چلبی اوغلو
دیوان چلبیاوغلو
چلبی اوغلو یا به عبارت دیگر اولو عارف چلبی، یکی از شاعران برجستهی طریقت مولویه است که با آفرینش ادبیاش خون تازهای در رگهای طریقت مولویه به جریان انداخته است. اولو عارف چلبی یا "چلبیاوغلو" نوهی مولانا مولوی و فرزندش سلطان ولد است و در فضایی که مولوی، حسامالدین چلبی و سلطان ولد در سدهی هفتم هجری بوجود آورده بودند رشد کرد و پرورش یافت. سپس ارشاد مریدان مولویه را عهدهدار شد و چندی نیز در سلطانیه (زنگان) به فعالیت و تعلیم پیروان مولویه پرداخت و یا یه عبارت صحیح، به تبلیغ مولویه مشغول شد. این شاعر و عارف بزرگ که نقش او را باید بیشتر در توسعه و تثبیت طریقت مولویه دانست، شاعریست که روش و راه پدر و پدر بزرگش را دنبال نمود و آثاری بدو زبان فارسی و تورکی آفرید. چلبی لقب و یا نام خانوادگیای است که مولوی برای بازماندگان و نوادگان خود انتخاب کرده است. دلیل آن بیشتر بخاطر شاگرد و مریدش حسامالدین چلبی است که باعث شده است اندیشههای مولوی جهانگیر گردد. عارف چلبی در آذربایجان با نام "چلبیاوغلو" معروفست و امروز خانقاه سلطانیه با نام او مزّین گشته است. مردم محلی سلطانیه، این خانقاه را با نام خانقاه "کئچه بؤرک" به معنی کلاه نمدی میخوانند. بسیاری معتقدند چلبی اوغلو در این خانقاه دفن شده است. اما میدانیم اینجا مقبرهی دیگر شاعر ترکیسرای قلندر مسلک - براق باباست. همین خانقاه نیز برای خود، دارای داستان و تاریخچهای است که عصارهای از فرهنگ و ادب این سرزمین را در خود دارد.
عارف چلبیاوغلو دیوانی مشتمل بر دو زبان تورکی و فارسی از خود بیادگار نهاده که تا سالهای اخیر مورد توجه نبوده است. تنها در اواسط قرن بیستم بود که رباعیات وی منتشر شد و سپس توجه دانشگاهها به دیوان اشعار وی جلب گردید و امروز دو دیوان جداگانه بدو زبان تورکی و فارسی در دست داریم.
چلبیاوغلو در سلطانیهی زنجان صاحب خانقاه و مدرسهای بوده است. برخی نوشتهاند: او بیش از یکسال نتوانست در سلطانیه اقامت کند و به بیماری سختی مبتلا شد و درگذشت و در مقبرهای در نزدیکی خانقاه خود در سلطانیه به خاک سپرده شد. البته این سخن چندان مورد رضایت نیست، زیرا قبر وی در قونیه و در کنار مقبرهی جدش گزارش شده است. با اینحال، امروز خانقاه چلبیاوغلو یکی از مراکز فرهنگی و جلب گردشگری زنجان بشمار میآید.
مولوی عارف و فیلسوفی تلقی میشود که مثنوی معنویاش شهرهی عالم است و شاید در ادبیات جهان کمتر اثری را میتوان یافت که اینهمه بدان توجه شده باشد و مورد تفسیر قرار گرفته و بر آن شرحها نوشتهاند.
در اوایل سدهی هفتم با دو تن با نام بهاءالدین – یکی پدر مولوی و دیگری پدر حسامالدین روبرو هستیم. نخست بهاءالدین چلبی ملقب به "اخی ترک" است. همانگونه که از لقبش پیداست پیرو طریقت اخوت بوده است. فرزند او حسامالدین چلبی یا "ابن اخی ترک" نزدیکترین دوست، مرید و مراد مولوی است.
دومین بهاءالدین، بهاءالدین ولد است که پدر مولوی است. این دو عارف و عالم بزرگی بودند که ضمن مهاجرت از بلخ بطرف قونیه، در اورمیه باهم ملاقات میکنند. این دو اندیشمند و اهل طریقت، در دیدار خود در اورمیه با فرزندانشان نیز آشنا میشوند. بهاءالدین چلبی، هوش و ذکاوت مولویِ خردسال را درک میکند و حتی به پدر مولوی گوشزد میکند که مراقبت لازم از فرزند نابغهاش را مد نظر قرار دهد. جالب است که سالهای بعد، همین بهاءالدین چلبی، فرزندِ خود- حسامالدین را که به "چلبی اوغلو" یا "ابن اخی تُرک" معروف گشته است پیش مولوی میگذارد. حسام الدین در اندک زمانی مورد احترام وی قرار میگیرد. بعدها که مولوی، شمس تبریزی و صلاحالدین زرینکوب را از دست میدهد حسامالدین چلبی پشتیبان او میگردد و مرید مولوی میشود. اما به چنان مقامی در نزد مولوی میرسد که او را "مریدِ مرادپرور" مینامند و احترام تمام و کمال مولوی را بدست میآورد. هموست که نگارش "مثنوی معنوی" را بر عهده میگیرد و مولوی را بسرودن شعر تشویق میکند. نام حسامالدین در دفترهای ششگانهی مثنوی ذکر شده است. روایات فراوانی هم از رابطهی مولوی و حسامالدین چلبی به رشتهی تحریر درآمده است.
از این قرائن که تمام فرزندان سلطان ولد در ایام چند ماهگی هلاک میشدند، سلطان ولد، فرزند حسامالدین را به فرزندی قبول میکند. او چلبیاوغلو و یا اولو عارف چلبی نامیده میشود. اما منابع دست اول مانند مناقبالعارفین او را فرزند سلطان ولد دانستهاند و با استناد به همین منبع، نام او را خودِ مولوی نهاده و او را "اولو عارف" نامیده و محبتی بیمانند بدو داشته است؛ بطوریکه نوشتهاند اولو عارف را بر دوش خود سوار کرده و در مجلس به سماع برمیخاسته است. باید توجه داشت که نام چلبی را مولوی برای فرزندان خود به عنوان نام خانوادگی پذیرفته است. از همین رو، نوهی مولوی با نام چلبیاوغلو در تاریخ معروف گشته است.
صوفیانی که در سلطانیه از حمایت سلطان اولجایتو (سلطان ایلخانی) برخوردار بودهاند و در پیشبرد اهداف طریقتهای مختلف آزادی داشته و روند تسامح و تساهل در مورد طریقتها معمول میگشته است چلبیاوغلو را به سلطانیه دعوت میکنند. چلبیاوغلو که هنور جوان بود و پر انرژی، در طول یک سالی که در سلطانیه مسکن میگزیند خانقاه را رونق میبخشد و اهل طریقت را دور خود گرد میآورد و به ترغیب صوفیان و تعلیمات صوفیه میپردازد و در اندک مدتی نیز طرفداران فراوانی را جذب میکند.
طریقت مولویه دارای ابعاد وسیع و ادبیاتی بسیار وسیعتری در ادبیات ترکی میباشد. در دورهی حیات مولوی دهها و صدها شاعر، عارف و متصوف دست به نگارش آثار نظم و نثر زدهاند و در همان سدهی هفتم از دهها مثنوی سترگ به زبان ترکی میتوان نام برد. در اینجا تنها به ذکر چند نمونه اکتفا میکنیم:
یادآوری این نکته را فراموش نکنیم که پیش از مولوی، خواجه احمد فقیه – یکی از نزدیکترین دوستان بهاءالدین ولد، پدر مولوی است (متوفی ۶۱۸ هجری). او یکی از تاثیرگذارترین شاعران زمان شمرده شده است. هرچند مقبرهی وی در نزدیکی تبریز (اسبوس – در ۲ کیلومتری سردرود) شناخته شده است ولی در نتیجهی بیتوجهی ادیبان همچنان غریب مانده است. از او چهار مثنوی به زبان ترکی در دست است که مهمترین آنها مثنوی "اوصاف مساجد شریفه" است.
سپس از غریب نامهی ۱۲۰۰۰ بیتی "عاشق پاشا" (۶۵۰ – ۷۱۱) باید نام برد که همان موقعیت مثنوی معنوی مولوی را در زبان ترکی داراست. از همان شاعر چندین مثنوی دیگر مانند: قیامت نامه، فقرنامه، و. . . نیز در دست است.
در همین زمان طریقتهایی مانند بکتاشیه، بایرامیه، بابائیه نیز در حال اوج و نضج قرار داشت و دهها متصوف بزرگ و تاریخساز مانند بابا الیاس، حاجی بکتاش ولی، خواجه دهّانی، سالتوق بابا، گئییکلی بابا خویی، آبدال موسی خویی، شیخ محمود خویی – اخی ائورن، اخی جعفر خطیر زنجانی، بیرک قوشچو اوغلو، شیاط حمزه، گلشهری، خواجه مسعود، یوسف دولتاوغلو، شیخاوغلو، و دهها شاعر و عارف نامدار و دهها تن دیگر را میتوان نام برد که هر یک صاحب آثاری زیبا به زبان ترکی هستند. از جمله حاجی بکتاش ولی، بانیِ طریقت بکتاشیه که اثر بزرگ "ولایت نامه" امروزه یکی از مؤثرترین آثار صوفیانه در زبان ترکی بشمار میآید و نسخههای خطی این اثر در ایران کم نیست.
از دیگر مثنویهای این عصر، میتوان از "سهیل و نوبهار"، "یوسف و زلیخا"، "فقرنامه"، "وصف حال"، "کیمیا"، "رساله فی بیانالسماع"، "چرخنامه"، "خورشیدنامه"، "ورقا و گلشا"، "فرحنامه"، "فلکنامه"، "کرامتنامه"، "ولایتنامه"، "تحفه مراد"، "کتابالبیان"، "فرهنگ نامه"، و... را نام برد؛ حتا ترجمههای ترکی از زبانهای عربی و فارسی نیز در همین عصر صورت گرفته است مانند: کلیله و دمنه، سندبادنامه، مرزبان نامه، کنزالکبرا و محک العلما، قابوس نامه و . . .
پیشینهی پژوهش
جلالالدین محمد بلخی که با نام پر آوازهی مولوی و رومی شناخته میشود. امروز با گذشت بیش از هفت سده، طریق و اندیشههای مولویه با انبوهی از نوشتهها، آثار ادبی – هنری پیش چشم جهانیان است. صدها شاعر و عارف در مکتب مولویه به خلق اثر پرداخته و رنجیرهای تاریخ را بهم پیوستهاند. در جهان فلسفه و ادب امروز هم، مولوی همچنان مورد توجه است. بعد از مولوی، حسامالدین چلبی برای تداوم اندیشههای مولوی تلاش کرد و مکتب مولویه را سروسامان بخشید؛ سلطان ولد بعد از او تلاش کرد تا پیروان پدر را سر و سامانی بدهد، اما نوهی مولوی – چلبیاوغلو این کار را عملی ساخت و مولویه را در سراسر آسیای صغیر و تمام خاورمیانه گسترش داد. پیروان این مکتب صدها شاعر و عارف است و صدها اثر جاودانه آفریدند و پیروان فراوان یافتند که امروزه آشنایان بدین طریقت به میلیونها سر میزند.
در ایران و بیرون از ایران کتابهای فراوان در این عرصه نوشته شده است؛ اما فراموش نمیکنیم که در ترکیه – مدفن این شاعر بزرگ، همه ساله هزاران نفر را از سراسر جهان برای بزرگداشت او گرد میآورد و تاثیر فراوان بر جهتگیریهای فرهنگی – هنری و حتی سیاسی آن نهاده است.
اولو عارف چلبی، مانند پدرش سلطان ولد و پدربزرگش مولانا جلالالدین رومی، قدیس بزرگی است؛ شاعری تواناست که روح حساس و لطیف خود را در اشعارش ریخته است. او مانند بسیاری از متصوفان، اشعار خود را به بیان احساسات و اندیشههایش اختصاص داد.
فریدون نافذ اوزلوک در سال ۱۹۴۹ "رباعیهای اولو عارف چلبی" را در استانبول منتشر کرد، یک پایاننامه دکتری توسط "مهمت وانلیاوغلو" در سال ۱۹۹۱ در دانشگاه آتاتورک ارزروم تکمیل کنندهی آثار چلبیاوغلو شد. امید میرفت که بزودی نیز دیوان فارسی و دیوان تورکیاش بصورت جداگانه چاپ و منتشر گردد. خوشبختانه این امر در سال ۱۹۹۲ محقق شد. در ایران، نخستین باری است که دیوان اولو عارف چلبی منتشر میگردد.
منابع مولویه
در میان منابعی که به مولویه پرداخته است مناقبالعارفین در صف نخست قرار دارد. این اثر با خواست اولو عارف چلبی سامان یافته و شیخ احمد افلاکی دوش بدوش چلبی در سفر و حضر حضور داشته و آنچه خود مشاهده کرده و یا از نزدیکان خود شنیده تحریر نموده است.
مناقبالعارفین طی ۱۰ فصل، شناخت خانوادهی مولوی را از پدرِ بزرگوارش شروع کرده و به اولاد مولوی خاتمه داده است. فصل اول در باب بهاءالدین ولد – پدر مولوی است، فصل دوم در باب برهانالدین ترمذی است؛ فصل سوم در بارهی جلالالدین مولوی، فصل چهارم در بارهی شمس تبریزی، فصل پنجم در باب زرکوب، فصل ششم در باب ابن اخی ترک (حسامالدین چلبی)، فصل هفت در باره سلطان ولد، فصل هشتم جلالالدین امیر عارف یا همان چلبیاوغلو، فصل نهم در باره امیر عابد چلبی فرزند چلبیاوغلو و فصل دهم در باره دیگر اولاد و اخلاف مولوی نوشته شده است (افلاکی، مناقب، ۶). نویسندهی مناقبالعارفین شمس الدین احمد الافلاکی العارفی است که در سال ۷۱۹ طی یک سال آنرا نوشته و دکتر تحسین یازیجی – محقق ارجمند ترک در ۱۳۵۰ صفحه، در دو جلد در سال ۱۹۴۳ منتشر نموده که چاپ افست آن در سال ۱۳۶۲ – تحت عنوان چاپ دوم در تهران منتشر شده است. در این منبع، چلبی اوغلو فرزند سلطان ولد معرفی میشود که زن سلطان ولد بعد از سقط ده فرزند موفق به نگهداری او میگردد. همچنین مرگ چلبیاوغلو در سال ۷۱۷ اتفاق میافتد و در قونیه دفن میگردد. پژوهشگران نظر بر آن دارند که چلبی اوغلو فرزند حسامالدین چلبی است اما مولوی بیش از تمام نوادگان خود او را دوست می داشت و او را از کودکی بر گردن خود میآویخت و به سماع میپرداخت. همچنین اوست که به سلطانیه آمده و رسم سماع را در ایران متداول کرده است.
در مناقبالعارفین بیش از ۱۰۰ صفحه بطور مستقیم در مورد چلبیاوغلو نوشته شده و در بخشهای مختلف کتاب باز هم حکایاتی از وی آورده شده است – اینکه او چندین بار به تبریز و سلطانیه، مرند و تخت سلیمان آمده است و در مسیر خود با حوادث گوناگون روبرو بوده و کراماتی نشان داده است. آمدن بار دومِ چلبیاوغلو به سلطانیه، زمانی رخ میدهد که ۴۸ روز از مرگ سلطان محمد خدابنده گذشته است و به محض ورود به سلطانیه، شب را به سماع میپردازد و چون مردم عزادارِ سلطان بودند در تعجب میمانند. اما سماع چلبی نظر بسیاری را جلب کرده و بسیاری را متقاعد میکند و مرید او میگردند (مناقب، ص ۸۶۰). همچنین وقتی چلبیاوغلو به سلطانیه میرسد حیران امیرجی از خلفای شیخ براق او را به خانقاه میبرد و از او استقبال شایانی بعمل میآورد. همچنین ذکر میشود که در استقبال از چلبیاوغلو علما، شیوخ و اکابر سلطانیه شرکت داشتهاند. از رفتن امیرجی خلیفهی شیخ براق به قونیه نیز سخن رانده شده است.
چلبیاوغلو حدود یک سال در خانقاه سلطانیه حضور مستمر داشته و به شاگردان و تعلیم مریدان مشغول بوده است. همچنین روایتهای مربوط به بیماری چلبیاوغلو در سلطانیه و فوتش در این شهر همچنان به قوت خود باقیست. پروفسور عبدالباقی گولپینارلی که خلیفهی مولوی بوده و خود بر روی همان پوستی مینشست که مولوی بر آن جلوس میکرده و شش جلد در تفسیر مثنوی معنوی و چندین کتاب در مورد مولوی نوشته است در صحبت از وجود قبر وی در قونیه با تردید سخن میگوید.
یادآوری این نکته ضروریست که مولویان برای حمایت از تسنن و جلوگیری از تبلیغات تشیع به ایران توجه داشتهاند. در همین زمان بسیاری از صوفیان آنادولو و بویژه مولویان به شهرهای مختلف آذربایجان گسیل داده میشدند.
احمد افلاکی در مناقبالعارفین اطلاعات گستردهای را نه تنها در مورد چلبیاوغلو، بلکه در مورد تک تک بزرگان نزدیک به مولوی اطلاعاتی ارائه می نماید.
پروفسور عبدالباقی گولپینارلی تحقیقی عمیق و گستردهای در شناخت خودِ مولوی و جریان مولویه به سرانجام رسانده و از تمام نسخ خطی و مکاتبات و اسناد بسیاری سود جسته است. وی در بارهی اولوعارف چلبی نیز از تمام اسناد استفاده کرده و بخوبی او را شناسانده است. کتاب ارزشمند و پژوهشی عالمانهای را تحت عنوان "مولانادان سونرا مولویلیک" تقدیم دنیای ادب کرده است و میتوان گفت کاملترین تحقیق در میان مولوی شناسان بشمار میآید. گولپینارلی نیز بیش از ۱۰۰ صفحه را به زندگی و آفرینش ادبی اولوعارف چلبی اختصاص داده است.
در این میان نباید از نوشتهی دکتر محمدزاده صدیق غفلت نمود. ایشان کتاب "سیری در اشعار ترکی مکتب مولویه" را نوشت و در آن علاوه بر اشعار ترکی خود مولوی، به زندگی پیروان مولوی پرداخته و نمونه اشعار آنان را نیز آورده است. در میان شاعران این مکتب از سلطان ولد، افلاکی دده، عاشق پاشا، الوان چلبی، بیرک قوشچو اوغلو، قایغوسوز آبدال، یونس امره، عمادالدین نسیمی، روشنی دده، دده شاهدی، ابوحامدی، شاه خطایی، حاج بایرامی ولی، ابراهیم گلشنی، غریبی دده، یوسف سینهچاک سخن رانده است.
باید از دکتر توفیق سبحانی متشکر باشیم که به ترجمهی آثار عالم بزرگ ترک – عبدالباقی گولپینارلی در باب مولوی و مولویان همت گماشته و برای ما بیادگار نهاده است. خدمات دکتر سبحانی در باب تصوف ترکانه ستودنی است.
در آذربایجان همت و بزرگواری استادی چون حیدر عباسی، شاعر بزرگی که با تخلص باریشماز شناخته میشود کتاب "شرح انوار" را با ترجمهی شاعرانه از مثنوی معنوی و شرح و تفسیر آن اختصاص داده و اثری بسیار پربها تقدیم جامعهی بشری کرده است. او با مهارت و شناخت درست خود و با بهرهگیری از چند زبان توانسته است به روح کلام مولوی پی ببرد و با ترجمهی ترکی مثنوی، قدرت و زیبایی شعر ترکی و مهارت خود را نشان دهد.
پروفسور گولپینارلی تعداد زیادی از آثار معتبری که در مورد مولویه نوشتهاند معرفی میکند. معرفی ایشان چنینند: دو سند بسیار معتبر در باره مولویه، مناقب العارفین و رساله سپهسالار هستند. رسالهی سپهسالار را احمد عونی قنوق با نامِ مناقب حضرت مولانا جلال الدین رومی به ترکی ترجمه کرده است. دیگر منبع در این باب را میتوان "ثواقب المناقب" دانست که درویس سنایی خلیل به ترکی نوشته و به سلطان قانونی تقدیم کرده است. بالاخره "سفینه نفیسه" را ثاقب مصطفی در سال ۱۱۴۸ هجری نوشته و در آن از زمانِ ختم مناقبالعارفین تا زمان خود، خلفای مولویه را به رشتهی تحریر درآورده است.
"تذکره شعرای مولویه" را اسرار محمد دده (متوفی ۱۲۱۱ هجری) نوشته است.
"شرح حقایق اذکار مولانا "را شریفزاده سیدمحمد فاضل پاشا در سال ۱۲۸۳ نوشته و در همان سال هم چاپ شده است.
محمد ضیا معروف به اختفالجی (متوفی ۱۳۴۱) کتاب "مولویخانهی یئنیقاپو" را نوشته و در آن زندگی و احوال مشایخ مولویخانه را که در سال ۱۰۰۶ هجری ساخته شده است بیان میدارد.
"حدیقه الجوامع" را علی سیاطع (متوفی ۱۲۵۸) نوشته و از مولویخانه و مشایخ مولویه اطلاعات مفیدی را ارائه کرده است.
البته تردیدی نباید داشت که در ایران نیز برای چاپ و نشر آثار فارسی نه تنها کمکاری صورت نگرفته بلکه با دقت و ذوق علمی از عهدهی این کار برآمدهاند. ولی در جوار این عالمان، افرادی هم با آنکه عنوانین استادی را یدک میکشند با دیدی متعصبانه و نژادگرایانه به نفی گوشههایی از فرهنگ و آفریدههای ملل دیگر چشم انداخته و راه را کج کردهاند.
اوضاع آذربایجان و آناتولی در دورهی حیات شاعر
دورهی سلجوقیان را دوران طلائی اسلام و ایران دانستهاند. سدهی هفتم هجری با هجوم مغولها رنگ دیگری دارد و نه تنها ایران و آذربایجان، بلکه کل قارهی آسیا و حتی اروپا به دلیل این یورش سنگین، دچار تغییرات اساسی میشود و تا سالهای و دهههای متمادی تداوم مییابد. در این میان ادبیات و بویژه تصوف در این زمان گسترش مییابد. برخی دلیل آن را خوف و وحشت و گریز مردم به عالم معنویات و مذاهب عنوان کردهاند. برخی هم تصوف را وسیلهای مطمئن برای مبارزه دانستهاند. بسیاری نیز تصوف را جهت کاهیدن از فشار آموزههای خشن دینی شمردهاند.
به هر حال با هجوم مغول، تصوف رنگ دیگری گرفته است و خانقاه، مأمنی برای مبارزان شده است تا زیر لفافهی طریقت بتوانند مخالفت خود را بگونهای بیان کنند. لذا گفته میشود که تصوف خوف از مرگ را تسکین داده و به زندگی آرامش میبخشد. یا ریاضتهای صوفیانه، قبولِ مرگ را سادهتر میکرده است.
با تورقی در تاریخ، شاهد کوچ و مهاجرت تعداد بیشتری از اهل تصوف از خراسان به آذربایجان و از آذربایجان بسوی آناتولی هستیم. این مهاجرت با نزدیکتر شدن هجوم مغولها سرعت و شدت بیشتری مییابد. انقراض تمدن سلجوقی، سازمانی که طی سدهها سامان یافته بود فرو میپاشید. وقتی مولانا وفات یافت غیاثالدین کیخسرو بر تخت سلجوقیان روم نشست. امیر تاجالدین معتز که خراسانی بود و مولوی او را همشهری خطاب میکرد ولیعهد شد. نوشتهاند که در زمان حکمرانان ایلخانی، آناتولی در آرامش به سر میبرد. آباقاخان دختری مسلمان – دختر قیلیچ ارسلان چهارم – سلجوق - را به همسری گرفت در حالیکه آباقاخان هنوز دین شمنی را داشت. این ازدواج نشان میداد که دیگر سلجوقیان روم نیز رو به اضمحلال نهادهاند. در همین اوضاع هولاکوئیان جان میگرفتند و حکومتهای کوچک محلی نیز سر برافراشته، اما همگی در برابر ایلخانان سرِ تسلیم فرود میآوردند و درنهایت به خدمت ایلخانان رضایت دادند و حکومت محلی خود را حفظ کردند. از جملهی حکومتهایی که سر تعظیم فرود نیاورده و از دادن خراج و مالیات به ایلخانان خودداری میکردند قارامانیان را میتوان نام برد لذا با این عمل، نابودی خود را امضا کردند.
عصیانهای مختلفی هم وجود داشت از جمله نباید عصیان جمری را نادیده گرفت. در مجموع حاکمان محلی که نماینده سلجوقیان در قلمرو او بودند کمر به خدمت خاقانهای ایلخانی بستند، هرچند که برخی فرار را بر قرار ترجیح دادند. سالی نبود که اتفاقات غیرمنتظرهای دخ ندهد. طریقتهای صوفیانه نیز پناهگاهی برای تودهی مردم بودند. بیشتر این طریقتها در صلح بسر میبردند و درحال رشد و تکوین بودند. اما گاهی در عصیانها شرکت کرده و اختیار از دست میدادند.
خراسانیان و آذربایجانیان طریقتهای خود را حفظ کردند و ادبیاتی قوی پدید آوردند. اهل طریقت فرصت را مناسب دیدند و برای رشد اندیشههای خود تلاش کردند. به همین خاطر طریقتهای یسویه، مولویه، نقشبندیه، بابائیه، قلندریه، و... اوج گرفتند و آثاری نوشته شد و هر کدام عدهای را دور خود گرد آوردند و ادبیات توسعه یافت. تا حدی که برخی از آذربایجانیان به مقامهای دولتی نیز دست یافتند و به عنوان وزیر بر سر کار آمدند. برخی نیز به مبارزهها و عصیانها پیوستند. کتاب مسامره الاخبار از آقسرایی، بسیاری از این جریانات را به تصویر کشیده است. برخی از خاقانها و شاهان ایلخانی وارد آناتولی شدند مانند کیخاتو، بایدو و ... با اسلام آوردن غازان خان و اولجایتو وضع تغییر یافت و آرامش نسبی بوجود آمد. آناتولی نیز آرام شد. خاقانهای ایلخانی حاکمانی را برای مناطق مختلف تعیین میکردند و برخی از حکومتهای کوچک محلی را رسمیت میبخشیدند. اولجایتو محمد خدابنده بجای پدر نشست. در این اوضاع سلطان ولد و پسرش اولوعارف وارد سیاست شده و با آنان پیمان بستند. با مرگ ابوسعید اوضاع دوباره برآشفت و حکومتهای محلی برای کسب قدرت و سلطنت تلاشهایی را آغاز کردند ولی بعد از کش و قوسهای فراوان، عثمانیان قدرت گرفتند و حکومت ۶۰۰ سالهی خود را بنیاد نهادند. مولویه در چنین حال و هوایی سر بلند کرد و خود را محافظت نمود و به یاری سلطان ولد و اولو عارف چلبی بیش از پیش توان یافت.
با فروپاشیدن ایلخانیان که با مرگ ابوسعید آغاز شد امرای کوچک آناتولی قد برافراشتند. برخی مانند آل پروانه، آل صاحب عطا به صورت ملوک الطوایفی چندی حکومت کردند و برخی مانند آل ازمیر، آل آیدین، آل ساروخان، آل منتشا، آل قراسی، آل تکه، آل اشرف، آل حمید، گرمیانیان و آل ذولالقدر توانستند تنها در یک ایالت حکومت کنند. قرامانیان قویترین این حکومتها بودند و تا زمان عثمانیان حضور داشتند. آنان و برخی دیگر از حکومتهای کوچک از مولویه حمایت کردند. رفتار سلطان ولد و اولو عارف نیز بسته به حمایت آنان بود.
بیشتر طریقتها از حمایت حکومتهای محلی برخوردار بودند. قلندریه، بابائیه قبل از مولویه نفوذ داشتند (گولپینارلی، ۱۸). باباتاپدوق، براقیه، بکتاشیه، بابائیه طرفدارانی و پیروانی داشتند. دراویش مختلفی در آناتولی حضور داشتند. ارباب فتوت و اخیان نیز در اطراف قونیه پراکنده بودند. طریقتهایی چون اکبریه رقیب مولویه به حساب میآمدند. حیران امیرجی – نایب براق بابا در سلطانیه (زنگان) دلبستهی مولانا بود. رابطه بین طریقتها قابل مشاهده بود که دوستانه هم بود. اما مورخین از جمله احمد افلاکی از اینکه رفتار اولوعارف با طریقتها خوب نبوده است پرده برمیدارد. او بدانان با دیدهی حقارت مینگریست؛ اما همو در سلطانیه با حیران امیرجی خلیفهی براق بابا دیدار کرد و او را پسندید (گولپینارلی، ۲۱).
خلفای مولویه
حسام الدین چلبی اولین خلیفهی مولوی بود حتی قبل از سلطان ولد. همه مولانا را در سیمای چلبی میدیدند. مولوی خود، سالکان راه خود را به پیروی از حسام الدین توصیه کرده بود. لذا حسامالدین جانشین مولانا شده بود. به روایت افلاکی، مولانا در آخرین پیام خود فرموده بود که حسام الدین ما خلیفه خواهد بود (افلاکی، ج ۲، ۵۸۶). او این سخن را سه بار تکرار کرده بود (گولپینارلی، ۳۲). سلطان ولد نیز از پدر خود پیروی کرده و حسام الدین را خلیفه میدانست و با او بیعت کرده بود. برخی از سلطان ولد میپرسیدند که چرا بر مسند پدر ننشستی؟ پاسخ میداد پدرم در حیات خود، حسام الدین را برگزیده و او را خلیفه ساخته بود (افلاکی، ۷۷۳).
حسام الدین در زمان حضور شمس نیز از اعتبار خاصی برخوردار بود. او بود که از مولانا خواست تا مثنوی معنوی را تقریر کند و خود عهدهدار تدوین آن شد. بدین ترتیب یکی از مهمترین آثار کلاسیک شرق به جهانیان تقدیم شد. حسامالدین همهکارهی درگاه مولانا و شمس بود. آنچه سلاطین و امرا به آن درگاه میسپردند او هزینه میکرد و به محتاجان نیز نفقه مینمود و باقی را جهت مخارج درگاه نگه میداشت (افلاکی، ۷۸۳).
حسام الدین آرامگاهی برای مولانا ساخت. موقوفاتی که بر آن اختصاص یافت مرتب نمود. در نتیجه صدها عارف و عالم مطیع او شدند (گولپینارلی، ۳۶). افلاکی از گردآوری محصولات اوقاف و هدایای پراکنده و زمینهی هزینهی آنها را نیز مینوشت. حسام الدین بعد از مرگ مولانا، مثنوی خوانی را تاسیس نمود و سماع را دنبال کرد. مریدان مولانا را سامان داد و مولویه پدید آمد.
سلطان ولد(۶۲۳ – ۷۱۲ه) بعد از مرگ حسام (سال ۶۸۳) بر مسند نشست و مولویه را که نطفه بسته بود شکل داد و خلفایی را به شهرها گسیل داشت و مولویه را قدرت بخشید. نام برخی از این خلفا در مناقبالعارفین آمده است. او قدرت سازماندهی قوی داشت (گولپینارلی، ۴۹). او وطنپرست بود و در توصیف قونیه نیز اشعاری سروده است. آثار وی عبارتند از: مثنوی ابتدانامه – ۹۴۳۵ بیت، در سال ۶۹۰ سروده است. رباب نامه را در ۸۰۹۱ بیت نوشته است. انتهانامه در ۸۳۱۳ بیت و معارف را به نثر نوشته است. او نیز مانند پدر به یونانی نیز شعر سروده است (گولپینارلی، ۸۰). وی به زبان ترکی علاقه داشت و علاوه بر ملمعاتش در ده قالب شعری به ترکی سروده است (گولپینارلی، ۸۵). دیوان وی نیز دارای اشعاری به فارسی، ترکی و یونانی است. در مثنویهای دیگرش نیز به زبان ترکی جای داده، از جمله در ابتدانامه بیش از صد بیت به ترکی وجود دارد.
بعد از سلطان ولد، اولو عارف چلبی (چلبی اوغلو) جانشین پدر میگردد. مولویه با توجهات وی در عرصهی بسیار گستردهای توسعه مییابد.
زندگی چلبیاوغلو
اولو عارف چلبی فرزند سلطان ولد است. پدرِ سلطان ولد مولانا محمد بلخی با لقب رومی و مولوی است و مادرش گوهر خاتون. پدربزرگ عارف، مولانا جلال الدین رومی و پدر جدش سلطان العلما بهاءالدین ولد است. مادرِ اولو عارف چلبی، فاطمه خاتون، دختر شیخ صلاح الدین زرکوب از قونیه بود. عارف چلبی در روز هشتم ذی القعده سال ۶۷۰ هجری قمری و یا در روز سه شنبه هفتم خرداد ۶۵۰ در قونیه به دنیا آمد. همانطور که در کتاب مناقبالعارفین آمده است: ۱۰ تا ۱۲ فرزند سلطان ولد از همسرش فاطمه خاتون یا مرده به دنیا آمدند یا یک ساله نشده مُردند. هنگامی که مولانا جلال الدین رومی که از باردار شدن دوباره فاطمه خاتون مطلع شده بود، به عروسش توصیه کرد که مراقب این بارداری باشد، او نیز با دوری از اعمال و موقعیتهای خطرناک، این فرزند را به سلامت به دنیا آورد.
طبق قرائنی که گفته شده است فرزندان سلطان ولد زنده نمیماندند؛ بنابراین نظر دیگری از طرف ادیبان مطرح شده و بخاطر نام خانوادگی چلبی نیز قوت میگیرد. نوشتهاند اولوعارف فرزند سلطان ولد نیست بلکه فرزند حسامالدین چلبی است؛ اما مولوی او را همچون فرزند خود دوست میداشت و به احترامی که نسبت به خانوادهی چلبی داشت نام چلبی را برای خانوادهی خود انتخاب کرد. مناقبالعارفین ذکر میکند که مولوی، اولو عارف را همواره سوار بر گردن خود در بین شاگردانش حضور مییافت و این امر را دلیلی بر محبت و عشق مولوی نسبت به اولو عارف دانستهاند. نام اولو عارف را نیز خودِ مولوی انتخاب کرده و مناقب العارفین در این مورد اطلاعات بیشتری را ارائه میدهد (افلاکی، جلد ۲، صص ۸۲۷ / گولپینارلی، ۱۹۸۳، ۶۵ / سلطان ولد، ۲۰۰۱، ۱)
سلطان ولد روایت میکند مولانا در بارهی اولو عارف میگفت: عارف فرزند من است. از آنکه عارف ما فرزند حال است و دریای نظر است و او را علم حقیقت بغایت خواهد بود و او سلطان ابدالان است و همیشه در کمال اندر کمال میرود (گولپینارلی، ۹۳/ افلاکی، ۲، ۹۰۱). چون بزرگتر شد راه رفتن و حرکات او کاملا شبیه مولانا بود. شش ماهه بود که مولانا پرده از روی گهواره برداشت و فرمود: عارف بگو الله، الله. او چون مسیح به زبان فصیح الله گفت. یاران که شنیدند نعره از نهادشان برآمد. (افلاکی، ۸۳۰).
پنج ساله بود که روزی استخوان کله گاوی را به ریسمانی بسته بود و میکشید. پرسیدند: این چیست؟ گفت: سرِ فلان امیر است. چند روز بعد آن امیر کشته شد (افلاکی، ۹۰۶).
۱۲ یا ۱۳ ساله بود که به مدرسه مولانا آمد و خود را در محراب انداخت و به نماز میت ایستاد. سلطان ولد پرسید: چه میکنی؟ فرمود: نماز شیخ حسام الدین را میگزارم. آن روز حسام الدین در باغ خود رنجور شد و درگذشت (گولپینارلی به نقل از افلاکی، ۹۶).
مناقب العارفین که اختصاص به خانواده مولوی دارد روایتها و افسانههای چندی در باره ی اولوعارف آورده است و از عشق و محبت مولوی نسبت بدو. (افلاکی، ۸۲۷ الی ۸۳۰). این کتاب از معجزات، شناخت باطن و آشکار شدن اسرار فراوان از امیر عارف بسیار سخن گفته است. احمد افلاکی میگوید که عارف چلبی در کودکی بسیار زیبا بوده و او را به خاطر زیبایی یوسف دوم مینامیدند. مینویسد: وقتی بزرگتر شد، راه رفتن و حرکاتش بسیار شبیه مولانا بود". (افلاکی، همان، ۸۴۳). اولو عارف دارای فرزندانی شد که راه خانواده را در پیش گرفتند و در توسعه مولویه همت گماشتند و احترام خانواده را حفظ کردند. آنان نیز با بزرگان و حاکمان زمان مراوده و ارتباط داشتهاند. (گولپینارلی، ۶۷).
وقتی اولو عارف چلبی بر مسند خلافت نشست مولویه به اوج رونق و گسترش خود رسید. عارف تمام توان و اوقات خود را به ترویج مکتب مولویه اختصاص داد و این مکتب پا گرفت و در سراسر آناتولی و خاورمیانه رونق یافت. در زندگی او سفرهای فراوان و روابط با تمام طریقتها و حاکمان زمان پر از تنش بوده که افلاکی تک به تک این ماجراها را در مناقبالعارفین نوشته است.