامرایی همچنین به دشتهای علیای بینالنهرین میرسند. گسترش پر شمار دهکده های حلفی در پایان هزاره ی ششم و اوایل هزاره ی پنجم پ.م.، ترجیح مردمان صاحب این فرهنگ را برای سکونت در اراضی مرتعی و مستعد زراعت دارای میانگین بارش سالیانهی ۲۵۰ م م نشان می دهد؛ کما اینکه حتی حضور دهکده های حلفی در ارتفاعات بالاتر از کمربند ۲۵۰ م م از تمایل ایشان به دسترسی و بهره برداری از اراضی زراعی، بای نحوا، حکایت می کند.(44)
اگر بخواهیم این فرایند پیشرفت این فرایند پیشرفت را به لحاظ الگوهای سکونت و استقرار جمعبندی کنیم، شاهد پایین آمدن اجتماعات انسانی از مناطق مرتفع کوهستانی؛ و سکونت آنان در دشتهای پایین دست و بهرهبرداری از این جغرافیا هستیم؛ همین حرکت از مبداء کوهستان به مقصد دشت، مهمترین ویژگی و شاخص جغرافیایی مأواگزینی انسان در سراسر پیش از تاریخ دیرین بین النهرین است. منشأء و اتکاء این فرایند نیز همانند دیگر مناطق، نقش بنیادین دورهی تحولی هولوسین دیرین در پایان واپسین دوران یخبندان است؛ یعنی وقتی که تحولات مثبت اقلیمی منطقه برای اولین بار زمینهای فراهم کرد که سکونتهای انسانی بتوانند در دشتهای شمالی بین النهرین پدیدار شده؛ و شکل بگیرند؛ زیرا آب و هوای سرد و خشکی که در واپسین دوران یخبندان بر منطقه حاکم شده بود، از شکل گیری و تثبیت سکونتهای اولیه و دیرین در این دشتها ممانعت می کرد. تأثیرات پایدار جریانات آب و هوایی محلی بر سکونتهای انسانی منطقه، در بعد زمان و بستر مکان، هنوز هم بر جای مانده است؛ و مشاهده می شود.(45)
به هر اقامتهای پراکنده در این اقلیم نیز چنان چشمگیر نبود که این مهاجرین جدید به عنوان اقلیت محسوب شوند و نام نهادن خود به صورت: اوق، ساق، قیقا (مردمان سر سیاه) برای تفکیک از این بومیان بود.
آنچه از بررسی دوران پیش از تاریخ دیرین بین النهرین پیدا است اراضی وسیعی در جنوب فرات تا پیش از دوره حلف غیرمسکون بودند و البته این دوره (۵ هزار سال قبل از میلاد) به تدریج از شمال و کوههای ترکیه و ایران.
بسیار جالب توجه و قابل تأمل است که پنج تپهی بزرگ حلفی، از دوموز تپه در غرب گرفته تا تک یان هؤیؤک در شرق، از همدیگر بسیار دور هستند؛ و بنابراین، چنین مینماید که هر یک از این سکونت گاهها شاید این قابلیت و ظرفیت و استعداد را داشته اند که به عنوان مرکزی منطقه ای، دیگر سکونت گاه های پراکنده در ناحیهای وسیع را مدیریت میکردهاند.
اما، دیگر جنبه ی بسیار قابل تأمل سکونت گاههای حلفی این است که بیشتر آنها را بر روی خاک بکری مییابیم که پیش از رسیدن مردمان حلفی، مسکون نبوده است. در سراسر اراضی دنیای حلفی، از دریاچهی وان در شرق ترکیه گرفته تا جبل حمرین، و در تمامی مراحل توسعه ی فرهنگ حلفی، گویا ایشان ترجیح میدادند که در زمین هایی مأوا گرینند که پیش از آنان کسی در آنجا ساکن نشده بود.(46)
درباره طلوع و پیدایش و گسترش فرهنگ حلفی باید توجه کنیم که در افق حلف، در قیاس با افقهای فرهنگی پیش از آن، جمعیت انسانی سراسر شرق نزدیک افزایش یافته، و اینک مناطقی از شرق نزدیک مسکونی شده است که پیش از آن، اگر خالی از سکنه نبود، لااقل بسیار کم جمعیت بود.(47)
ماتیوز نیز چون سایر باستانشناسان به نشانههای این خشکسالی در شمال پی برده است.
بعضی از مدارک موجود از وجود یک خشکسالی بزرگ بین دورههای فرهنگی حسونا و حلف در هزاره ی ششم پ.م. حکایت می کند؛ که شاید لااقل تا حدی مسئله ی شکاف و گسست و فترت میان لایه های سنتهای حسونایی و حلفی را در هزارهی ششم پ.م. توضیح داده و توجیه کند.(48)
به درستی نمی توان بین فرهنگ حسونا و سولدوز تفاوت قائل شد و به صورت امروزین مرزگذاری کرد اما تأثیر شمال در مناطق جنوبی دستمایه این مسأله هست که با توجه به دلیل شروع تمدن سومر از حسونا رگههای مهاجرت را نه در جهت های مختلف که در شمال و به خصوص شمال شرقی سومر یعنی آذربایجان مشاهده می کنیم و این به وضوح ثابت کننده خاستگاه سومریان می باشد.
مرسین در غرب آذربایجان باستانی نیز نمونه دیگری است که دارای اشتراک سبک سفال با سایر مناطق پنج هزار سال قبل از میلاد سومر دارد.
تأثیر بارز سفالگری تپهی مرسین بسیار بارز است؛ که در استحکامات اولین طبقهی مابعد حلفی تپهی مرسین باز یازماندهی شده و تولید آن به اوج میرسد.(49)
با حرکت از مرسین به سوی شرق، به اتلال باستانی ساکچه گؤزؤ میرسیم؛ که به تپهی شمارهی الف آن جوباهؤیؤک میگویند؛ که کاوش نیز شده است. در ساکچه گؤزؤ حجم آثار حلفی بسیار جلب توجه میکند. محوطه ی باستانی ساکچه گؤزؤ در محل تلاقی دو رودخانه در ۳۵ کیلومتری شمال غربی شهر امروزی غازی عین الطاب در جنوب ترکیه ی حالیه قرار دارد.(50)
در جنوب ناحیهی شهرستان قهرمان ماراش، محوطهی باستانی بسیار بزرگ و بسیار مهم دوموز تپه قرار دارد؛ که با مساحت ۱۸ هکتاریاش یکی از مهمترین سکونتگاههای فرهنگ حلفی است که تاکنون بررسی شده؛ و کاوش آنجا در دست اقدام است. دوموز تپه در دهانهی یک مخروطه افکنهی آبرفتی و بر سرراه چندین مسیر ارتباطی مهم قرار گرفته؛ و بیگمان یکی از مهمترین محوطههای باستانی دنیای حلفی است؛ که تاکنون شناسایی شده است؛ و بیتردید، دستاوردهای کاوشهای اینجا که یک سکونتگاه بسیار بزرگ حلفی است، بسی بر فهم و درک و دانش ما دربارهی فرهنگ و اجتماع حلفی خواهد افزود. از دوموز تپه تاکنون سفالینههای کلاسیک حلفی کاملاً مشابه نمونه های مکشوف از خود تل حلف، و شمار بسیار فراوانی از کاسههای سنگی و مهرههای مسطح به دست آمده است؛ که همگی این آثار، از غنا و اهمیت دوموز تپه حکایت می کند.(51)
این سبک در امتداد رود فرات که به آذربایجان باستانی میرسد مشاهده میشود.
اگر به سوی نواحی بالا دست نهر فرات و البته در امتداد آن و به سوی آدی یامن حرکت کنیم، چندین مکان حلفی وجود دارند که در بررسیهای صحرایی سالهای گذشته شناسایی و کاوش شدهاند؛ یکی از آنها، تپه ی بسیار مهم و بسیار بزرگ سمیساط است که ۴۰ متر بلندی و ۱۵ هکتار مساحت دارد.(52)
در حدود ۱۰ کیلومتری جنوب سمیساط، و در ساحل مقابل، تپهی بزرگ و مهم قربان هؤیؤک قرار دارد؛ که آثار حلفی به دست آمده از کاوشهای آن، چشمگیر است. آثار طبقه ی هشتم قرلان هؤیؤک که روی خاک بکر قرار گرفته، کاملاً حلفی است؛ در حالی که طبقه ی هفتم، آثار مرحله ی انتقالی حلف به عبید را عرضه میکند.(53)
چنین روندی در سایر مناطق محوطه هویوک نیز مشاهده میشود.
تپهی کوچک چاوی تارلاسی در ۶۰ کیلومتری بالا دست قربان هؤیؤک و در ۱۵ کیلومتری شمال شهرستان امروزی حلوان و در ساحل چپ فرات قرار دارد؛ که آثار آن حلفی بوده؛ و اثری قدیمیتر از آن ندارد.(54)
مقدار کمی از سفالینه های حلفی را همراه با سفالینه های محلی در کؤر تپه مشاهده میکنیم. کؤر تپه در ناحیه ی سد کبان و در محال قویولوق شمال غربی ملاطیه و در شرق چایؤنؤ قرار دارد. آثار حلفی از تپه چایؤنؤهم گزارش شده است؛ کما اینکه، از دشت موش در شرق ناحیه ی الازیق نیز دو مکان دارای آثار حلفی دیگر یافتهاند.(55)
آثار حلفی همچنین از کاوشهای گیریک حاجیان در ۴۶ کیلومتری شمال غربی دیاربکر حالیه، و در نزدیکی معادن مس و مالاشیت دشت ارگانی، بدست آمده است.(56)
تیلکی تپه را باید حد شمال شرقی پیش روی جغرافیایی فرهنگ حلف بدانیم؛ حتی اگر مقدار آثار حلفی آن، کم باشد. تیلکی تپه در ۵/۱ کیلومتری گوشهی جنوب شرقی ساحل دریاچهی وان در شرق آناتولی قرار دارد.(57)
آن، آن تأثیرات حلف صرفاً به تیلکی تپه محدود نماند؛ بلکه دامنهی این تأثیرات بعدها تا شمالشرقی دریاچه ی وان و تا محوطه های باستانی تگوت و کؤل تپه در دره رود ارس و در جمهوری آذربایجان گسترش یافت؛ این تأثیرات حلفی در شکل و تزیینات سفالینه های تگوت و کؤل تپه بازتاب داشته است؛ که در آنها سبوهای کروی شکل با گردنهای متباعد و نقاشی بدنه ی براق و نقش مایههای حلفی مانند را می بینیم.(58)
همان طوری که در آرپاچیه تشخیص داده شده است، در مدت مرحله ی حلف دیرین، به طور کلی، ظروف سفالی منقوش تکرنگی میبینیم که روی بدنه ی خارجی نخودی و با کرمی رنگ آنها را با نقش مایه های ساده ی هندسی، مثل لوزیها، زیگزاگها و نقطهها، به رنگی از طیف قرمز قهوه ای نقاشی کردهاند. نقش مایه های طبیعتگرایانه هم گاهی دیده می شوند: مثل پرندگان و چهار پایان و سرهای گاوی شکل.(59)
نقوشی را نیز متناوباً درون بشقابها نقاشی کرده اند که بیشتر به طرزی روشمند الگوهای شطرنجی را نمایش می دهد؛ و یا ترسیم نقوش چهار برگ، مربعات متقاطع، پروانهای و نقاطی است که دوایری را احاطه کردهاند. شکل رایج ظروف نیز کاسه ها، سبوها، مینیاتوریها، و ظرف بسیار شاخص بشقاب با تزیینات رنگارنگ است.(60)
دیگر موردی که شاید بتوان آن را آیینی تلقی کرد، تندیسکهای گلی منقوشی است که در بسیاری از سکونتگاههای حلفی دیده ميشود. ویژگی بارز و مشهود تمامی این تندیسکهای گلی منقوش، جنسیت منقوش، و اغلب، اغراق در نمایش خصوصیات جسمانی زنانهی آنها است؛ همچنین به سختی می توان گفت که این تندیسکها در بافتهایی کشف شده اند که بتوان کارکرد واقعی آنها را بر مبنای ویژگیهای همان بافت کشف، تفسیر کرد! و صرفاً همین اندازه میتوان گفت که پراکندگی و توزیع این تندیسکهای زنانه در سرار سکونتگاههای حلفی، در بافتهای کاملاً خانگی بوده است؛ و همین بافت خانگی است که سبب میشود تا بگوییم که کارکرد این تندیسکها نیز در چهار چوب همین بافت خانگی، و در بستر فعالیتهای خانگی، باید تسفیر شود.(61)
این مورد را در نظر داشته باشیم که مشابه این تندیسکها در قره تپه نزدیک تبریز نیز وجود داشته و چارلز برنی گزارشاتی از آن منتشر نموده است. نمونه ای از حاجی فیروز را هم مشاهده می کنید.

خصوصیات مادی و همزمانی و همگونی فرهنگی و زیستی سومر و آذربایجان با تکیه بر نخستین استقرارگاههای سومریان نیز در این راستا ارزیابی می شوند.
همانگونه که در نقشه دیده میشود مناطق پارینه سنگی سومر عمداً در شمال و چسبیده به آذربایجان قرار گرفته اند.

در یک چشمانداز وسیعتر، مطالعه و بررسی دوره طولانی پارینه سنگی نه تنها در بین النهرین بلکه در منطقه فراختر آسیای غربی با مشکلات و پیچیدگیهای زیادی همراه است. پیشینه اینگونه پژوهشهای تخصصی در منطقه به بیشتر ازپنج دهه نمیرسد. افزون بر این، کمبود دادههای در دسترس یکی دیگر از مشکلات به شمار میآید. هنوز توافق جمعی حتی در به کارگیری اصطلاحات تخصصی پارینه سنگی قدیم، میانی و جدید وجود ندارد. برای مثال بعضی از کارشناسان هنوز از اصطلاح مزولتیک (میان سنگی) استفاده می کنند. به نظر میرسد این موضوع ناشی از عدم تعریف دقیق دورهها و فازهای مختلف دوره طولانی پارینه سنگی است. در شناخت و شناسایی ابزارهای سنگی که مهمترین دادههای این دوران به کار رفته در ابزار سازی نمیتوان فازهای مختلف دوره پارینه سنگی را تبیین کرد.(62)
دورانهای پارینه سنگی و نوسنگی در کوهپایههای غربی زاگرس مرکزی که بخش شمالشرقی بینالنهرین را تشکیل می دهد شکل گرفته و گسترش یافته و در نهایت ارتباطی با بینالنهرین جلگهای نداشته است. از این رو ابعاد مختلف این دورانها به طور منطقی باید در ارتباط تنگاتنگ با کوهپایه های شرقی زاگرس مرکزی ایران و بدون توجه به مرزهای سیاسی کنونی مورد تحلیل قرار گیرد. همزمان با پایان دوره نوسنگی و تشکيل تدریجی جوامع مس سنگی، الگوهای استقراری در بینالنهرین به شدت تغییر میکند و تمایل به مکانیابی استقراری در دشتهای فراخ افزایش می یابد. در مراحل نهایی این فرآیند چنوب بین النهرین نیز که تاکنون غیرمسکون مانده بود، استقرارهای نسبتاً بزرگ را در خود جای میدهد. بدین ترتیب جمعیتهای انسانی در مناطق جلگه ای بینالنهرین افزایش مییابد و فرهنگ همگونی در این مناطق به وجود می آید که در نهایت به پیدایش شهرها و خط و کتابت منجر می شود. (63)
دوره مفرغ قدیم ( اوایل تا اواسط هزاره سوم ق.م )
ارتباط سومر و آذربایجان در اعصار مفرغ نیز غیرقابل کتمان است. ارتباط تنگاتنگی که در این مقاله به اسناد عینی آن اشاره می کنم. این مقارن با زمانی بود که سومر در اوج شکوفایی تمدنی خود قرار داشت.
اطلاعات مربوط به مرحله انتقال از دوره هشتم به هفتم حسنلو، یعنی عصر مفرغ قدیم، در دادگان محدود فعلی موجود نیست. دایسون دوره هفتم حسنلو را به سه زیر دوره، که رد تحریرات قبلی به اشتباه «فاز» خوانده شدهاند، تقسیم کرده است ( .Dyson and Pigort 1975.Dyson 1973b ) . دوره هفتم در دامنه زمانی اوایل هزاره سوم و شاید حتی اواخر هزاره چهارم ق.م جای میگیرد و آثار مربوط به آن در گمانه هایی که در تپههای مرکزی و پیرامونی حسنلو کاوش شده اند نمایان شده است. ( Danti ,Voigt and Dyson 2004 ) . نخستین سکونت انسان در تپه پیرامونی حسنلو در همین دوره بوده است و این سکونتگاه عصر مفرغ قدیم شباهتهای بسیار زیادی به تپه های تاجی شکل (Kranzhugel) دارد که مشخصه شمال بین النهرین در اواسط هزاره سوم ق.م هستند. سفالهای به دست آمده از این دوره نشان می دهد تأثیرات فرهنگ ماورای قفقاز، برخلاف ادعاهای قبلی، قابل توجه بوده است . دو زیر دوره بعدی، یعنی دورههای هفتم b و دوره هفتم a حسنلو، از نظر سفالها کاملاً با دوره هفتم c تفاوت دارند، تا جایی که بخشی از مجموعه های سفالی به دست آمده از نهشتههای استقراری و گورهای حسنلو از نوع سفال نارنجی منقوش بسیار شاخص تشکیل می شود و در آنها تعداد اندکی تکه سفال از نوع ماورای قفقاز قدیم به چشم می خورد. سفالهای مشابهی از سایر محوطه های واقع در بخش جنوبی حوضه دریاچه ارومیه به دست آمده اند و در مناطق ارومیه و سلماس نیز تعدادی سفال از نوع نارنجی منقوش یافت شده است. از قرار داشتن محوطههای محل کشف این سفالها در نواحی جنوبی، در کرانه های زرینه رود و سیمینهرود، میتوان به سرنخی از هسته مرکزی این سبک سفالی دست یافت و ویت و دایسون وجوه اشتراکی میان سفال نارنجی منقوش و سفالهای اواسط هزاره سوم ق.م بینالنهرین برشمردهاند. (1992:175)
در بخش جنوبی، مرز یا «منطقه گسستی» را در حوضه دریاچه ارومیه شاهد هستیم که در طول خطی از دره ارومیه تا حوالی تبریز امتداد مییابد و مشابه آن در دورههای بعدی نیز قابل مشاهده است. (64)
مفرغ جدید (1250-1450 ق.م) هم چنین شواهدی در بر دارد.
در عصر مفرغ جدید (حسنلوی دوره پنجم) سفال تک رنگ داغدار به نوع غالب در میان سفالهای حوضه جنوبی دریاچه ارومیه و نواحی پیرامونی آن تبدیل میشود. بهترین مدارک این دوره در حسنلو از گورها و نهشتههای سکونتی و در تپه دینخواه از «زبالهدانیها» و گورها به دست آمده است (Muscarella 1974). گورهایی از این دوره در تپه حاجی فیروز ( LXI-LXII Voigt 1976: 810-814,fig.116,pls )، تپه دالما ( Young 1962,70-708.fig .8 ) هفتوان ( Burney 1970:165,fig. 8nos .1,7 ) کاوش شدهاند، قبری از اوایل عصر مفرغ جدید نیز در گوی تپه کاوش شده است. ( Burton – Brown 1951 : 142-145). (65)
در فرهنگ مادی عصر مفرغ جدید پیوندهایی با شمال بینالنهرین، جنوب قفقاز و منطقهای که ویژگی بارز آن سفالهای گروه قیطریه افق سفال خاکستری غربی قدیم به تعبیر پیلر ( 2003-2004 ) است دیده میشود. (66)
مفرغ میانی اول (1900-2100 ق.م) نیز چنین حکایتی دارد در کتاب دانتی شاخصههای این همونی در سفالینه های با شیارهای دندهای و کاسههای زاویه دار اشاره شده است.
"در خصوص الگوهای استقراری منطقه در اواخر هزاره سوم، اوایل هزاره دوم ق.م، یعنی زیر دوره اول که در کتاب حاضر نام آن را دوره ششم حسنلو تغییر دادهایم، با کمبود اطلاعات مواجهیم، در تحریرات قبلی این بازه زمانی با دوره ششم یک کاسه شده بود، یکی از دلایل وجود شناخت اندک از مفرغ میانی اول فقدان انواع سفالی شاخص مشخص -در اینجا منظور سفال منقوش- پس از افول افق سفال نارنجی منقوش هزاره سوم ق.م است. کاوشهای صورت گرفته درتپه دینخواه و حسنلو برخی از زوایای تاریک این زیردوره را آشکار ساخته است، سفالینه های از نوع «سفال عادی» دوره ششم از هر دو محوطه کشف شدهاند. سفال منقوش در این دوره وجود ندارد و اغلب سفالینه ها در دمای بالا پخته شدهاند که در نتیجه آن سطح آنها به رنگ نخودی مایل به سبز در آمده است و این موضوع از تکامل دانش کاربرد آتش و کنترل آن حکایت دارد. از نقوش افزوده به وفور استفاده شده است که شامل طرحهای طنابی و شیارهای دندهای است. تزیینات نقطه نقطه و نقوش شانه زده به صورت نوارهای افقی و خطوط مجعد نیز دیده می شوند. اشکالهای متداول سفالها عبارتند از: کاسه های زاویه دار، سفالینههای بزرگ چلیکی شکل و تغارهایی با شیارهای دندهای افقی و لبههای لژدار یا لبه های پیش نشسته آویزان. در مجموع، این مجموعه سفالی با مجموعههای سفالی دوره انتقال از مفرغ قدیم به مفرغ میانی و دوره مفرغ میانی شمال بین النهرین مربوط به اواخر هزاره سوم و اوایل هزاره دوم. ق.م اشتراکات زیادی دارد. مجموعههای سفالی یاد شده را مظاهر اولیه افق سفال خابور که مشخصه قرون نوزدهم تا هفدهم ق.م است تلقی می کنند و تولید اکثر اشکال سفالی آنها در مفرغ میانی نیز استمرار داشته است. این موضوع از شکل گیری مجموعه سفالی دوره متعاقب یعنی دوره ششم در خود دره های اشنویه و سولدوز و نیز از قدمت اواخر هزاره سوم تا اوایل هزاره دوم ق.م محرکهای فرهنگی منتج به این تحول، که به احتمال قریب به یقین از شمال بین النهرین نشات / تأثیر گرفته است، حکایت دارد."(67)
مفرغ میانی دوم (1900-1600 ق.م) نیز به این همگونی تدام داده و هنوز ارتباط فرهنگی وجود دارد.از این روست که سومر بزرگ بخشی از آذربایجان را در بر دارد.

نقشه بینالنهرین بزرگ از خانم ماری ویت
تأثیرات شمال بینالنهرین در مفرغ میانی میانی دوم، یعنی دوره ششم حسنلو / دوره چهارم تپه دینخواه، بارزتر میشوند. مشخصه این دوره ظهور سفال خابور است. سفال خابر نوعی سفال نخودی با لعاب گلی کرمی است که در اقسام منقوش، نقش کنده و نیز ساده یافت میشود. (Oguchi,Hamlin 1971,1974,France 1996). قسم منقوش در میان یافته های «لت»های برداشت بررسیهای سطحی مختلف به راحتی قابل تشخیص است و از این رو، از الگوهای استقراری این دوره تا حدودی اطلاعات بیشتری در دست داریم. آثار این دوره در کاوشهای تپه دینخواه و حسنلو نیز کشف شده است. فرهنگ مادی این دوره پیوندهای نزدیکی با شمال بین النهرین دارد. (68)
مفرغ میانی سوم ( 1450-1600 ق.م )
"برخی نهشته های فرهنگی مهم نمایان شده در قسمتهای کوچکی در تپه دینخواه و تک یافته های به دست آمده از تپه مرکزی و گورهای واقع در تپه پیرامونی حسنلو را به زیر دوره جدید حسنلوی دوره ششم نسبت داده است. تقریباً تمامی پژوهشگران سابق این بازه زمانی را در حوضه جنوبی دریاچه ارومیه به خلائی در توالی سکونتگاههای منطقه یا برههای از دگرگونی متناوب و احتمالاً کامل فرهنگی، احتمالاً پس از مدتی که منطقه متروک بود، تعبیر کرده اند. در مناطق ارومیه و سلماس که در شمال حسنلو قرار دارند، اطلاعات بسیار بیشتری از مفرغ میانی سوم به دست آمده است و مشخصه بارز این دوره در مناطق یاد شده، بستگیهای فرهنگی با منطقه جنوب قفقاز است. در بحث از فرهنگ های منطقه در این دوره نمیتوان پا را از سطح سبکهای سفالی رایج و پراکنش سفالها -به ویژه سفال منقوش- فراتر گذاشت. این موضوع به غایت ناخوشایند و تأسف انگیز است، زیرا این دوره معرف برهه بسیار مهم انتقال به افق سفال تک رنگ داغدار قدیم بوده است. سفال تکرنگ داغدار قدیم و سفالهای منقوش، اصلی ترین مظاهر این زیر دوره در بخش شمالی آذربایجان ایران به شمار میروند و بارزترین آنها سفال منقوش چند رنگ ارومیه است. ( Rubinson 2004 Edwards 1981,1986 ) بسیاری از شکلهای سفالی شاخص افقی که دایسون و یانگ قبلاً افق سفال خاکستری غربی قدیم خوانده اند در میان سفال های تکرنگ داغدار قدیم یافت می شوند و اکثر آنها شکل تکامل یافته سفالهای مفرغ میانی دوم هستند. سفال ارومیه حتمالاً از بطن سبکهای سفالی منقوش مفرغ میانی دوم نیمه شمالی این منطقه، که بهترین شواهد آنها از اوایل دوره ششم هفتوان و اوایل فاز D گوی تپه یافت شدهاند (Edwards 1983 ,Burton- Beown 1951). (69)
در کاوشهای برتون براون در محوطه هم افق گوی تپه در دره ارومیه، بخش کوچکی از آثار معماری و گورهای مفرغ میانی دوره سوم نمایان شده که عموماً گوی تپه D متأخر – c خوانده میشوند. علت تقسیم بندی گوی تپه D به زیر دورههای متقدم و متاخر، مطالعه ای بود که دایسون روی دادههای ان انجام داده است. (Dyson 1968;16-17) همچنین ر.ک (Edwards 1986: 58-60). (70)
لایه هشتم تا دهم حسنلو و حاجی فیروز نمایانگر اشتراکات سالیابی هستند. البته این قدمت بیشتری نسبت به عصر میانی مفرغ را دارد لیکن از باب سالیابی با دوره های مختلف سومر حائز اهمیت است. این دوره مس سنگی را در بر می گیرد.
"منطقه اشنویه – سولدوز در اواخر عصر نوسنگی یا دوره دهم حسنلو (= دوره حاجی فیروز) به طور متراکم مسکونی بود. مبداء این دوره را میتوان اواخر هزاره هفتم ق.م دانست و در هزاره ششم ق.م جوامع فلاحتپیشه یکجانشین در منطقه اشنویه – سولدوز در ناحیه واقع در شرق دریاچه ارومیه کاملاً تثبیت شده بودند. (Voigt and ,Voiget 1983. Burney 1964. Dyson 1992. 174). پژوهشگران بسیاری این دوره را اساساً شکل منطقه ای دورانهای حسونای آغازین ( Proto-Hadduna ) حسونا و احتمالاً سامرای شمال بینالنهرین دانسته و وجوه اشتراکی را در سفالها و سالیابیهای کربن 14 میان آنها برشمردهاند. (Voigt and Dyson 1992:174).(71)
از عصر مس سنگی منطقه اشنویه -سولدوز نیز شناخت خوبی وجود دارد و این عصر در منطقه به دوره های نهم حسنلو (فاز دالما) و هشتم حسنلو (فاز پیزدلی یا پیسدیهلی) تقسیم شده است. سکونتهای دوره دالما در محوطه شاخص این دوره،, یعنی تپه دالما، که در سال 1961 میلادی کاوش شده و نیز در حاجی فیروز و پیزدلی و در حسنلو، در گمانه پیشرو کاوش شده در تپه مرکزی،, ثبت شده است. (Voigt 1983 : 7-8 . 17-18, figs . Hamlin 197) فاز دالما معرف افق باستان شناختی با گستره جغرافیایی نسبتاً وسیع در غرب ایران است. (Henrickson 1985.Solecki and Solecki 1973, Kearton n.d : 1986) و پیوندهای محکم و شباهتهای زیادی با افق باستانشناختی عبید در شمال بینالنهرین دارد.
گذر از دوره نهم به دوره هشتم با روندی کند و بدون تغییرات گسترده همراه بوده است. دوره پیزدلی شکل منطقهای اواخر عبید و اوایل اوروک بین النهرین است. علاوه بر محوطه شاخص این دوره، یعنی تپه پیزدلی، که پروژه حسنلو در سال 1961 میلادی در آن کاوش زمایشی اجرا کرده است. (Young ;Dyson and Young 1960) سکونتهای پزدلی در تپه حاجی فیروز (Voigt 1983,8 16-17 , figs.4,8) و گمانه پیشرو حسنلو نیز ثبت شدهاند. همانطور که ویت و دایسون ( 1992:175 ) بیان میکند، عمق نهشته های کاوش شده در حسنلو و پیزدلی از عمر بسیار طولانی این دوره حکایت دارد. (72)
منابع:
1- باستانشناسی پیش از تاریخ بینالنهرین، دکتر حسن طلایی، انتشارات سمت، 1390، ص 95.
2- الواح سومری، سمیوئل نوآکرامر، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی،چاپ سوم، ص 188.
3 - بین النهرین و ایران در دوران باستان (کشمکش و تقابل 3500-1600 ق.م)، ویراسته: جان کرتیس ترجمه: زهرا باستی، سازمان مطالعه کتب علوم انسانی دانشگاهها، چاپ اول، زمستان 1389، ص 20.
4-سومر و سومریان، ویراسته هریت کرافورد، ترجمه زهرا باستی، سازمان مطالعه کتب علوم انسانی دانشگاهها، چاپ اول، پاییز 1387، ص103.
5- همان، ص 103.
6- فریدون آقاسی اوغلو جلیلوف، سایت تورکوژی، دسترسی 20، 08، 1394، به نقل از: فصلنامه غروب، شماره 11، پاییز 1397.
7- باستانشناسی ایران و جهان، دکتر جمال انصاری، انتشارات سبحان نور، 1393، ص 95.
8- تپه حاجی فیروز، ماری امویت، ترجمه: علی صدرایی و صمد علیون، انتشارات گنجینه مهر، ص 488.
9- تاریخ دیرین شرق آذربایجان، از آغاز تا هخامنشیان، تألیف: رضا زرگری، انتشارات ستوده، 1393، ص 150.
10- باستانشناسی پیش از تاریخ بینالنهرین، دکتر حسن طلایی، انتشارات سمت، 1390، ص 166.
11- ایران پیش از تاریخ، عصر مس سنگی، دکتر حسن طلایی، انتشارات سمت، 1393، ص 19.
12- باستانشناسی ایران و جهان، دکتر جمال انصاری، انتشارات سبحان نور، 1393، ص 98 .
13- باستانشناسی پیش از تاریخ بینالنهرین، دکتر حسن طلایی، انتشارات سمت، 1390، ص 29.
14- همان، ص 29.
15- قومهای ایرانی پیش از آریاییان و آریائیان، نویسنده: دکتر فریدون عبدلی فرد، نشر هیرمند، 1396، ص 325.
16- تپه حاجی فیروز، ماری ام.ویت، ترجمه: علی صدرایی و صمد علیون، انتشارات گنجینه مهر، ص 259.
17- تمدنهای دشت سولدوز، دالما تپه نوشتهی کارول هاملین، ترجمهی علی صدرایی وصمدعلیون، نشر گنجینه هنر، ص 88.
18- عصر مفرغ ایران، نویسنده: دکترحسن طلایی، فصل سوم: عصرمفرغ در مناطق مختلف فلات ایران، انتشارات سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها، ص 74.
19- همان، ص 74.
20- تمدنهای دشت سولدوز، فرهنگهای اولیه سولدوز، نوشته: رابرت هنری دایسون، ترجمهی علی صدرایی و صمدعلیون، نشر گنجینه هنر، صص 6و7.
21- تپه حاجی فیروز، ماری ام.ویت، ترجمه: علی صدرایی و صمد علیون، انتشارات گنجینه مهر، ص 219.
22- همان، ص 252تا254.
23- همان، صص 254 و255.
24- همان، ص 482.
25- تپه حاجی فیروز، ماری ام.ویت، ترجمه: علی صدرایی و صمد علیون، انتشارات گنجینه مهر، صص 261- 25
26- تپه حاجی فیروز، ماری ام.وی، ترجمه:علی صدرایی و صمد علیون، انتشارات گنجینه مهر، صص 266- 26.
27- تپه حاجی فیروز، ماری ام.ویت، ترجمه: علی صدرایی و صمد علیون، انتشارات گنجینه مهر، صص 323و 27.
28- همان، صص 387 و388، 28.
29- همان، صص 389 و390و 29.
30- آذربایجان در گذار از عصر مفرغ به عصر آهن، تألیف: مایکل دانتی، ترجمه: صمد علیون،نشر: پروژه ترجمه حسنلو، 1396.
31- سومر و سومریان ،ویراسته هریت کرافورد، ترجمه زهرا باستی، سازمان مطالعه کتب علوم انسانی دانشگاهها، چاپ اول، پاییز، 1387، ص 164.
32- سنگ نوشته کیلهشین در سفرنامههای سیاحان، تألیف: شریف کدخدا گندویلا، نشر اختر، ص.11.
33- همان، ص 15.
34- همان، ص 30.
35- همان، ص 68.
37- تپه حاجی فیروز، ماری ام.ویت، ترجمه: علی صدرایی و صمد علیون، انتشارات گنجینه مهر، ص 123.
38- مجموعه مقالات کاوشهای پروژهی حسنلو، جلد اول، صمد علیون، علی صدرایی، نشر گنجینه هنر، ص 152.
39- مجموعه مقالات معماری حسنلو، ترجمه: صمد علیون، علی صدرایی، نشر اختر، ص 37 .
40- مجموعه مقالات کاوش های پروژهی حسنلو، ص 313.
36- اشیاء تاریخی- فرهنگی حسنلو، اسکار وایت ماسکارلا، ترجمه صمد علیون، نشر جام زرین، ص 88.
41- ایران در پیش از تاریخ، دکتر صادق ملک شهمیرزادی، نشر سبحان نور، ص 293.
42- تاریخ آذربایجان از دوران باستان تا 1870، ص 19.
43- پیش از تاریخ دیرین بینالنهرین، مؤلف: راجر ماتیوز، ترجمه: بهرام آجورلو، ناشر: دانشگاه هنر اسلامی تبریز، ۱۳۹۳، ص ۳۱۳.
44- همان، ص ۳۱۳.
45- همان، ص ۳۱۳.
46- همان، ص ۲۹۷.
47- همان، ص ۲۹۸.
48- همان، ص ۲۹۸.
49- همان، ص ۲۸۰.
50- همان، ص ۲۸۱.
51- همان، ص ۲۸۲.
52- همان، ص ۲۸۳.
53- همان، ص ۲۸۴.
54- همان، ص ۲۸۵.
55- همان، ص ۲۸۶.
56- همان، ص ۲۸۷.
57- همان، ص ۲۸۸.
58- همان، ص ۲۸۹.
59- همان، ص ۲۴۳.
60- همان، ص ۲۴۴.
61- همان، ص ۳۰۵.
62- باستانشناسی پیش از تاریخ بینالنهرین، دکتر حسن طلایی، انتشارات سمت، 1390، ص 86.
63- همان، ص 2.
64- آذربایجان در گذار از عصر مفرغ به عصر آهن، تألیف: مایکل دانتی، ترجمه: صمد علیون، نشر: پروژه ترجمه حسنلو، 1396، ص 19.
65- همان، ص 22.
66- همان، ص 22.
67- همان، ص 19.
68- همان، ص 19.
69- همان، ص 20.
70- همان، ص 21.
71- همان، ص 18.
72- همان، ص 18.
آذربایجان ادبیاتی، تاریخی و اینجه صنعتی